جامعهشناسی جنگ افغانستان
مهدی افضلی

مشروعیت دولتها در گرو ثبات و آرامش مردم و داشتن رفاه معیشتی است. مردم دنیا دولت را از آنجا اطاعت میکنند که نیازهای اساسی مردم را تأمین و حس آزمندی بشر را برآورده سازد و این مهم در قالب دولتهای قدرتمند و باثبات ممکن است. دولتهای باثبات و قدرتمند با مشروعیت و رضایت بلند مردمی هم در داخل و هم در نظام بینالملل از جایگاه و اعتبار خاص برخوردار هستند. از نظر مکتب واقعگرایی، فلسفه وجودی و اهمیت دولتها در تأمین پنج اصل مهم نهفته است که به رفتار دولتها مشروعیت و فلسفه وجودی دولت را تمثیل میکند که رسیدن به آزادی، رفاه، برابری، امنیت و صلح است.
همهی دولتها در روابط بینالملل برای رسیدن به این اصول بنیادی با همدیگر رابطه برقرار و تلاش میکنند تا به این ارزشهای اساسی برسند. دولتهای مقتدر و ملتهای بیدار در تقلا برای رسیدن به نیکیها و دوری از زشتیها دستبهدست همدیگر میدهند و تلاش میکنند تا در پرتو تعامل و همگرایی ملی به آن اصول پایدار و اساسی که برای بقای ملتها مهم است، برسند. در دنیای مدرن ملتها و دولتها در کنار هم و با حس مسوولیتپذیری در تلاش برای رسیدن به رفاه هستند و حفظ آزادیهای اساسی مردم و حمایت از کارآمدی و تخصص، اولویتهای اساسی است که منجر به شکلگیری دولتها و نهادهای حکومتی مسوول و پاسخگو برای مردم میشود.
مردم دولت را تجلی خواستهای مهم برای رسیدن به توسعه تعریف میکنند و بدون حس تعلقات قومی و ارزشی، کارگزاران دولت برمبنای تخصص و شایستهگی انتخاب میشوند؛ اما در افغانستان تخصص و شایستهگی معیار دولتداری و ارایه خدمات به مردم نیست، بلکه اساسیترین عنصر، حس تعلقات شخصی است. این مهم افغانستان را به کلان ده تبدیل کرده و تعریف از دولت و حکومت و انتظارات مردم از حکومت را وارونه ساخته است. بعد از شکلگیری دولت جدید در نتیجهی نشست بُن و تقسیم قدرت بین رهبران سیاسی، این مهم واضح و آشکار بود که حکومت متشکل از ائتلاف رهبران و بزرگان قدرت، توانایی ایجاد ساختار پاسخگو و تأمین خواستهای اساسی شهروندان افغانستان را ندارد. شکلگیری دولت ناسالم و غیرشفاف در کشور زمینه فساد را مساعد ساخت.
رشد دوباره تروریسم یک بخش عمده آن برآمده از دل ناکارآمدی حکومت و عدم بالندهگی فکری مردم افغانستان است. همواره مشکلات داخلی را با ابعاد بینالمللی گره زدهایم و تلاش کردهایم تا با فرافکنی و سپردن مسوولیتهای ملی خویش به گردن بیگانهگان آن رسالت اساسی و حیاتی خویش که همان حس وطندوستی و پاسداری از هویت کشور است را فراموش کنیم و آفاق جدید برای کشور خود آماده نکنیم. از دید بسیاری از صاحبنظران فلسفه سیاسی، برای داشتن یک حکومت مطلوب نیاز به ملت بیدار و خردمند است. انسانها میتوانند برای آینده خویش در قالب توافق جمعی و اراده خویش، دولت را به پاسخگویی و ارایه خدمات و تأمین نیازهای انسانی وادار کنند؛ اما در افغانستان پس از بُن و شکلگیری دولت جدید با الگوی نو و لیبرالیستی در یک جامعه به شدت بسته و الگوی زندهگی سنتی و عدم مسوولیتپذیری ملی از سوی رهبران افغان، بستر برای ایجاد یک حکومت باثبات و توسعهمحور آماده نشد. میلیاردها دالر امریکایی و کمکهای بینالمللی برای رشد افغانستان، توسط مافیا و غاصبان به یغما رفت و از سوی دیگر قانون به عنوان مبنای زندهگی مدرن و عامل تعیینکننده بر رفتار انسانها نتوانست، نقش تعیینکننده در مناسبات قدرت کشور داشته باشد. عدم تمکین به قانون، باعث هرجومرج در صحنههای کلان سیاسی افغانستان شد و بستر شکلگیری یک دولت باثبات که با فلسفه وجودی علمی دولت مطابقت داشته باشد، ایجاد نشد. این موضوع موجب ناکارآمدی حکومت و عدم رضایت مردم افغانستان شده است.
