سفرنامه اوزبیکستان؛ تاشکند زیبا و کابل زخمی
محمدحسین نیکخواه

بخش چهارم
برای رفع خستهگی در سایهای در پیادهرو اندکی توقف کردم و چند دقیقه با موبایل سرگرم صحبت شدم. مردی نزدیک آمد و پرسید: «شما از افغانستان هستید؟» پاسخ دادم: «بله، از شهر هرات آمدهام». پس از چند روز حضور در شهر بخارا، با گویش فارسی تاجیکی بیشتر آشنا شده بودم و میتوانستم بهتر با مردم ارتباط کلامی برقرار کنم.
مرد میانسال کارمند موزیم زندان تاریخی بخارا بود. درخواست کرد که از این بنای تاریخی بازدید کنم. با او همراه شدم و بخشهای گوناگون زندان تاریخی بخارا را برایم معرفی کرد. در مسیر رسیدن به موزیم زندان، کمی با هم قصه کردیم و پرسشی که در ذهنم بود را از او پرسیدم.
شاید یکی از دلایل سفر من به اوزبیکستان شعر معروف حافظ بود، اما در شهر بخارا مردم زیاد با این سروده حافظ شیرازی آشنا نبودند. آنها به جای شعر مشهور «اگر آن تُرک شیرازی…» شعر دیگری را دوست داشتند: «سمرقند صیقل روی زمین است/ بخارا قوت اسلام و دین است».
با گذشت چند روز از حضور در اوزبیکستان، بیشتر با فرهنگ، آداب و رسوم مردم آشنا شده بودم. تلاش میکردم در مورد رسوم و فرهنگ اوزبیکستان معلومات بیشتری کسب کنم و به فرهنگ حاکم در جامعه احترام بگذارم. نمیخواستم رفتاری داشته باشم که سبب بدنامی افغانستان شود. تلاش میکردم با رفتار شایسته، تصویری مثبت و خوب از افغانستان ارایه کنم.
با وجود تلاش من برای ارایه تصویری خوب از افغانستان، اکثر مردم اوزبیکستان تصور میکردند که افغانستان غرق در کاشت و قاچاق مواد مخدر است و بارها این پرسش تکراری را از من میپرسیدند: «آیا در افغانستان مواد مخدر کاشت میشود؟» پاسخ دادن به این پرسش، اندکی دشوار بود، اما تلاش میکردم جوابی واقعی و قناعتبخش بدهم.
در یکی از دکانها یک بوتل آب انار تولید افغانستان توجهم را به خود جلب کرد. از فروشنده پرسیدم: «آیا میدانید این محصول از افغانستان صادر شده؟» جواب داد: «بله، میدانم». مرد دیگری که در دکان بود، برایش بسیار جالب بود که در افغانستان هم کارخانههای تولیدی و صنعتی وجود دارد.
از ظاهر و لهجهاش مشخص بود که گردشگر خارجی است. بدون درنگ صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: «مگر در افغانستان جز جنگ و مواد مخدر چیز دیگری هم هست؟» لبخند زدم و گفتم: «افغانستان فقط کشور جنگ و مواد مخدر نیست، تنها در هرات صدها کارخانه تولیدی و صنعتی فعالیت دارد».
بیشتر افراد ناخواسته و ندانسته احساس میکردند که افغانستان کشور جنگ، فقر، ناامنی، انتحار، انفجار و مواد مخدر است. حتا برخی افراد وقتی متوجه میشدند که من روزنامهنگار هستم، میپرسیدند: «مگر در افغانستان رسانهها هم فعالیت دارند؟» وقتی پاسخ میدادم تنها در هرات بیشتر از ۴۰ رادیو و بیشتر از ۳۰ تلویزیون غیردولتی فعالیت دارند، برایشان جالب بود.
بیشتر بخوانید:
بخش اول- سفرنامه اوزبیکستان؛ از هرات تا بخارا
بخش دوم – سفرنامه اوزبیکستان؛ شبهای دلانگیز بخارا
بخش سوم – سفرنامه اوزبیکستان؛ اینجا کسی به کسی کار ندارد
در یکی از رستورانتهای مشهور برای خوردن غذای شام رفتم. گارسون وقتی متوجه شد از افغانستان آمدهام، به گرمی از من استقبال کرد و چند بار نزدم آمد و میخواست چیزی بگوید، اما تردید داشت چیزی که دل دارد را بر زبان آورد یا خیر.
