درسی که طالبان از هشت ثور بیاموزند

وضعیت امروز ادامهی ۸ ثور و ۷ ثور است. این سادهترین برداشت ما از این دو رویداد بزرگ تاریخی است که افغانستان را برای همیشه متحول ساخت. دولتی که ۲۰۰ سال برای ساخت آن تلاش شده بود، با آغاز جنگ داخلی رو به فرسایش و در نهایت زوال و فروپاشی نهاد. مصایب فعلی ما چیزی نیست جز پیامدهای فروپاشی دولت، تسلط گروههای جنگی بر اوضاع و تلاش آنها برای کنترول و فروپاشی مجدد دولت در حال حاضر؛ دولتی که بعد از یازده سپتامبر در حال ساخته شدن است، اما به شدت ناتوان شده و کنترولی بر اوضاع ندارد. مقامات دولتی به عمر آن امیدی ندارند و بدون فشارهای نظامی و کمکهای اقتصادی غرب نسبت به بقای آن تردید وجود دارد. این موضوعی است که رییس جمهور کشور به صراحت به آن اعتراف کرد.
در جامعه، دولت بیشتر به مثابهی شر دیده میشود تا منبع خیر عمومی. همین خود به طالبان اجازه داده است تا با استفاده از شرایط نابسامان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و همچنان پیوندهای قومی، پربار اقتصادی جنگی و جرمی، بخشهایی از کشور را تحت کنترول و نفوذ خود در آورند و از روایت ضد دولتی به بهترین وجه به نفع خود استفاده کنند.
جالب اینجاست که روایت ضد دولتی به معنای اعتبار و مشروعیت طالبان نیست؛ چون این گروه تروریستی افغانستان را منزویتر و ضعیفتر از هر زمانی میسازند. نظام سیاسی و اجتماعی آنها برای جهان امروز قابل قبول نیست. این گروه بیشتر یک جنبش ایدیولوژیک است تا حرکتی برای دولتداری و ترقی افغانستان. از این رو آنها فقط از روایت ضد دولتی برای استخدام جنگجو و جلب همکاری بخشهایی از جامعه که نفعی از دولت به دست نمیآورند، استفاده کرده میتوانند، ولی چشمانداز پیروزیشان به شدت غیر منتظره است.
واقعیت این است که طالبان و دیگر گروههای سیاسی و نظامی باید به هشت ثور به عنوان درس عبرت بنگرند. مجاهدین با وجود مشروعیت بالا قادر به حکومتداری نشده و برای کسب قدرت وارد جنگ و کشتار شدند. تنظیمهای جهادی هنوز هم تلاش میکنند که تقصیر اصلی را به گردن یکدیگر و مداخلات خارجی، به ویژه پاکستان بیندازند اما این واقعیت را هرگز نباید نادیده گرفت که بیکفایتی سیاسی و رهبری تنظیمهای جهادی باعث شد که روند انتقال قدرت منجر به فروپاشی دولت و اردوی مجهز افغانستان شود. هر تنظیم جهادی برای شکست دادن یک دیگر از کشورهای خارجی حمایتهای نظامی و اقتصادی دریافت داشتند. اگر گلبدین از پاکستان و کشورهای عربی کمک دریافت میکرد، جمعیت اسلامی متکی به کمکهای هندوستان، ایران و روسیه بود. به همین سان احزابی مانند حزب وحدت از ایران و جنبش اسلامی از اوزبیکستان کمک دریافت میکردند.
اما در طول جنگهای داخلی یک چیز مسلم بود که تنظیمهای جهادی قادر به شکست یکدیگر نیستند. تنها طالبان با توجه به بیزاری عمومی از احزاب جهادی بود که بنبست نظامی را به نفع خود شکستانده و با حمایتهای بیدریغ پاکستان بخش وسیعی از افغانستان را به کنترول خود درآوردند. ولی طالبان نیز مقاومت نظامی جبههی متحد را در هم نشکسته و جنگ تا زمان وقوع یازده سپتامبر ادامه یافت. طالبان به خاطر رژیم عقبماندهی سیاسی و اقتصادی مبتنی بر ترور و مواد مخدر نمیتوانستند در داخل صلح و ثبات را حاکم سازند و در عرصهی بینالمللی پشتیبانی کشورهای خارجی را به دست آورند. به خاطر همین سیاستهای عقبمانده بود که جبههی متحد بیش از این نه به عنوان «گروه جنگسالار» بلکه به نماد مقاومت، دست کم برای غیر پشتونها در داخل و خارج بدل شد.
