بازخوانی کودتای بد فرجام ۷ ثور
حبیب حمیدزاده

کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ به رهبری مارکسیست – لنینیستها به سنت حکومتداری، زعامت و کشمکشهای خاندان محمدزایی که مدت دو سده ادامه داشت، پایان داد. کودتای هفت ثور توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان یکی از تأثیرگذارترین رویدادهای تاریخ معاصر افغانستان است. رژیم تازه کمونیستی مناسبات حاکم بر افغانستان را (حداقل در شهرهای بزرگ) دگرگون کرد. اما این رژیم برآمده از کودتا و سبکسری عدهای از رهبران حزب دموکراتیک خلق، نتوانست فضای آرام سیاسی و اجتماعی را در سراسر کشور برقرار سازد. شیوه سیاستورزی این حزب باعث شد که مقاومت سراسری علیه «کمونیسم و بیخدایی» آن شکل بگیرد. همچنان اعلام وفاداری این حزب به اردوگاه سوسیالیسم و تبعیت بیچون و چرای آن از سیاست شوروی باعث شد که اردوگاه غرب، به خصوص ایالات متحده امریکا و کشورهای اسلامی با پول و سلاح به کمک دشمنان آن یعنی مجاهدین بیاید.
سردار محمد داوود که به کمک نیروهای طرفدار شوروی به قدرت رسیده بود، به مرور زمان به کشورهای عربی و غرب تمایل پیدا کرد. چون قبلاً روسها نگران گسترش نفوذ امریکا در جنوب آسیا بودند، تمایل داوود خان به غرب و کشورهای عربی، روسها را سراسیمه ساخت. برای همین، همان نظامیانی که در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ رژیم سلطنتی ظاهرشاه را از پای درآورده بودند، در بامداد هفت ثور ۱۳۵۷ خورشیدی رژیم داوود خان را سرنگرون کردند.
بیشتر رهبران حزب در روز کودتا در زندان دولت داوود خان بودند. وقتی زندانبان دولت داوود خان دستهای بستهشده ترهکی را باز کرد و گفت «انقلاب مبارک باشد!» ترهکی پرسید: «کدام انقلاب؟ این شلیکها از طرف کیست؟ از طرف ما است یا از طرف دولت؟ برما است یا از ما؟» عین سخنان را دیگر رهبران حزب هنگام آزادی خود از زندان گفتند.
جنرال عبدالقادر که بعدها وزیر دفاع حکومت ببرک کارمل شد، یکی از نظامیان مورد اعتماد سردار داوود خان بود. او در کودتای ۱۳۵۲ با سردار داوود همراه بود. برای همین سردار داوود او را مسوول قوای هوایی کشور تعیین کرد. اما او در سال ۱۳۵۷رهبری عملیات علیه داوود خان را نیز بر عهده داشت. او در کتاب خاطراتش تذکر میدهد که در بیستوچهار ساعت بعد از کودتا علیه داوود خان به این نتیجه رسیدم که مرتکب خطا و خیانت شدهام و بنا بر همین ملحوظ میخواستم رهبران حزب دموکراتیک خلق را دستگیر کنم و از بین ببرم. او بعد از مدتی قدرت را به ترهکی و امین تسلیم کرد. اما ترس از کودتای دیگر از سوی او در نزد امین و ترهکی همچنان پابرجا بود. او به دستور ترهکی و حفیظ الله امین به جرم کودتا علیه حکومت تازه روی کار آمده حزب دموکراتیک خلق افغانستان تا دوران به قدرت رسیدن ببرک کارمل زندانی شد.
بعد از به قدرت رسیدن مجاهدین، احمدشاه مسعود از او تقاضا کرد که در وزارت دفاع با دولت همکاری کند. اما او از کار در حکومت مجاهدین ابا ورزید. او به احمدشاه مسعود گفته بود که حضور یک کمونیست در اداره مجاهدین به ضررش تمام میشود. جنرال قادر روزی بدون در جریانگذاشتن احمدشاه مسعود به مزار شریف رفت و در نظر داشت از آن راه از کشور خارج شود. اما نیروهای جنرال دوستم او را از روضه شریف به پیش جنرال دوستم بردند. شاید احمدشاه مسعود از دوستم تقاضا کرده بود که جنرال قادر نباید از کشور خارج شود. جنرال دوستم او را در یک هواپیمایی که پر از گوسفند زنده بود، دوباره به کابل فرستاد.
در همان روزهای نخست کودتا، دشمنان مسلح آن، قیام عمومی راه انداختند. در سال ۱۹۷۹ رژیم کمونیستی خودش را مواجه با جنگ و شکست میدید. در همان سال، رژیم کنترل خودش را در تمام قلمرو مجاهدین از دست داده بود و تقریباً ۵۰ درصد نیروهای ارتش ترک وظیفه کرده و با سلاح و تجهیزاتشان به مجاهدین پیوسته بودند. بیشتر از ۴۰۰۰۰ مجاهد از خاک پاکستان در درون افغانستان با ارتش رژیم میجنگیدند که این معادل تمام سربازان رژیم کابل بود. اوضاع داشت از کنترل دولت خارج میشد که اردوی نمبر ۴۰ شوروی با ۷۵۰۰۰ سرباز از زمین و هوا وارد افغانستان شد. (صیقل، ۱۳۹۴: ۳۹۷). تعداد مشاوران شوروی در سال ۱۹۷۹ به ۲۰۰۰ نفر میرسید. این مشاوران در تمام واحدهای نظامی ارتش جابهجا و تصمیمگیرنده اصلی امور بودند. (همان، ۳۹۲).