در نخست اشاره صورت گرفت که از دید دانشمندان حوزه علوم اجتماعی فلسفه و دلیل اصلی موجودیت دولت همان کارایی و ارایه خدمت به مردم است. امروزه فقر و گرسنهگی دمار از روزگار مردم افغانستا در آورده است، جنگ و ناامنی مبانی یک جامعه آرام را از ما گرفته است و از شهرها و شاهراهها وحشت و بوی خون انسانهای این سرزمین به مشام میرسد. بحران سیاسی و بیثباتی نظام سیاسی، افغانستان را به شدت آسیبپذیر و فرصت را برای شکلگیری نیروهای مرکزگریز مساعد ساخته است. همچنان مردم نسبت به نهاد قدرت و رهبری کشور ناامید شدهاند و یک تکیهگاه قابل اتکا برای مردم در کشور وجود ندارد. از سوی دیگر متحدان بینالمللی افغانستان دیگر علاقه جدی برای همکاری با دولت افغانستان ندارند و این مهم دولت افغانستان را در برابر طالبان آسیبپذیر ساخته است. نبود اجماع سیاسی در بین رهبران افغانستان و نبود پالیسی شفاف برای مدیریت کشور در سطح رهبری دولت افغانستان منجر به ایجاد شکاف عمیق بین دولت و ملت و به حاشیهرفتن افغانستان در سطح کلان بینالمللی شده است. افغانستان برای رسیدن به مسیر رشد و بالندهگی ملی نیاز به داشتن پالیسیهای اساسی و شفاف دارد که بتواند برای مطلوبیت نظام و حفظ دستآوردهای اساسی مردم افغانستان مثبت واقع شود. کشورها برای رسیدن به توسعه نیازمند ایجاد و نهادینهشدن نهادهای رفاهمحور در داخل و ایجاد رابطهی سازنده با کشورهای جهان است. نهادهای داخلی باید قدرت تجزیه و تحلیل مشکلات و چالشهای اجتماعی را داشته باشند و مطابق به انتظارات مردم بتوانند به حل مشکل بپردازند، این مهم نیازمند همگرایی ملی و تخصصمحوری است.
ملتهای متمدن که ارزشهای انسانی و رفاه اقتصادی را در سایه آسایش فکری و امنیت جان شهروندان، وظیفه و رسالت اساسی دولت میداند، حمایت از دولت را مسوولیت شهروندی و ملی خویشتن میدانند. افراد برای رسیدن به زندهگی خوب و سالم به داشتن دولت متخصص و پاسخگو نیاز دارند و این مهم در پرتو فاصلهگرفتن از تفکر سنتی و قومی ممکن است. در افغانستان همواره اساسیترین عنصری که گمشده مردم این سرزمین است، عدم توجه به منافع خود است. افغانستان برای رسیدن به توسعه و نوسازی در ابعاد سیاست، اقتصاد، فرهنگ و امنیت تنها با عنصر تحول در تفکر میتواند این بحران و آشفتهگی ملی را مدیریت کند. تحول در تفکر منجر به تحول در رفتار میشود و تغییر در رفتار عامل تعیینکننده در ایجاد یک جامعه باثبات و سازنده دولت پاسخگو خواهد شد.
