بیپناهی مردم در بازی تاجوتخت امارت و جمهوریت
عبدالمنان دهزاد، پژوهشگر

در این روزها همه به نتیجه گفتوگوهایی صلح دوحه چشم دوختهاند؛ از رهبران سیاسی کشور گرفته تا شهروندان عادی، جنگ ۴۰ سالهی افغانستان بیگمان یک نسل را کُشت، نسل دیگر را پیر کرد و نسل امروز نیز در میانهی این بازیها، احساس بیپناهی میکند. مردم نیک میدانند که سناریونویسان جنگ چهل سالهی افغانستان دیگران بودند و سناریوی صلح هم دست دیگران است. آنها همان گونهی که جنگ را پدید آورده و تا اینجا ادامه دادند، نیز میتوانند کشتی صلح را هم به سر منزل مقصود برسانند. ما همیشه بازیچهی دست سناریونویسان بیرونی بودهایم، به خصوص در چهار دهه اخیر چه کمونیست، چه مجاهد، چه طالب و چه تکنوکرات همه و همه طبق سناریوی آماده شده، بازی کردهاند. قصهی گفتوگوهایی صلح با طالبان هم جزو همین داستانِ دنبالهدار تاریخ معاصر ما است. امریکا، زمانی به طالبان به بهانهی گفتوگوهایی صلح، مشروعیت منطقهای و جهانی بخشید که ۱۹ سال پیش به بهانهی نابودی آنها به افغانستان لشکرکشی کرد؛ اما امروز مشتاق آوردن آنها به افغانستان و در میانگذاری در دسترخوان قدرت است.
حکومت افغانستان طی ۱۹ سال در تبانی با امریکاییها به دلایل قومی و تباری، دست طالبان را باز گذاشتند، چون آنها را ابزار سادهی در دنیایی سیاست فکر میکردند، که هیچگاهی روایت کلان سیاسی را نمیتوانند به چالش بکشند.
اینک مردم افغانستان در میانهی بازی تاج و تخت میان متولیان امارت و جمهوریت گیر ماندهاند، از یکسو طالبان با آن همه سختگیری و ترسی که ایجاد کرده و جنایاتی که انجام دادهاند و از سوی دیگر حامیان جمهوریت که مردم تا کنون از آنها جز فساد و تعصب و بیعدلتی و برتریخواهی و قانونستیزی چیزی دیگری ندیدهاند، به نگرانی و بیپناهی آنها افزوده است. طالبان در همان ابتدایی گفتوگوهایشان نشان دادند که با کثرتگرایی اجتماعی و فرهنگی جامعهی افغانستان مشکل دارند، حساسیت در برابر مذهب اهل تشیع جامعهی افغانستان، نشان داد که اینها هنوز جامعهی افغانستان را با مدارس سنتی که آموزشهای دینی دیدهاند، یکی میدانند. از اینکه سناریونویسان جنگ و صلح افغانستان دیگران بودند و [هستند]، لاجرم باید همین برخورد نمایندهگان طالبان در برابر مذهب شیعه را نیز جزو سیاستهای منطقهای امریکا در برابر ایران دانست. آنها باوجود اینکه تصمیم دارند با راهاندازی گفتوگوهای صلح از افغانستان بیرون شوند، اما افزون بر اختلافات قومی و زبانی شدید در جامعه افغانستان، آتش اختلافات مذهبی را نیز بر افروزند و بروند. هر چه بود طالبان بازیگر این سناریو بودند. اگر نیت و اهداف اصلی طالبان همین باشد، قطعاً فردا این ایده دامن همهی پدیدههای دیگر را نیز میگیرد، شکی نیست که انسانها فرزندان محیط خویشاند و جهانبینیشان هم ذیل محیطی که تربیت شدهاند، شکل میگیرد. «مدارس»، محیط یک دست و یکسویه است، هیچ دیگراندیشی و منتقدِ آنجا حضور ندارد، هیچ زن، رسانه و ابزارهای مدرن آنجا حضور ندارد. پرورشیافتهگان این محیط، وقتی از آنجا بیرون میشوند، یادشان میرود که خداوند جهان و انسانها را متفاوت و گوناگون آفریده است. برخیها استدلال میکنند که طالبان تغییر خورده اند، شاید رهبری آنها اندکی تغییر خورده باشد، چون جهاندیده شدند و از همین نشانی به ملک و منال بسیاری رسیدهاند، اما پیروان ساده و انقلابی آنها هرگز! آنها که تمام زندهگیشان را در کشتن، سوختن بردن سپری کردهاند، اگر روزی به استقرار سیاسی هم برسند، باز هم آرامشان نمیگیرد؟ تجربه گروههای انقلابی در همه جای جهان، نشان داده است که گروههایی انقلابی به استقرار نمیاندیشند، بلکه به حرکت باورمند اند، حتا اگر روزی همه مخالفان و دشمنانشان را هم نیست و نابود کنند، باز هم با «خودیها» درگیر میشوند. چون اصالت وجودی آنها همین گونه است و از همین دریچه به جهان و محیط بیرونی نگاه میکنند. این تجربه را ما در زمان پیروزی مجاهدین داریم.
