خودناباوری جهانسومی
سیر یگانه

سخیداد هاتف به تازهگی مقالهی کوتاهی زیر نام «کژراههی تجزیه» به نشر سپرده است. آقای هاتف در این مقاله به موانع بنیادین عقبماندهگی افغانستان اشاره کرده و اینکه مشکل اساسی در ساختار سیاسی افغانستان نه، در روان اکثریت مردم افغانستان (در میان همهی اقوام) است، زیرا آنها به «سیستم دموکراتیک شهروندی باور نداشته، با اعتقاد راسخ به اسلام، دخالت دین در همهی امور زندهگی را ضروری میدانند». در حالی که با دیدگاه آقای هاتف موافقم، به یکی از موانع دیگر روانی یا اندیشهای اشاره میکنم که از نظر من جهانبینی اکثریت مردم افغانستان، به ویژه قشر باسواد و باخبر از سیاست را به شدت زیر شعاع قرار داده و روزنههای دید سیاسی را محدود ساخته است. این مانع را میتوان چشمانداز جهانسومی از سیاست یا روحیهی مستضعفمحور برای یافتن جایگاه خود و افغانستان در آیینهی سیاست جهانی خواند.
جهانبینی جهانسومی ریشه در تفکر چپ و دغدغههای جنگ سرد و «فلسطین آزاد» دارد که با پاکستانیزه شدن افغانستان پس از پیروزی مجاهدین در سال ۱۹۹۲ چهرهی افغانی-پاکستانی به خود گرفته است. کشورهای جهان سوم را الزاماً فرهنگ، زبان، دین یا نژاد مشترکی به هم پیوند نمیزند. این کشورها از شرق و جنوب آسیا تا آفریقا و امریکای جنوبی کشیده شدهاند و وجه مشترکشان با یکدیگر را میتوان در فقر، پسماندهگی و فساد سیاسی (انتخاباتی) و اداری دید، نه در منافع مشترک اقتصادی یا سیاسی. درست است که روحیهی پسماندهگی میتواند بخشی از هویت ما باشد و از همین رو آگاهانه یا ناآگاهانه حس همبستهگی با دیگر کشورهای جهان سوم داشته باشیم، ولی چنین حسی کمکی به موقف سیاسی یا اقتصادی افغانستان نمیکند. برعکس، هنگامی که ریشهی بدبختیهای خود را تنها در استعمار و استثمار میجوییم، به قربانی بودن خودمان بیهیچ کوتاهی و گناه متیقن میشویم و از مسوولیتپذیری فارغ. دشواریهای ما به غربِ زورمند و زورگو که میخواهد شیوهی زندهگی ما را دگرگون کند و منابع ما را به غارت ببرد، خلاصه میشود. همینگونه، مظلومیت جهانسومی گناه و مسوولیت را از ما زدوده و ما را مستضعف میسازد.
آمیزش این روحیه با اسلامگرایی و اسلام سیاسی ریخت غربستیزانه و یهودستیزانهتری به خود گرفته و به برداشتهای سادهانگارانه از غرب و باور به تیوریهای توطیه میانجامد. تحلیلهای سیاسی عوام و تحصیلکردهگان درباره نقش غرب، امریکا و اسرائیل در سیاست جهانی باهم شبیهاند. این باورها بر محور بحثهای همیشهگی و تکراری مبنی بر دستهای نامریی که پشت پرده به طرحریزی بحران در جهان، به ویژه در جهان اسلام میپردازند، استوار اند؛ دستهایی که نه تنها توانایی برنامهریزی بحران را دارند، بلکه میتوانند نقشههای شوم و ضد اسلامیشان را با همهی جزییات رهبری و عملی کنند.
قشر قلمبهدست و باسواد در افغانستان میتواند با چشمانداز نو و واقعبینانهتری به سیاست جهانی نگریسته و ارادهی برونرفت از دایرهی مستضعفان را در روان تودهها تقویت بخشد. تعریفهای فراگیر از غرب و چشمانداز غربی در جهان امروز سادهانگارانهاند، زیرا غرب و نهادهای سنتی در آن روزبهروز دگرگون میشوند. از سوی دیگر، جستوجوی موقعیت خود و افغانستان در آیینهی رویارویی بلاکهای کهنهی چپ و راست یا اسلامی و غیراسلامی، از اراده و توان برای برونرفتن از بحران میکاهد. سرانجام، ارادهی برونرفت از چشمانداز مستضعفمحور بیش از هر چیزی وابسته به ارادهی روشنفکران است؛ ارادهای که از بر دوش گرفتن مسوولیت ناکامیهای تاریخی نمیهراسد.