تاریخ نانوشتهی کودتای ثور و رابطهی آن با امروز
داکتر یعقوب ابراهیمی

نظریهپردازی دربارهی رویدادهای بزرگ اجتماعی از این جهت دشوار است که عوامل گوناگون در لایههای متعدد و مراحل مختلف در قضیه دخیل اند و هر ناظری بر حسب علایق و دریافت، عاملی را برجسته و دیگری را ناچیز جلوه میدهد. به همین دلیل، علوم اجتماعی چارچوبهای نظری منسجمی آفریده است که پژوهشگران را در ارائهی تصاویر جامع از رویدادها کمک میکنند. باوجود این، تا هنوز نظریهی منسجمی دربارهی کودتای ثور ارائه نشده و این رویداد اغلب در سایهی روایات پراکنده و جانبدارانه، خاطرات و یادداشتهایی که اکثر فاقد اعتبار اند، به سر میبرد. کودتای ثور، مانند سایر رویدادهای اجتماعی، پیامد متغیرهای مختلف و تعامل آنها در شرایط ویژه بود که بررسی آنها طور جداگانه تصویر کاملی از ماجرا نمیدهد. این کودتا در بستر جنگ سرد که عواملی چون ذهنیت دوقطبی، فرهنگ سیاسی قهرآمیز و تضادهای ایدیولوژیک در افغانستان را بازتولید کرد، اتفاق افتاد. در این بستر، تضادهای سیاسی در افغانستان جلوههای بینالمللی یافتند، گروههای سیاسی از سازمانهای همانند خویش در سایر کشورها الهام گرفتند، به این ترتیب کودتاها که اکثراً توسط نظامیان هوادار شوروی انجام میشد، در باور همزادان افغانشان به الگوی مشروع تغییر نظام مبدل شد. ارائهی نظریهی جامع دربارهی چرایی و چگونگی کودتای ثور به بررسی نظاممند این عوامل در لایههای مختلف و تحلیل جنگ سرد به حیث بستر تولید و تعامل این محرکها نیاز دارد. نوشتهی حاضر ادعای ارائهی نظریه در دربارهی این رخداد تاریخی را ندارد، بلکه میکوشد عوامل عمدهی کودتا را کنارهم گذارده و تصویر منسجمتری از آن ارائه کند. طرح نظریهی جامع در این زمینه مستلزم مطالعهی وسیع و کار میدانی است. نوشتهی حاضر در مجموع چهار محرک را به حیث اضلاع اصلی کودتای ثور برشمرده و به دنبال آن به چگونهگی تأثیر کودتا بر اوضاع کنونی افغانستان و رابطهی نسل کنونی با میراث این رویداد میپردازد. این چهار عامل عبارت اند از: مناسبات جنگ سرد و سیاستهای اتحاد شوروی در جهان سوم، تشدید منازعات سیاسی در افغانستان، قتل میر اکبر خیبر، سنت کودتا در افغانستان.
۱٫ مناسبات جنگ سرد و سیاستهای شوروی در جهان سوم
افغانستان، پس از طرح دکترین «گذار مسالمتآمیز» خروشچف در سال ۱۹۵۶، در شمار کشورهای مورد علاقهی اتحاد شوروی در جهان سوم قرار گرفت. مطابق این سیاست، کشورهای مورد علاقه باید با حمایت مالی شوروی روند توسعهی اقتصادی را طی و به طور مسالمتآمیز به سوسیالیسم گذار میکردند. بنا بر این، پشتیبانی مالی و معنوی از نظامها و احزاب کمونیستی اولویت سیاست خارجی کرملین به شمار میرفت. اما دکترین خروشچف، برای برهم نزدن تعادل بینالمللی قدرت، به مداخله و همکاری نظامی با دولتها و احزاب همسو اهمیت زیادی قایل نبود. در سایهی این سیاست، احزاب کمونیستی بیشمار در سراسر جهان، که با الهام از انقلاب اکتوبر به میان آمدهبودند، مورد حمایت مالی و آموزشی اتحاد شوروی قرار گرفتند. سیاست نفوذ نرم شوروی به دنبال طرح «دکترین برژنیف» در سال ۱۹۶۸ به سیاست نظامی و تهاجمی درآمد. دکترین برژنیف کمک مالی و نرم به دولتها و احزاب همسو را به تنهایی بیثمر دانسته و اتحاد شوروی را مکلف به پشتیبانی مسلحانه از دولتها و احزاب کمونیستی در سراسر جهان کرد.
