ما نیز کرونا را مانند شما جدی نمیگرفتیم
ذبیحالله بهجت / کابل

یک ماه پیش ویدئویی دیدم که در آن یک شهروند، میگفت : «ما در این شهر کرونا ندیدیم.» حالا بر اساس آنچه بر سر فامیل ما آمده، تقریبا باورمند شدهام که کرونا را فقط کسانی میتوانند به چشم ببینند که این ویروس به سراغشان آمده است.
همان زمان که پای کرونا با برگشت شماری از مهاجران افغان از مرز اسلام قلعه ولایت هرات به افغانستان باز شد، باورها و نگاههای مردم نسبت به شیوع این ویروس متفاوت بود.
حتا اینجا در مرکز کشور، گروهی مسلمان بودنشان را اصل مقاوم بودن خود میدانستد، عدهای هنوز کرونا را پروژهای برای جذب کمک میخوانند و گروهی هم هستند که دولت را در اطلاعرسانی در مورد ویروس کرونا به دروغگویی متهم میکنند و تاکیدشان بر این است که این ویروس بزرگنمایی شده اگر نه، آنقدر هم جدی نیست.
بر بستهگان ما چه گذشت؟
سه هفته پیش، خبر شدم که شماری بستهگان ما در بستر بیماری به سر میبرند، در اوایل نوعیت بیماریشان به درستی مشخص نبود.
بستهگان ما حدس میزدند که احتمالا همهی خانواده به سرماخوردهگی ساده مبتلا شدهاند.
ده روز گذشت و ما پیوسته برایشان تماس میگرفتیم تا پیگیر وضعیتشان باشیم. یک روز مانده به رمضان، وضعیت صحی چهار تن از آنها وخیمتر شد.
خالهام، شوهرش، خشو و خسر او به خاطر گرفتن تست کرونا، همهیشان به شفاخانه افغان-جاپان رفتند. حالا تا حدودی مشخص شده بود که آنچه به سراغ این خانواده آمده، یک سرماخوردهگی ساده نه بلکه هیولایی است که تا اکنون جدی گرفتنش برای ما دشوار بود.
مسوولان شفاخانه همان روز شوهر خالهام را در بخش مراقبتهای ویژه شفاخانه بستری کردند. پزشکان به سه بیمار دیگر توصیه کردند که به دلیل کمبود امکانات و بستر، ترجیحا باید در خانه بمانند و منتظر نتایج خود باشند. برایشان توصیه شد که اگر وضعیت صحیشان بیشتر از این وخیمتر گردید، هرچه سریعتر به یکی از مراکز درمانی مراجعه کنند.
روزهای سخت بعدی
چند روز بعد، نتایج آزمایش همهی آنها به گوشمان رسید، متاسفانه نتایج همه مثبت بود. از آن روز به بعد مکررا جویای احوالشان میشدم و هر روز همان وضعیت تکراری.
هیچ اثری از بهبودی در وجودشان دیده نمیشد تا اینکه روز هفتم رمضان، ساعت هفت صبح گوشی همراهم زنگ خورد. کاکایم خبر داد که عبدالولی رشیدی [شوهر خالهام] به اثر ابتلا به کرونا در همان شفاخانه جان باخته است. هیچ باورم نمیشد، سه هفته در بستر بیماری و در نهایت وداع با همه …
تا هنوز باورش برایم دشوار بود که کرونا میتواند به این سادهگی جان فردی را بگیرد.
این خبر برایم بینهایت تاسفبار و غمانگیز بود، واقعیتاش این است که پیش از فوت او، آنچنان که باید و شاید کرونا را خیلی جدی نمیگرفتم، هرچند همیشه در خانه میبودم اما از آن روز به بعد بیشتر از گذشته متوجه رفتوآمد خود و خانواده شدم. استرس زیادی همهی ما را فرا گرفت، پیهم نگران وضعیت خالهام بودم، چرا که پزشکان گفته بودند، شوهر خالهام یک هفته زودتر از خانم خود به کروناویروس مبتلا شده است.
من نگران بودم که مبادا یک هفته بعد، عزیز دیگری از آن خانواده از دست برود. چهار روز بیشتر طول نکشید که اطلاع یافتم پدر شوهر (خسر) خالهام نیز به دلیل پیشرفت بیماری کرونا در وجودش، ناباورانه در خانه جان به حق سپرده است.
اینبار بیشتر از هر زمانی نگران شدم، چرا که میفهمیدم بیماری خالهام و مادر شوهرش نیز پیشرفت دارد، نمیدانستم چی باید بکنم تا جلوی فاجعه بیشتر گرفته شود. هیچ کاری از دست من و همه آدمهایی که اطراف من بودند بر نمیآمد، در اتاقم تنها نشستم و به عجز و ناتوانی انسان گریستم.