اما در اینسو شماری پرچم جمهوریت را بلند کردهاند، جمهوریتی که منحصر به نوع خودش است، این جمهوریت را بر خلاف مفهوم اصلی «جمهوریت» و تجربهی نظامهایی که ذیل این سیستم تعریف میشوند، کثرتگرایی، شمولگرایی، باورمند به عدالت اجتماعی و انتقاد جایی ندارد. هر کسی که در جمهوریت اشرف غنی دهل مخالفت مدنی را هم بزند، دستش از همه امکانات حکومتی قطع میشود و خودش مطرود همه فراوردهای جمهوریت قرار میگیرد. در جمهوریت غنی انحصارگرایی حکمفرما است. همه چیز در دست یک حلقهی کوچک قرار دارد و دست این حلقه در همه چیز و همهجا باز است، نه قانون جلو رفتارهایی یکهسالار آنها را میگیرد و نه ارزشهایی دیگر و نه هم اعتراض میلیونها انسان. این جمهوریت برخلاف نامش از حمایت جمهور مردم و شهروندان برخوردار نیست، به دلیل اینکه بیعدالتی، قانونستیزی، خویشخوری، تیمبازی، قومگرایی و بیاحترامی به فرهنگ و زبان دیگر گروهها و اقوام جزو اصلیترین برنامهی جمهوریت غنی است. اینک مردم افغانستان در میانهی جمهوریت غنی و امارت طالبان قرار گرفتهاند. امروز «متولیان امارت» به کمک «حامیان جمهوریت» بر سرِ میز گفتوگوهایی صلح نشستهاند، در اینسو مدعیان تاج و تخت جمهوریت سنگاندازی نموده و عزم را جزم کردهاند تا «صلح» آنها، به نتیجه نرسد. در این میان، این مردم افغانستان هستند که تاوان این بازیهای تاج و تخت را به گونهی روزانه میپردازند، چون به هر پیمانهی که سرِ ریسمان صلح را مدعیان جمهوریت ارگنشین کَش کنند، به همان پیمانه سربازان باالفعل «امارت» به جان و مال مردم دستبُرد میزنند و تنور جنگ را داغ و داغتر میکنند.
اما از اینکه پشت سرِ هر دو روایت «جمهوریت» و «امارت» و بازیگران آنها، بسیاری از کشورهای منطقهای در تبانی با امریکا هستند، پس «هرچه آن خسرو کند، شیرین کند». امریکا همین اکنون حلقهی وصل «امارت طالبان» و «جمهوریت غنی» در افغانستان است. اما از اینکه سر دستهی جمهوریت «جنون قدرت» دارد و قدرت نیمبند را مساوی به جان و زندهگیاش میداند، بنا بر این دور انداختن او از قدرت کار سادهی نیست، امریکا باید در آخرین لحظه، تاوان سرکشیهایی مردی را بدهد که طی این سالها با استفاده از نام و نشان امریکا، بسیاری از سیاستگران کشور را زمینگیر کرد.