با صدایی آرام نزدیک گوشم گفت: «اگر چرس میخواهی، میتوانم برایت پیدا کنم!» درک کردم که از گفتن این حرف منظور بدی ندارد و فقط برای مهماننوازی میخواهد کاری برایم انجام دهد. برایش توضیح دادم که من از مواد مخدر و چرس استفاده نمیکنم.
گارسون پاسخ داد: «بیشتر شهروندان افغانستان از من چرس تقاضا میکنند و من هم برای مهماننوازی، احساس کردم ممکن است شما چرس خواسته باشید». از من معذرتخواهی کرد و غذایی که سفارش داده بودم را آورد.
همانگونه که من پیش از سفر به اوزبیکستان معلومات بسیار اندکی در مورد این کشور همسایه داشتم، مردم اوزبیکستان هم معلومات زیادی در مورد افغانستان نداشتند، جز آنکه با شنیدن نام افغانستان تصویر جنگ، ناامنی، انفجار، انتحار، طالبان، تریاک و مواد مخدر به ذهنشان میآمد.
در حالی که با رسیدن من به اوزبیکستان چند روز از انفجار خونین بر مکتب دخترانه سیدالشهدای کابل گذشته بود، یکی از شهروندان اوزبیکستان از من پرسید: «چرا دختران و کودکانِ دانشآموز را در کابل کشتند؟ جرم آنها چه بود؟» برای این پرسش، واقعاً پاسخی نداشتم و احساس شرمندهگی کردم.
پس از چند روز اقامت در شهر بخارا، راهی شهر تاشکند، پایتخت اوزبیکستان شدم؛ شهری که پس از شهرهای مسکو، سنپترزبورگو و کیاف، چهارمین شهر بزرگ کشورهای شوروی سابق است و نماد پیشرفت و مدرنیسم در اوزبیکستان به حساب میآید.
با طی کردن حدود ۶۰۰ کیلومتر راه، به شهر تاشکند رسیدم و دوباره مشکل ناآشنایی با زبانهای اوزبیکی و روسی به سراغم آمد. در تاشکند بیشتر مردم روسی و اوزبیکی حرف میزدند و حتا برخی افرادی که اوزبیکی میدانستند، برای فخرفروشی روسی حرف میزدند.
از برج تلویزیون شهر تاشکند (Tashkent Television Tower)، «Tashkent city park» و چند محل دیگر بازدید کردم. خیابانهای مدرن و بزرگ، فروشگاههای بزرگ و لوکس، رستورانتهای مجلل و نمایندهگی رستورانتهای معتبر مانند «KFC» تاشکند را به شهری مدرن تبدیل کرده است.
برخی رستورانتهای مجلل و گرانقیمت که محل رفتوآمد طبقه پُردرآمد جامعه است، تا نیمههای شب فعالیت دارند و صدای غرش موترهایی مانند مرسدس بنز و «BMW» سکوت شبهای تاشکند را میشکند. جالب این است که بهای اقامت در هتل در شهر تاشکند کمتر از بخارا است و گردشگران کشورهای اروپایی کمتر در این شهر اقامت داشتند و مقصد اصلی آنها شهرهای تاریخی مانند سمرقند و بخارا بود.
منطقه تفریحی چرچیق که حدود ۱۲۰ کیلومتری تاشکند در نزدیکی یک رودخانه موقعیت دارد، با ویلاهای مجلل و لوکس و رستوانتهای مدرن و گرانقیمت پذیرای مهمانانی است که برای گردش و تفریح از شهر شلوغ تاشکند به این منطقه تفریحی سفر میکنند.
خلاف کابل، پایتخت دردمند و زخمخورده افغانستان، مردم تاشکند در فضای آرام و دور از دغدغه از صبح تا شام فعالیت میکنند و شبها برای تفریح و رفع خستهگی در پارکها، رستورانتها و مناطق تفریحی نوای موسیقی گوشهایشان را نوازش میدهد.
حس عجیبی در وجودم بود و با دیدن زیباییها، خیابانهای سرسبز، ساختمانهای بلندمنزل و مجلل و پیشرفت شهر تاشکند، به حال پیکر خسته و زخمی کابل حسرت میخوردم و به تماشای تاشکند مینشستم. پس از شش روز اقامت در شهر تاشکند، برای سفر به شهر سمرقند آماده شدم و بار سفر را برای رفتن به این شهر تاریخی بستم.
ادامه دارد…