از یک خانواده دو نفر در مدت پنج روز به خاطر کرونا از بین رفتند، بیم داشتم که مبادا پس از این نوبت به دو بیمار دیگر برسد. با خودم حرف میزدم که عجب شرایطی پیش آمده است. واقعیتاش این است خالهی بیمارم دو پسر دارد و هردوی آنان از وفات پدر مرحومشان خبر دارند، به جز آن دو نفر همه اهل خانه فکر میکنند که پدرشان در بستر بیماری هنوز زنده است و نفس میکشد.
خالهام هرچند حال خوشی نداشت اما به پسرش میگفت از موضوع مرگ پدر بزرگات نباید پدرت در بیمارستان آگاه شود، زیرا این درد را تحمل کرده نمیتواند. اما غافل از اینکه پدر خانواده، چهار روز پیش به شکل مخفی دفن شده است.
رامین پسرخالهام، برایم گفت مادرش از مرگ پدربزرگاش وقتی باخبر شد، وضعیت صحیاش خرابتر گردید و حالا با این شرایط چطور میتواند خبر مرگ شوهرش را به او بگوید.
این قسمت داستان برای من بسیار دردآور و رنجآور بود. عجب شرایط بدی پیش آمده است، ما حتی نتوانستیم یکبار به خانهیشان برویم، من یکبار هم نتوانستم هر دو پسرش را در آغوش بگیرم و غم از دست رفتن پدر و پدرکلانشان را تسلیت بگویم.
خواهران شوهر خالهام وقتی از مرگ پدرشان باخبر شدند، اجازه نیافتند به خانه پدرشان بروند، سختترین قسمت همینجاست، واقعا دنیا وارونه و خیلی بیانصاف شده است. رامین برایم قصه کردکه وقتی پدرکلانش فوت کرد، هیچیک از اعضای خانواده نتوانستند به پیکر بیجانش نزدیک شوند، ترس از این داشتند که ویروس از طریق جسد مرحوم به سایر اعضای خانواده انتقال یابد.
رامین قصه کرد که پیکر بیروح درگذشته را وارد یک خریطهی پلاستیکی و سپس تکهای میکنند و با خودشان انتقال میدهند. قبل از نوشتن این روایت با رامین [پسر خالهام] مفصل صحبت کردم، حرفهای زیادی از درد کرونا برایم قصه کرد که نمیتوان همهی آن را نوشت. او گفت ببین عجب روزگاری آمده است، هم پدر و هم پدربزرگاش را از دست داده ولی هیچکس جرئت ندارد، جهت غمشریکی به خانهیمان بیاید، رامین گفت «پدرم که عزیزتر از جانم بود را از دست دادم اما نشد یکبار صورت مبارکش را ببینم، شد که یکبار جسد بیروح پدرم را در آغوش بکشم و بگویم چقدر دوستت داشتم. غم از دست رفتن پدرم کم بود که پدر بزرگم نیز به دنبالاش رفت.»
همهی ما ترس از این داریم که مبادا کرونا بیشتر از این از خانواده خالهام قربانی بگیرد زیرا هنوز دو بیمار مبتلا به کرونا در خانهاند و هر روز وضعیتشان وخیمتر از قبل میشود.
ویروس کرونا بیشتر از هر زمانی در افغانستان جدی شده است، آمار بهبود یافتهگان بیماران کرونا در ممالک پیشرفته جهان نسبت به افغانستان ممکن است در برابر قربانیان آن بالا باشد، زیرا آنجا امکانات مناسب فراهم است و از جهت دیگر وضعیت اقتصادی مردم شان هم بهتر است و اینگونه بهتر میتوانند با ویروس کرونا مقابله کنند.
اما در افغانستان شرایط کاملا متفاوت است، تا زمانی که درد کرونا با رفتن یکی از عزیزان ما تجربه نشود، هیچگاه مثل امروز ما، شما هم جدی نمیگیرید.
حالا ما فهمیدیم که توصیههای پزشکان، رهنمودهای وزارت صحت و اطلاعرسانی خبرنگاران و روزنامهنگاران حرفهای، همه در رابطه به خطرات ویروس کرونا واقعیت دارد. کهنسالان و آنانی که با امراض مختلف شکر، چربیخون، نفستنگی، و … مبتلا استند، بیشتر از هرکسی ممکن است به کرونا مبتلا شوند و ازبین بروند.
همین که میگویند پیش از اینکه خود و عزیزتان به اثر ابتلا به کرونا از بین بروید کرونا را جدی بگیرید، کاملا درست است.