زنی که آرزوهایش را گلوله برباد داد

هوا رفتهرفته گرم میشود و اجتماع مردم سنگینتر. مردم متفرق در انتظار آغاز مراسماند. با سایر دوستانش برای شرکت به آنجا میآید. با دقت به چهار طرف مینگرد. پی میبرد که شماری هنوز به آنجا نیامدهاند. آهسته موبایلش را لمس میکند و به بعضی از آنان پیام میدهد تا دلیل نیامدنشان را بداند. سپس بر روی چوکی مینشیند و یک عکس تازه در صفحه فیسبوکش نشر کرده و در شرح آن مینویسد: «هم اکنون مصلای بزرگ شهید وحدت ملی، شهید عبدالعلی مزاری بزرگ!» لحظهای نمیگذرد که شلیک ناگهان گلوله بر مراسم آغاز میشود و فریادهای حاضران در فضا میپیچد. یکی از گلولهها مستقیم به گردهاش اصابت میکند تا ثابت شود که یک مرمی برای برباد دادن یک زندهگی و حجمی از آروزها کافی است.
مرضیه احمدی قرار بود که پا به سیویکمین بهار زندهگیاش بگذارد و یک قدم دیگر به آرزوهایش نزدیکتر شود. او اصالتاً از بامیان بود، اما در دوران تهاجم شوری سابق در خیرخانه کابل پا به جهان گذاشت. وی در دشت برچی با پدر و مادر بزرگسالش شب و روز سخت زندهگی را پشت سر میگذاشت. مرضیه هفت برادر و چهار خواهر قد و نیم قد داشت که علاوه بر کلنجار رفتن با زندهگی خودش، شرایط آنان را نیز زیر نظر داشت. آنچنانیکه خواهر کوچک مرضیه میگوید، وی یک شخص مهربان و دلسوز بوده و آنان را در تمامی ابعاد زندهگی کمک و رهنمایی میکرده است.
مرضیه با شور و شوق زیادی که به آموختن علم و دانش داشت، وارد مکتب دخترانه زینب کبرا میشود و ۱۲ سال مکتب را با تمام دشواریهایش سپری میکند و سرانجام شش سال پیش با کولهباری از امید و آرزو مکتب را به پایان رساند. او با آنکه به کسب علم و دانش علاقه داشت، فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگیاش را نیز ادامه داد. او برای انجام فعالیتهای سیاسی و اجتماعیاش عضویت یکی از حزبهای کشور را میگیرد و تا مدتی به عنوان عضو در این حزب، فعالیتهای سیاسی و اجتماعی میکند. از آنجاییکه وی در حزب به عنوان یک چهره فعال و مستعد شناخته میشود، از سوی اعضای حزب به عنوان «رییس کمیته بانوان حزب» انتخاب میشود.

او هر چند بنا بر مشورت و توصیه فامیلش درسهایش را در رشته قابلهگی در یکی از انستیتوتهای شهر کابل به پایان میرسانَد اما ترجیح میدهد که مسیرش را تغییر دهد. او تصمیم میگیرد که درسش را در رشته حقوق در دانشگاه خصوصی کاتب آغاز کند؛ درسی که وی را با آرزومندی و اشتیاق خاص به پای چوکیهای صنف میکشاند. او تا صنف سوم دانشگاه هر روز با لبخند به درسهایش حاضر میشود و با همصنفانش با صفا و صمیمیت برخورد میکند، اما زندهگی به او مجال بیشتر نمیدهد. مرضیه بر علاوه پیشبردن درسهایش، تلاش میکرد که نیازهای مالیاش را نیز، خود رفع کند و در یکی از بانکها به خود کار پیدا کرد. وی از همین طریق به عنوان کارمند بانک تمام خرج و مصارفش را تأمین میکرد، اما پای او هیچگاهی به صنف چهارم باز نشد. مرضیه با تحصیل در رشته حقوق میخواست که یک قاضی موفق شود تا بتواند عدالت را در جامعهای که همه از بیعدالتی شکایت دارند، تامین کند. اما گلوله نحس به او مجال نمیدهد.