بر اساس این دکترین، حمایت مالی و نظامی از دولتها و احزاب کمونیستی با پرستیژ کمونیسم جهانی پیوند یافت و شوروی به حیث اردوگاه اصلی کمونیسم، خودش را مکلف به فراهمآوری چنین حمایتی دانست. حزب دموکراتیک خلق افغانستان خیلی زود مورد حمایت مالی و نظامی شوروی قرار گرفت. تیره شدن روابط افغانستان و شوروی پس از آخرین ملاقات سردار داوود با برژنیف در اپریل ۱۹۷۷پیامد گسترش نفوذ شوروی در افغانستان و حمایت فزایندهی روسها از حزب دموکراتیک خلق بود. سردار داوود که به کمک حزب طرفدار شوروی به قدرت رسیده بود، به غرب و کشورهای عربی پناه برد و اینسان روسها را که قبلاً نگران گسترش نفوذ امریکا در جنوب آسیا بودند، سراسیمه و متعهدتر به پشتیبانی از حزب دموکراتیک خلق ساخت. نظامیانی که در بامداد هفت ثور ۱۳۵۷ خورشیدی تانکهایشان را برای سرنگونی جمهوری سردار داوود روشن کردند، از حمایت شوروی آگاه بودند و دولتی که در هفتم ثور از ویرانههای جمهوری سردار داوود سر برآورد مورد حمایت گستردهی اتحاد شوروی قرار گرفت. در چارچوب دکترین برژنیف، شوروی به تاریخ ۵ دسمبر ۱۹۷۸ پیمان بیست سالهای را زیر عنوان «پیمان دوستی» با دولت تازه به قدرت رسیدهی نورمحمد ترهکی عقد کرد. اصل چهارم این پیمان به همکاریهای نظامی تأکید داشت و به مجرد امضای آن، شوروی فرستادن تجهیزات نظامی به شمول تانکهای تی ۶۲، چرخبالهای می۲۴، جتهای میگ۲۳ و مشاوران سیاسی و نظامی را به افغانستان آغاز کرد. رهبران شوروی با استناد به مکلفیتهای مندرج در همین پیمان، حمایت از حزب دموکراتیک خلق افغانستان را در افکار عامهی اتحاد شوروی و جامعهی جهانی توجیه کردند. دکترین برژنیف، به این ترتیب، زمینههای نظری و سیاسی حمایت از حزب دموکراتیک خلق، «انقلاب ثور» و دولت برخاسته از آن را فراهم کرد و به آن مشروعیت حقوقی و ایدیولوژیک بخشید.
۲٫ تشدید منازعات سیاسی
ممالک اسلامی در نیمهی دوم قرن بیست، همانند سایر کشورهای جهان سوم، به اردوگاههای جنگ سرد کشانده شدند. سیاست سنتی امریکا در این دوران سرمایهگذاری در دولتهای محافظهکار و سازمانهای اسلامگرا بود، در حالی که اتحاد شوروی اکثراً از حکومتهای سکولار و احزاب چپ حمایت میکرد. سازمان اخوانالمسلمین که در گرماگرم جنگ سرد کمونیسم را دشمن اصلی اسلام اعلان کرد، برای مقابله با احزاب کمونیستی و دولتهای سکولار در اکثر ممالک اسلامی نمایندهگی باز کرد. نهضت اسلامی افغانستان، هرچند به حیث یک جریان سیاسی مستقل از اخوانالمسلمین در افغانستان تأسیس شد، اکثر اعضا و رهبران آن ملهم و متأثر از دیدگاه و سیاست بینالمللی اخوان الملسلمین بودند. به دنبال کودتای سرطان ۱۳۵۲ فشار بر حلقات اسلامگرا در افغانستان بالاگرفت و رهبران این جریان حزب دموکراتیک خلق را که در جمهوری سردار داوود نفوذ گسترده داشت عامل اصلی فشارها دانستند. اعضا و رهبران نهضت اسلامی، بالاخره، به پاکستان متواری شده و در آنجا با الهام از نوشتههای جهادی سید قطب و با حمایت پاکستان، برضد جمهوری سردار محمد داوود سلاح برداشتند. به این ترتیب، اسلامگرایی سیاسی در افغانستان در زمان جمهوری محمد داوود به یک جنبش جهادی تمامعیار بدل شده و در جبههی جنگ همزمان با حکومت و حزب دموکراتیک خلق، که در قوای مسلح افغانستان نفوذ گسترده داشت، قرار گرفت. جدال سیاسی دههی دموکراسی، به این ترتیب، به منازعهی خشونتبار تبدیل شد. طرفهای منازعه استفاده از تمام شیوههای قهرآمیز را برای حذف طرف مقابل و قبضهی کامل قدرت مشروع دانستند. پس از برهمخوردن روابط سردار داوود با شوری و تمایل به غرب و کشورهای عربی، شاید عرصه بر حزب دموکراتیک تنگ میشد، اما کودتای ثور، پیش از تغییر در مناسبات قدرت در افغانستان، سیر توسعهی سیاسی را برهم زد و حکومت طرفدار مسکو را در کابل روی کار آورد.