طالبان هنوز همان گروه قبلی است: تندخو، عقبمانده و عقبگرا. افغانستان از طالبان گذر کرده است و بازگشت این کشور به گذشته ممکن نیست. اما افغانستان جدید از شکست طالبان و سایر گروههای تروریستی ناتوان است. شاید هم دولت در دل این جنگ آن قدرتمند شود که گروهی مانند طالبان چارهای جز تابعیت و پیوستن به دولت نداشته باشند. شاید افغانستان روزگاری مانند دولتهای کلمبیا و سریلانکا گروههای یاغی مسلح را شکست داده و صلح را در سرتاسر کشور حکمفرما سازد. اما تا آن زمان دولت با چنگ و دندان از خود حفاظت میکند و گروههای تروریستی و یاغی نیز برای سقوط این دولت تلاش خواهند کرد.
گروههای شورشی با هیچ امتیازی جز فروپاشی کامل دولت راضی نمیشوند. از همین روست که طالبان پیشنهاد صلح حکومت را رد کردند و آن را معادل شکست خود به حساب آوردند. آنها نمیخواهند بخشی از این نظام باشند، بلکه به دنبال سقوط این نظام و ساختن یک دولت قبیلوی، غیردموکراتیک و فاشیست مذهبی- قومی اند. برخی از شوونیستهای ارگ تصور میکنند که قومیت مبنای پیوندشان با طالبان است، ولی اگر این گروه پیروز شود، اول از همه به عمر سیاسی چنین سیاستمداران شوونیست پایان خواهند بخشید. برای این گروه تنها موضوع عظمت یک قوم مطرح نیست، بلکه به دنبال مهندسی نظام اجتماعی و سیاسی ما بر بنیاد الگوهای بنیادگرایانهی مذهبی و اجتماعی نیز است.
طالبان میتوانند از هشت ثور درسهای زیادی بگیرند. اول اینکه: ناممکن است که این گروه با این دیدگاهها و رفتارهای سیاسی و اجتماعی عقبماندهی خود نطفهی جنگ را در این کشور خاموش سازند. همیشه علیه آنها مقاومتهای قومی و سیاسی وجود خواهد داشت. این مقاومتها چیزی نیست جز تداوم جنگ داخلی.
دوم: افغانستان زمانی به صلح و ثبات میرسد که تقسیم عادلانه و دموکراتیک قدرت اصل بنیادین باشد. دموکراسی میتواند مسئلهی مناقشه بر سر قدرت را حل کند. اگر مجاهدین از همان آغاز به انتخابات آزاد باور میداشتند، ما شاهد جنگ داخلی در کابل نمیبودیم. طالبان نیز باید درک کنند که بهترین گزینهی اشتراک در این نظام و دستیافتن به قدرت از طریق رقابتهای سیاسی و نه نظامی است.
اگر این گروه همچنان راه خشونت و غلبهی نظامی را برای کسب قدرت دنبال کند، همیشه جنگ، بیثباتی و اختلافات داخلی در کشور وجود خواهد داشت.
سوم: ساختن دولت در افغانستان فراتر از علم مذهبی و ایدیولوژیک، نیازمند نهادهای مشروع سیاسی و اقتصادی، نیروی انسانی تحصیلکرده و کارآزموده، مشروعیت داخلی و بینالمللی است. طالبان به هیچ صورت چنین توانایی را ندارند و از همین رو برای مدت طولانی بخشی از این روند فاجعه و منازعه خواهند بود.