گذر از هفت خوان رستم؛ در سفارت پاکستان چه میگذرد؟
حسیب بهش

مردم در دم کوچه پراکندهاند؛ یکی ویلچری به دست و دیگری کمپل به دوش. آرامش در درب اول حکم فرماست، اما درب دوم وضعیت آشفتهای دارد. جمعی انتظار ورود به صحن حویلی را میکشند. محافظان تفنگ به دوش و در عین حال چوب به دست در دهانه درب با ابُهت ایستادهاند. یکی با لباس پولیس نظم عامه و دیگری که جمپری را بالای لباسش پوشیده است. مدام فریاد میکشند و الفاظ رکیکی به زبان میآورند: «بشینین، شما آدم نیستین …» لحظاتی پس از آن، مردی در صفوف اول از جایشان تکان میخورد، اما محافظی به محض بلند شدن وی با لگد محکم به گردنش میکوبد. سپس دلش به رحم میآید و اجازهاش میدهد که از درب عبور کند. محافظ یک درخواست کننده ویزا را به دلیل اخلال نظم با چوب کتککاری میکند. مرد برای خلاص از لتوکوب، درخواست رفتن به دستشویی میدهد. محافظ وی را به درون تشناب دیکته کرده و سپس رو به مردم میکند و برای پوزش از آنان میگویند: «ما هم شکر مسلمان استیم …». درخواست کنندهگان ویزا به حدی با این رفتارها عادت گرفتهاند که کمتر صدایشان را بلند میکنند.
محافظان سفارت در حال تنظیم صفهای درخواستکنندهگان ویزای پاکستاناند. مردی که کودکش را در دوش گرفته، در درون حویلی و گذشته از درب دوم برای محافظ التماس میکند که اجازه دهد کودک را به مادرش بسپارد، اما محافظ بیاعتنا به خواسته او، میگوید: «برو دَ صف!» از قراین معلوم است که تنها زنان و کهنسالان قادر اند که ترحم محافظان را برای گرفتن اجازه ورود برانگیزند، اما جوانان انگار چوب سوختاند برای گرمایش تنور خشم محافظان. مردان منتظر در صف از پیرمردان میخواهند که دم صف بیایند تا صف منتظران خلوت شود. زنان نیز به محض نشان دادنشان، به راحتی از صفوف عبور میکنند. صداهای بلند اعتراضی محافظان و مردمی که هراس بر آنان حاکم است. زیر لب چیزهایی میگویند، اما طوری که دیگران از آن چیزی سر در نیاورند و محافظان گمان نبرند که گویا حرفی خلاف آنان به زبان آمده است.
تازه جوانی، کراچی دستیاش را با خود به درب دوم آورده و در آن فرنی میفروشد. درخواستکنندهگان ویزا در حالی که امیدی برای ورد به حویلی دارند، به کراچیوان توصیه میکنند که کراچیاش را کمی آنسوتر ببرد تا مبادا محافظان دوباره کتککاری راه بیندازند و در این گیرودار، بستههای فرنی پسرک آسیب ببیند. مرد میانسالی پس از برخورد نامناسب محافظ، اوراق دستداشتهاش را پاره میکند و غُرغُرکنان از صف جدا میشود. محافظان او را به دلیل اخلال نظم کتککاری کردهاند. دو مرد دیگر نیز از صف بر میگردند و در کنار دیوار تکیه میکنند. شاید کمتر کسی آنجا را با خیال آسوده ترک کند. عدهای حتا از اخلال نظم توسط منتظران ویزا شاکیاند و میگویند: «کمی جَو تر است و کمی هم آسیاب کُند». هرچند در اوایل سال یکی از مسوولان محافظت آنجا را به دلیل بدرفتاری با یک پیرمرد بازداشت شد، اما گویا چیزی تغییر نکرده است. مراجعان نیز نمیتوانند با موبایلشان از وضعیت برآشفته آنجا تصویر بگیرند. در آن صورت، باید از همهچیز دست بشویند.