۳٫ سنت کودتاها
نیمهی دوم قرن بیستم عصر کودتاها در «جهان سوم» است. استمرار کودتا براندازی را به سنت سیاسی انتقال قدرت بدل کرد. اکثر کودتاها با الهام از براندازیهای پیشین یا با نسخه برداری از خیزشهای مشابه در سایر کشورها انجام شد. کودتای ثور تداوم سنت سیاسیای بود که توسط سردار محمد داوود رایج شد. با وجودی که براندازیهای قهرآمیز در افغانستان سابقهی طولانی دارند، کودتای سردار داوود، پس از وقفهی چهل سالهی استمرار نظام سیاسی، انتقال قهرآمیز قدرت را از نو وارد معرکه کرد. سرنگونی جمهوری سردار محمد داوود در نتیجهی کودتای شاخهی نظامی حزب دموکراتیک خلق افغانستان استمرار سنت سیاسیای بود که سردار داوود خودش در آفرینش آن نقش مرکزی داشت. او بود که با باژگونی سلطنت، کودتای نظامی را در افغانستان کلید زد و اینسان میراث خونباری از خود در تاریخ معاصر افغانستان به جا گذاشت. اکثر نظامیانی که در نیمه شب بیستوپنجم سرطان ۱۳۵۲ خورشیدی در سرنگونی سلطنت نقش داشتند، بساط جمهوری را نیز در بامداد هفتم ثور ۱۳۵۷ برچیدند. اکثر این نظامیان لا اقل یکبار کودتا را تجربه کرده بودند و بنا بر این، انجام دوبارهی آن برایشان غریب نبود. به این ترتیب، براندازی مسلحانه که به حیث شیوهی انتقال قدرت توسط سردار محمد داوود از نو معرفی شد، به سنت سیاسی مبدل شد و پس از کوتای ۱۳۵۲ استمرار یافت. این سنت در دهههای هشتاد و نود میلادی بر افغانستان حکومت کرد که در پرتو آن، کسب قدرت از طریق زور و جنگ مسلحانه به دغدغهی اصلی جناحهای سیاسی بدل شد. در حال حاضر، گروه طالبان میراثدار پابرجای این سنت سیاسی است. افغانستان معاصر و بدبختیهایش عمیقاً متاثر از سنت کودتاها و سرنگونیهای نظامی است. طلایهدار این سلسلهی خونین سردار محمد داوود است.
۴٫ کشته شدن میراکبر خیبر، متغییر حایل
کودتای ثور پیامد توسعهطلبی اردوگاههای جنگ سرد در منطقه، تشدید رویاروییهای سیاسی در داخل افغانستان، و پیامد سیاستهای سردار محمد داوود بود. اینها عواملی بودند که حزب دموکراتیک خلق، به خصوص شاخهی نظامی آن را، هر روز به براندازی جمهوری سردار داوود تحریک میکرد. آنچه این محرکها را به کودتای ثور پیوند زد، قتل میر اکبر خیبر، از رهبران و نظامیان برجستهی حزب دموکراتیک خلق بود. قتل خیبر، از این لحاظ نقش «متغییر حایل» را در راهاندازی کودتای ثور بازی کرد. براساس این قاعده، در مواردی که محرکهای متعدد شکلدهی یک رویداد از قبل وجود دارند، یک عامل خارج از محاسبه تصادفاً وارد معادله شده و رابطهی علت- معلولی را متأثر میکند.
