چیزهایی که افغانستان از کلمبیا بیاموزد

محمدناصر صدیقی
انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان برنامهی سخنرانیای را زیر نام «درسهایی که افغانستان میتواند از توافق صلح کلمبیا بیاموزد» برگزار کرد. در این برنامه آقای لطفالله نجفیزاده، رییس شبکه تلویزیونی طلوعنیوز، از سفر اخیرش با حمایت شورای اتلانتیک به کشور کلمبیا در امریکای لاتین سخن گفت و تلاش کرد نکات مشترک میان چندین دهه جنگ در افغانستان و کلمبیا را برجسته سازد. تلاش بر آن شد تا این نکات مشترک آموزههای باشد برای مردم و طرفهای درگیر در افغانستان برای پایان دادن به خشونتهای و جنگ.
البته در آغاز باید خاطرنشان ساخت که تفاوتها میان منازعه در افغانستان و کلمبیا به مراتب بیشتر از شباهتها بین مسأله جنگ و صلح در دو کشور است. اما این تفاوتها نیز میتواند به ما بیاموزاند که کدام کارها، روشها و رویکردهایی که منتج به آمدن صلح نسبی در کلمبیا شد، به درد مردم افغانستان میخورَد و کدامها نه.
شباهتها
اول به شباهتهای میپردازیم که اکثرشان محصول جنگاند نه عوامل، کتالیست و محرکهای جنگ. یکی از شباهتهای عمده بین قضیه دو کشور آغشتهشدن رهبران در هر دو طرف جنگ به انواع فساد سیاسی و مالی است که آرامآرام ساختارها و نهادهای دولتی را آلوده ساخته و از اعتماد مردم نسبت به آنها میکاهد. این به نوبت خود یک دایره خبیثه را به میان میآورَد که ناتوانی دولت به ارائه خدمات نارضایتی میان مردم را بیشتر ساخته و زمینهی سربازگیری توسط گروههای شورشی خلاف نظام را فراهم میکند.
شباهت دیگر تأثیرات روانی منازعه است که در پی سالیان متمادی جنگ و خشونت جزء رفتارهای انکارناپذیر مردم جامعه میشود و از آوردن صلح به نحوی جلوگیری میکند. تفاوت شگرف اقتصادی-اجتماعی میان شهر و روستا نیز یکی از شباهتهای جنگ در افغانستان و کلمبیا است که از آن یاد شد.
رشد اقتصاد جرمی، کشت و قاچاق مواد مخدر و همچنان رابطه میان مخالفان دولت و گروههای جنایتکار به عنوان وجوه مشترک دیگر میان افغانستان و کلمبیا مطرح گردید. اما چنانکه قبلاً تذکر یافت، این مشترکات و سایر مشترکات خرد و کوچک دیگر عمدتاً محصول جنگ استند تا عوامل یا محرکهای آن. برای حل منازعات، ریشهیابی عوامل و شناسایی محرکهای آن یک امر حتمی میباشد که بدون آن دستیافتن به صلح بعید به نظر میرسد.
اکنون به تفاوتها میان جنگوصلح در افغانستان و کلمبیا میپردازیم تا روشن شود که چه چیزها در قضیه افغانستان صدق نمیکند. در این قسمت باید اکیداً یادآور شد که وجود تفاوتها به این معنا نیست که از جنگ و یا توافق صلح کلمبیا برای افغانستان هیچ درسی وجود ندارد. اینکه تفاوت عمیق میان قضایای دو کشور وجود دارد خود راهگشایی عظیمی برای رسیدهگی به معضل افغانستان است که راهکارهای نتیجهبخش و جوابگو را به ما میشناساند.
تفاوتها
نخست اینکه یک تفاوت عمیق میان دو گروه مخالف دولت در هر دو کشور وجود دارد. گروه فارک که پنج دهه علیه دولت کلمبیا جنگ خشونتباری را به راه انداخت یک گروه غیرسیاسی و بدون دغدغههای دینی و قومی/نژادی بود که دلیل به میان آمدن آن سیاستهای اقتصادی، به ویژه برنامه اصلاحات ارضی، حکومت وقت در کلمبیا بود. برعکس، طالبان یک حرکت سیاسی-دینی میباشد که دغدغههای شدید قومی داشته و تلاش میکند با یک رویکرد سیاست حذفی و قرائتهای تشددگرایانه از دین بر قلمرو و مردم افغانستان حکمروایی کنند.
تفاوت دوم خودجوش بودن گروه فارک و نیابتی بودن حرکت طالبان است. در طول سالیان جنگ، گروه فارک بیشتر توسط مردم کلمبیا، به ویژه آنانی که از سیاستهای اقتصادی حکومت متضرر شده بودند حمایت میشد. در حالی که طالبان بیشتر توسط دیگر کشورها بالاخص کشورهای همسایه و منطقه تمویل و تجهیز میشوند. البته طالبان حامیان درونی هم دارند، اما اگر طالبان، مانند گروه فارک در کلمبیا، تنها حمایت درونی میداشتند هرگز نمیتوانستند ماشین جنگیشان را در این ۱۸ سال روشن نگهدارند و حتا به مرحلهای برسند که امریکا وارد مذاکرات مستقیم با آنها شود.