وقتی تعریف مردم از دولت به مثابه یک نهاد خدماتی و تأمینکننده نیازهای اساسی مردمان یک کشور درست نباشد، تخصص و شایستهگی به جای مناسبات قبیلهای و ستنی به وجود میآید. هدف از ایجاد دولت و نظام سیاسی، نفع حداکثر مردم و ایجاد بستر مناسب برای زندهگی آرام و حمایت از منافع اقتصادی و نظارت بر امور زندهگی بشر برای ایجاد نظم و ثبات در یک جامعه است و افراد بر مبنای نفعی که از دولت میبرند در کنار دولت قرار میگیرند و این عامل اساسی برای حیات جمعی و ایجاد دولت است.
هر مکتب سیاسی و فکری، رسالت اساسی دولت و درک مردم از ماهیت آن و عامل شکلگیری حکومت را نفع مردم و آرامش اجتماعی میدانند. فلسفه اطاعت از دولت و مشروعیت حکمرانی دولتها را رضایتمندی از کارآمدی دولت به وجود میآورد. آنچه گمشده کشور ما است، همانا فهم نادرست مردم از دولتداری و عدم درک درست از داشتن زندهگی در سایه قانون و مقررات است. ذهنیت جمعی مردم افغانستان برای پذیرش قانون و اطاعت از قرارداد اجتماعی از نوع روسو برای به دستآوردن یک زندهگی سالم و آرام شکل نگرفته است. ذهنیت قومی سنتی حاکم بر ساختار اجتماعی و سیاسی افغانستان، ایجاد دولت باثبات را به عنوان یک آرمان و مدینه فاضله از نوع اتوپیای افلاطون تبدیل کرده است و این ذهنیت سنتی و بسته مسلط بر جامعهشناسی سیاسی کشور، سیاستمداران و کارگزاران سیاسی را نیز تحت تأثیر قرار داده است و فرصت همگرایی و مشارکت در سایه قانون برای ساختن یک دولت پاسخگو را از بین برده است و افغانستان بعد از بیست سال دولتداری و حمایت گسترده بینالمللی برای ساختن یک جامعه عاری از جنگ و خشونت و زندهگی در سایهی قانون و ساختن نهادهای ملی برای استحکام دولت و انتخابات شفاف برای دوری از خشونت سیاسی و مشارکت همهگیر برای رسیدن به وحدت ملی و ایجاد ظرفیتهای شغلی برای رسیدن به رفاه و آسایش اقتصادی و در کل مدرنشدن و قانونمداری در ابعاد مختلف زندهگی اجتماعی و سیاسی ما برای رسیدن به چنین اهداف بزرگ هنوز در خم یک کوچهایم و فرصتهای طلایی اقتصادی و حمایتهای بیبدیل سیاسی در سطح جهان از دولت و مردم افغانستان از بین رفته است و در صدا و سیمای حامیان خارجی کشور یاس و ناامیدی به وضوح دیده میشود.
برای ساختن یک جامعهی خوب و ایجاد دولت پاسخگو اصل مهم، ذهنیت و ارزشهایی است که افراد ساکن در آن جغرافیا بر اساس آن رفتار میکنند. تغییر در ذهنیت، موجب تغییر در رفتار و در نهایت منجر به تغییر در کردار میشود. برای داشتن افغانستان خوب باید ارزشهایی چون تساهل، مدارا، قانونمداری، اخلاق انسانی، اعتدالگرایی دینی – مذهبی و در نهایت فهم درست از کارکرد دولت ایجاد شود. تغییر در اذهان مردم موجب تغییر در سامان سیاسی یک جامعه خواهد شد. یکی از عوامل مهم و اساسی که کشتیشکستهی بهنام افغانستان را از حرکت باز میماند، ارزشهای نادرست و سنتی حاکم بر رفتار انسان این سرزمین است.