وی از آنجاییکه ریاست کمیته بانوان حزب را بر عهده داشت، باید در شانزدهم حوت از مراسم یادبود ترور عبدالعلی مزاری نظارت میکرد. مرضیه از این رو از همه وقتتر به «مصلای شهید مزاری» رفت و بانوان را در جاهای مشخص رهنمایی میکرد. هر لحظه در جمعیت مردم افزوده میشد. در اوج آرامش، صدای فیر در فضا پیچید و جمعیت متفرق شدند. زیرا شماری از مهاجمان مسلح در یکی از ساختمانهای اطراف این مراسم جابهجا شده بودند و در عین سخنرانی چهرههای سیاسی، با شیلک متداول و مسلسل نظم مجلس را مختل کردند. مهاجمان مسلح بر جمعیت انبوهی از غیرنظامیان که شامل زنان و کودکان بودند، تیراندازی کردند و شماری از غیرنظامیان را به کام مرگ کشاندند.
یکی از تیرهای مهاجمان به گرده مرضیه اصابت کرد و همانجا جان سپرد. حتا ساعتها پس از مرگ وی، دوستانش باور نمیکردند که او دیگر در حیات نباشد. پستهای فیسبوکی یکی از پی دیگر در برگه او افزوده میشود. دوستانش که از وضعیت او بیخبر بودند، جویای حال او میشوند. سخی محسن، از دوستان او در برگه فیسبوکش در مورد مرضیه چیزهایی نوشت و وی را نیز در آن برگه اضافه کرد. او نوشته است: «تا فیسبوک را روشن کردم، چشمم به عکسهای امیدوار به زندهگی مرضیه احمدی افتاد. از بودنش در مصلی شهیدا عبدالعلی مزاری نواشته بود. چند دقیقه نگذشت که از تنشها و صدای فیرها خبر حمله به این مراسم را شنیدم. اولین کسی که در ذهنم آمد و نگرانش شدم مرضیه بود. هی پیوسته تماس میگردفتم اما پاسخی نمیداد، در پیامخانه فیسبوکش پیام گذاشتم تا از احوالش با خبر شوم، اما پاسخی نداد.»
اما سرانجام با یک پُست حسین حیدری از دوستان مرضیه به همه پیامها نقطه پایان میگذارد. او در صفحه فیسبوکش مینویسد: «متاسفانه که مرضیه جان هم آسمانی شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.» با این پست دوستان مرضیه همه غمگین میشوند و در سوگ مینشینند.
محمدامیری، از دوستان مرضیه در نمایه فیسبوکش نوشته است که او دختر شاد و خوشقلبی بود، به سیاست علاقه داشت و فعالیتهای سیاسی میکرد. او نوشته است: «برنامههای بلندپروازانه برای آیندهاش داشت. سه سال زیر یک سقف بودیم؛ شوخی کردیم و با هم خندیدیم. در این مدت ندیدم که خنده به لبانش نباشد.» او در ادامه گفته است: «ساعاتی پیش که فیسبوک را باز کردم، عکسهای او را در رخنما دیدم. چشمهای بادامیاش همچنان از امید برق میزد. ظاهراً امروز با شوق و علاقه و امید بیشتری به سوی مصلا رفته بود. چون او باور کرده بود که اقدام عملی میان دولت و طالبان برای صلح، یعنی او و همنسلانش دیگر در مصلا و گوشههای دیگر کابل، هدف حمله تروریستان قرار نمیگیرد.»
مرضیه که آرزوی بلند داشت، با یک گلوله آن را به هوا داد. او را شام روز جمعه در پایان یک روز خونین برای پایتخت، در گورستانی در کوه قرغ به خاک سپردند. گورستانی که در چند سال اخیر چندین بار قربانیان «حملات تروریستی» را در خود جای دادهاند. در کنار مرضیه و خانواده او، دهها خانوادهی دیگر نیز به شام روز جمعه به پای گلم غم نشستند و شب سیاهی را به سر بردند.