زن نبشت
-
زننبشت
آزار جنسی کودکان
صبح است، به گستره نور آفتاب و به روشنی حس آب و به نازکی آغاز بامداد، پشت میز کارم مینشینم.…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
عشق
هوا سرد است؛ خودم را به کافهای در مرکز شهر میرسانم، قهوهای سفارش میدهم و گوشهای دنج مشغول خواندن اشعار…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
«نسبت به هم بیتفاوت نباشیم!»
مشغول کار بودم که تایم رخصتی شد و وسایلم را جمع کردم و خودم را به دستگاه حاضری رساندم. مسیر…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
کاش آشک بلد بودم
با مینا رأس ساعت سهونیم به شفاخانه رسیدیم و در راهروی کوچک کنار اتاق داکتر جمال نشستیم. پیرزنی با نوهاش…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
جاده
تیکتیک ساعت سکوت اتاق را میشکند. اتاق تاریک است و شعله ضعیف شمع که در گوشهی پنجره گذاشته شده است،…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
نامه
اولین بار نامهای را برای یکی از دوستانم از مشهد به قزوین پست کردم. نامهی نوشتهشده را تا کرده داخل…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
کمک
در ایران سالهای پولداری بابایم در تهران گذشت، آن وقتها که با شریکش کاروبار ضایعات انجام میداد.
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
زنان غمگین شهر
موترها پشت سر هم ایستاد بودند، گویا باز مقامی یا آدم زورمندی از سرک عبور میکرد. موترها بدون هیچ حرکتی…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
دنیای کودکان را کثیف نکنید
چهار و یا پنج ساله بودم، در «آبیک» [شهری در استان قزوین ایران] زندهگی میکردیم، آن وقتها از اقوام ما…
بیشتر بخوانید » -
زننبشت
سرطان سینه
هوا گرم بود و کورس آمادهگی کانکور پر از شاگردانی بود که از نقاط مختلف شهر به صنف آمده بودند.
بیشتر بخوانید »