تفاوت سوم در این است که گروه فارک در پی سهیم شدن در قدرت سیاسی بود که به واسطه آن تغییرات مورد پسند خود را در سیاستهای حکومت وارد کند، نه در پی برانداختن نظام و انحصار قدرت. طالبان، برعکس، در پی برانداختن نظام جمهوری اسلامی و احیای مجدد امارت اسلامیشان و همچنان در پی انحصار قدرت سیاسی استند. در ضمن گروه فارک هرگز قدرت سیاسی را در کشورشان در دست نداشتند. اما طالبان نه تنها که یک زمانی قدرت سیاسی را در دست داشتند بلکه توسط یک قدرت خارجی از قدرت برانداخته شدند. دلیل این که امریکا و طالبان با هم مستقیماً مذاکره میکنند همین است و بس.
اما هر چند طالبان این نظریهها را رد میکنند، از عملکرد آنها در گذشته و در حال حاضر چنین میتوان چنین استنتاج کرد که آنها به راستی در پی انحصار قدرت و پیادهکردن سیاستهای کشورهای همسایه هستند. اگر طالبان واقعاً در پی انحصار قدرت نیستند، چرا علیه حکومت رییس جمهور فقید و عالم جید کشور شهید استاد برهانالدین ربانی جنگیدند؟ در سالهای پیش از ۲۰۰۱ و قبل از سرنگونی دَور تاریک طالبان که هنوز هیچ نیروی خارجی، به جز تروریستهای القاعده آن هم با حمایت طالبان، در افغانستان حضور نداشت، جنگ طالبان علیه کی بود؟ اگر آنها مجری سیاستهای شوم کشورهای همسایه و منطقه نیستند، چرا از قتل مردم بیگناه و تخریب تأسیسات عامه دست بر نمیدارند و چرا رهبرانشان در کویته و پشاور به سر میبرند؟ همه اینها موضوعاتی اند که به اساس آن نمیتوان طالبان را با گروه فارک مقایسه کرد.
تفاوت چهارم جنگ روانی طالبان و راهاندازی عملیاتهای معلوماتی آنها جهت اغفال اذهان عامه است. گروه فارک تنها از طریق جنگ گرم با حکومت مبارزه میکرد و میتوان گفت که هیچ فعالیت رسانهای نداشت. اما یکی از شاخههای اصلی جنگ طالبان جنگ روانی از طریق راهاندازی عملیاتهای معلوماتی میباشد که خود سد راه صلح تلقی میگردد.
آموزهها
آنچه که افغانستان میتواند از قضیه کلمبیا بیاموزد این است که تجربه کلمبیا در ختم جنگ و آوردن صلح کمک اندکی میتواند بکند. نکته مهم دیگر این است که گروه فارک، که یک گروه جنایتکار اقتصادی بود، پس از توافق صلح با دولت به یک حزب سیاسی بدل شد و آن را برای خویش یک دستآورد میپندارد، هرچند که در انتخاباتهای پارلمانی کمترین رأی را داشت.
اما برای طالبان تقلیل یافتن به یک حزب سیاسی پس از توافق صلح، یک دستآورد نه بلکه به عنوان خودکُشی سیاسی خواهد بود و آنها هرگز آن را تحت شرایط کنونی نخواهند پذیرفت، الاّ اینکه فشارهای نظامی بر آنها چنان افزایش یابد که بدل شدن به یک حزب سیاسی را بر منقرض شدن، گزینهای خوبتر پندارند و بپذیرند.
آموزهی دیگر برای افغانستان، کشور و نقش میانجی مذاکرات بین گروه فارک و حکومت کلمبیا است. کشور ناروی این امر مهم را بر عهده داشت که هم در حل منازعات از دانش کافی برخوردار است و هم در قضیه کلمبیا بیطرف بود. البته بیطرفی میانجی در تمام منازعات کارساز نیست و در بعضی موارد طرفبودن بر اهمیت و نقش سازندهی میانجی در حل منازعه میافزاید.
جریان و مدت مذاکرات بین گروه فارک و حکومت کلمبیا، که از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶ طول کشید، نیز یک آموزهی خوبی برای افغانستان است. مردم افغانستان و طرفهای ذیدخل در قضیه افغانستان از آغاز مذاکرات امریکا با طالبان هیجانزده نشوند و باید با شکیبایی و دوراندیشی به پروسهی صلح بپیوندند.
نکتهی دیگری که حایز اهمیت است، متن توافقنامه است. نسخهی اول موافقتنامه صلح میان گروه فارک و حکومت کلمبیا چیزی حدود ۳۵۰ صفحه بود که قرار گفتهها در نهایت حجم آن کمتر شد. اما این خود به جزییاتی که هر دو طرف به آن پرداختهاند اشاره میکند. باید حکومت افغانستان نیز، در صورت آغاز مذاکرات مستقیم با طالبان، به اندکترین موضوع مورد توجه دو طرف بپردازد و بالای آن توافق صورت گیرد.
رد شدن بار نخست توافقنامه صلح کلمبیا در همهپُرسی، ختم نشدن جنگ و به میان آمدن گروهکهای انشعابی مخالف دولت، رشد تولیدات مواد مخدر و ادامه دخالتهای کشورهای همسایه در امور کلمبیا میتوانند از جمله آموزههای دیگر برای افغانستان باشند.