سه راه به سفارت پاکستان در کابل منتهی شده است: راه ورودی افراد، موترها و خروجی. اگر کسی بخواهد از راه ورودی پیادهرو عبور کند، باید از سه تا چهار دروازه بگذرد تا به محل توزیع ویزا و کارمندان پاکستانی برسد. از دهانه کوچه گرفته تا دهن درب دوم و در ادامه راه منتهی به این درب، غرفههای فورم ویزا و فوتوکاپی به چشم میخورد. صبحگاه مردم حتا ساعتها در دهن درب اول منتظر میمانند. به گفته مردم، صاحبان این غرفهها علاوه بر توزیع فورم ویزا و کاپی برداری از اسناد، در کمیشنکاریها نیز دست بالایی دارند و شبانگاه به درخواست کنندهگان ویزا که در آنجا میمانند، کمپل کرایه میدهند. هر کمپل تا صبحگاه به ۱۰۰ افغانی کرایه داده میشود. رفیع از سه روز بدینسو برای گرفتن ویزا، پشت درب سفارت پاکستان سرگردان است. او خلاف دیگران با خود از خانه کمپل آوره و آن را حمل میکند. صبحگاه در صف منتظر میماند، اما روند توزیع ویزا در نیمههای روز پایان مییابد و او دوباره ناامید به هوتل بر میگردد.
رفیع در جریان سه روز با رویدادهای جالبی روبه رو شده که آبی سردی را بر پیکر ارادهاش ریخته است. عهد میکند که اگر تا دو روز دیگر نتواند از راه قانونی ویزا دریافت کند، ترجیح میدهد که به کمیشنکاران یا محافظان پول بپردازد. حکایت او از گرفتن ویزای پاکستان جالب است. کارمندان پاکستانی سر ساعت نُه به کارشان (توزیع تذکره) آغاز میکنند و این روند ساعت یک پس از چاشت پایان مییابد، اما کمتر کسی میتواند بیپرداخت پول موفق به گرفتن ویزا شود. آن هم باید خیلی خوششانس باشد. گویا گرفتن ویزا پاکستان چیزی کمتر از گذشتن از هفت خوان رستم ندارد. شرایط اما برای کسانیکه حاضر به پرداخت پولاند، فرق میکند. همانگونه که پولدارها بر سر بروت شاهان نغاره میزنند، میتوانند ویزایشان را نیز بیزحمت بگیرند.
رفیع با صدای مأیوسانه چشم دیدش از جریان گرفتن ویزای پاکستان را میگوید. او که دو شب در آنجا مانده، با چشمانش شاهد بوده که درخواستکنندهگان حدود چهار تا ۶ هزار افغانی به کمیشنکاران یا محافظان میپردازند تا از صفهای طولانی عبور کنند. آنجاست که کارشان برای گرفتن ویزای پاکستان راحتتر میشود. به گفته خودشان، روش دیگر این است که دو صد دالر به یک گروه خاص در آنجا بپردازند و ویزایشان را بیدردسر دریافت کنند. یا هم پول بدهند و سوار بر موتر از درب عمومی وارد شوند. رفیع و اسماعیل، دو درخواستکننده ویزای پاکستان مردی را دیدهاند که پنج روز برای گرفتن ویزا انتظار کشید و سرانجام پی میبرَد که بیپرداخت پول نمیتواند به ویزای پاکستان برسد. وی چهار هزار افغانی میپردازد تا از به اصل مقصد برسد، اما مقامی از نمایندهگان مجلس میآید و با آمدنش، همهچیز به هم میخورَد. ضجههای پیر مرد هم راه به جایی نمیبرد.
به گفته رفیع، پیرمرد یک روز دیگر تا اخیر منتظر میماند، اما آب از آب تکان نمیخورد. آنان به گوشهای اشاره میکنند که پیر مرد در آنجا همواره مینشست. با وجود تلاشهای مداوم اما پیر مرد از دیدهها پنهان است. کسانی که شناختی از او داشتند، میگویند که او از گرفتن ویزا منصرف شده و سمت خانهاش رفته است. درخواست کنندهگان حتا در درب خروجی هم وضعیت مناسبی ندارند و مدام از ترس محافظان متفرق میشوند. دوباره همان چوب است و همان ترسهای از کتککاری. با این همه، مردم هنوز دستهدسته به آنجا میآیند و درخواست ویزا میدهند. شاید تنها دلیلی که سبب شود آنان تا این حد به رفتارهای نامناسب تن دهند، بحث بیماری و بیمارداری باشد، وگرنه به گفتن بیشتر از درخواست کنندهگان، «ویزا پاکستان با این همه دردسرها به پشیزی نمیارزد.»