قتل مرموز میراکبر خیبر، ده روز قبل از کودتای ثور، تحولات سیاسی را سریعتر ساخت. تقریباً تمام روایات موجود از کودتای ثور به این امر متفقالقول اند که حزب دموکراتیک خلق، با وجودی که با الهام از مناسبات داخلی و بینالمللی رویای کسب قدرت را در سر میپروراند، پیش از قتل خیبر برنامهی مشخصی برای کودتای نظامی نداشت. پیش از کشتهشدن خیبر، حزب دموکراتیک خلق شدیداً تحت تأثیر مناسبات جنگ سرد قرار داشت، هواخواه مسکو بود و از خیزش مسلحانهی سازمانهای اسلامگرا و چرخش سردار داوود به غرب نگران بود. این نگرانی باوجودی که به وحدت تشکیلاتی شاخههای خلق و پرچم انجامید، انقطاب و گروهبندیهای درونحزبی را کاملاً حل نکرد. بنا بر این، حزب دموکراتیک خلق در واکنش به قتل خیبر در صف منسجمتری قرار گرفت، مظاهره کرد و در نتیجه رهبران اصلیاش توسط دولت دستگیر و زندانی شدند. شاخهی نظامی این حزب در نهایت، با واکنش مسلحانه، جمهوری سردار داوود را در بامداد هفتم ثور ۱۳۵۷ برانداخت. تاریخ براندازیها و انقلابات در کشورهای جهان سوم نشان میدهد که رهبران دولتی همیشه از دو ناحیه احساس آسیبپذیری کردهاند: تهدیدهای دایمی که برای مدیریت آن برنامه دارند و لحظات اضطرار که برای مواجهه با آن برنامهای وجود ندارد و دستگاههای امنیتی با قهر و ارعاب به مجادلهی آن میپردازند. در سوی دیگر ماجرا، جریانهای مخالف، کنش قهرآمیز حکومتها را تداوم منطقی سنت سیاسی حاکم و ماشین تولید ترس همهگانی دانسته، با هرچه در دست دارند در مقابل آن میشورند. تاریخ گواه است که اکثر براندازیها در کنار پیامد تضادهای متداول، محصول فوری یک «متغییر حایل» نیز بودهاند. کشته شدن خیبر، از این لحاظ، به سمتوسو دهی حرکت نظامیان در براندازی جمهوری سردار داوود نقش محرک حایل و فوری را بازی کرد. با انتباه از تأثیر فوری این رویداد بر کودتای ثور، حلقاتی از حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در سالهای اقتدار حزب، کودتا را سنتز دیالکتیک تاریخ میدانستند، در سالهای پسین آن را خارج از برنامهی اصلی حزب و پیامد دستپاچهگی شاخهی نظامی در واکنش به قتل خیبر و دستگیری رهبرانشان پس از این رویداد عنوان کردند. این در حالی است که تمام شاخههای حزب دموکراتیک خلق تا آخرین روزهای اقتدار حزب در سایهی کودتای ثور حکومت کردند و سالگرد آن را گرامی داشتند.
رابطهی امروز با میراث کودتا
کودتای ثور تأثیرگذارترین رویداد تاریخ معاصر افغانستان است. پیامدهای این کودتا تا امروز بر سپهر سیاسی افغانستان چیره است و حوزهی عمومی را در قبضه دارد. این کودتا مقدمتاً «جمهوری دموکراتیک افغانستان» را آفرید که تا آخرین روزحاکمیتش فاقد «دموکراسی» بود. سازمانهای مجاهدین که در رویارویی با این حکومت به بلوغ رسیده بودند، پس از غلبه بر کابل در دولتداری ناکام ماندند و منازعات خونین قومی و فرقهای را به اوج رساندند. لشکرهای مجاهدین که خودشان را مدعی «عدالت اسلامی» میدانستند، پس از به قدرت رسیدن، شهرها و روستاها را میان خود قسمت کردند، تأسیسات دولتی و داراییهای عامه را ملکیتهای شخصی خویش ساختند و تا امروز از خوان دارا و نادار میربایند. به دلیل نداشتن میراث نیک در حکومتداری، این گروهها تا امروز منبع مشروعیتشان را کودتای ثور و مقابله با دولت برآمده از آن میدانند و با اتکا بر همین استدلال در لایههای مختلف قدرت سیاسی حضور پیوسته دارند. بر این اساس، کودتای ثور را میتوان «واقعهای» دانست که مستقیم و غیرمستقیم در مناسبات قدرت در افغانستان حاضر است.
افغانستان کنونی در بنبست خفقانآوری به سر میبرد. کودتای ثور و میراث به جا مانده از آن در استمرار و تشدید این بنبست نقش مؤثری دارند. هرچند شاخههای حزب دموکراتیک خلق امروز در قدرت سیاسی سهم مهم ندارند، اما صف بندیهای سیاسیای که در نتیجهی کودتای این حزب به وجود آمد، در مناسبات قدرت حی و حاضر است. اکثر حلقات قدرت تا امروز جنگیدن در مقابل دولت برآمده از کودتای ثور را منبع اصلی مشروعیتشان میدانند. اسارت در زندان این صف بندیها به شناخت بحران کنونی، که پیامد منطقی استمرار رویدادهای به هم پیوستهی پس از کودتای ثور است، کمک نمیکند. برعکس افکار عامه را در حصار مناسبات قدرت که میراث کودتا و زیرمجموعههای آن است زندانی نگهداشته و جامعه را از فراخ اندیشی باز میدارد. نسل حاضر و آینده، برای بیرونرفت از این وضعیت اسفناک نیاز دارند از حصار مناسبات به جامانده از کودتا و جنگ داخلی فراتر رفته و بحران کنونی را در پیوند تنگاتنگ با این مناسبات بررسی کنند. در چهل سالهگی کودتای ثور نیاز است بهجای اهورا/اهریمنسازی جریانات سیاسی بازمانده از این رویداد، به نقد و بررسی آنها به مثابهی پارههای پیوستهی یک فرایند سیاسی-تاریخی بپردازیم. تاریخ این فرایند، جز این که مایهی عبرت شود، پیام و میراث بهتری به آیندهگان نخواهد داشت.