بعد از پیروزی کودتا و قدرتگرفتن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، رژیم کابل با برژنف «پیمان دوستی» عقد کرد. اصل چهارم پیمان دوستی میان ترهکی و برژنف، همکاریهای نظامی بود. برای همین در فردای عقد پیمان دوستی، شوروی فرستادن تجهیزات نظامی و مشاوران سیاسیاش را آغاز کرد.
در مورد دلیل کودتا و تهاجم شوروی به افغانستان، نظریههای زیادی مطرح شده است که به برجستهترین آنها در ذیل اشاره میشود:
به باور برژینسکی، مشاور امنیتی رییس جمهوری وقت امریکا، ایالات متحده میخواست هر طور شده پایش را به افغانستان بکشاند، با استفاده از این روسها را ذلیل بسازد و آنچه را که روسها در ویتنام بر سر امریکاییها آوردند، در افغانستان به روسها برگرداند.
به باور امین صیقل، تجاوز شوروی به افغانستان به دنبال یک دوره طولانی از فعالیت و مداخلات روسها در افغانستان رخ داده است. زمینه حضور روسها در افغانستان بر اساس یک سلسله تحولات غیرقابل پیشبینی و اقدامات نادرست رهبران افغانستان فراهم شده بود و خطر تعویضشدن رژیم کابل به یک رژیم اسلامی در اثر کارها و سیاستهای ناشیانه حفیظ الله امین که نتیجه افتادن افغانستان در مسیر کشورهای عربی و غربی بوده، شوروی را وادار به تهاجم به افغانستان کرده است. (صیقل، ۱۳۹۴: ۴۰۱).
اما یعقوب ابراهیمی در نوشته زیر عنوان «تهاجم شوروی به افغانستان و رویای رسیدن به آبهای گرم: دو پدیده بیربط» این عوامل را در تهاجم شوروی به افغانستان وارد میداند: دکترین برژنف، نگرانیهای امنیتی: هراس از پاکستان و ایران، نگرانی از گسترش نفوذ چین، نگرانی از بلندپروازیهای امریکا و شدت تحولات در داخل افغانستان. به باور آقای ابراهیمی «… حمله ارتش سرخ به افغانستان به طور محض ناشی از نگرانیها و اولویتهای استراتژیک مسکو در پرتور پراگماتیسم سیاسی حاکم در دولت برژنف بوده، رویاهای تاریخی و حتا ایدیولوژیک در آن نقش چندانی نداشت… نگرانیهای استراتژیک و امنیتی شوروی از تحولات منطقهای و بینالمللی و همچنان تعهدات مسکو به کشورهای همسو با شوروی برای حفظ حیثیت اردوگاه سوسیالیسم که در چارچوب دکترین برژنف مطرح شده بود، محرک اصلی پیشروی ارتش سرخ به خاک افغانستان بود.»
بر اساس این دیدگاه، حمله شوروی به افغانستان یک «تحرک دفاعی» در مقابل تحرکات اردوگاه غرب ارزیابی میشود. زیرا عمدهترین دغدغه و برنامه اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه هفتاد حفظ وضع موجود و توازن قدرت بینالمللی بود. اتحاد جماهیر شوروی پیشروی ایالات متحده امریکا در جنوب آسیا، شرق مدیترانه و عربستان را به معنای برهم خوردن توازن قدرت میدانست و برای جبران آن به افغانستان حمله کرد. (نگاه شود به مقاله یعقوب ابراهیمی).
بر اساس دکترین برژنف که از دید غرب «دکترین تهاجم» خوانده میشود، ارتش سرخ میتوانست از تمام کشورهای کمونیستی زیر نام «دفاع از کمونیسم موجود» دفاع و حراست کند. برژنف در یکی از سخنرانیهایش در سال ۱۹۶۸ در کنگره پنجم حزب کمونیست شوروی خلاصه دکترین خویش را چنین بیان کرده بود: «اگر دشمنان داخلی و خارجی سوسیالیسم فکر کنند که میتوانند حرکت یک کشور به سوی سوسیالیسم را به نفع کاپیتالیسم معکوس سازند و اگر این انگاشت خطری را متوجه سوسیالیسم در کشور خاص سازد، خطر مذکور تنها به عنوان مشکل آن کشور نه، بلکه به عنوان مشکل سراسری سوسیالیستی مورد توجه تمام دولتهای سوسیالیستی خواهد بود.» بر اساس این دکترین، افغانستان کمونیسم را پذیرفته بود و از اینکه کمونیسم با حیثیت شوروی گره خورده بود، افغانستان به زور شوروی تا آخر کمونیست باقی خواهد ماند. در صورتی که خطری این کمونیسم را تهدید کند، شوروی به کمک و حمایت آن خواهد آمد. در ضمن کمونیستهای افغانستان الزاماً باید در چنین حالتی از شوروی تقاضای کمک نظامی میکردند. برای همین حمله به افغانستان و دفاع از کمونیسم موجود در افغانستان برای شوروی موضوع حیثیتی و اعتقادی بود.
حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای افغانستان و شوروی سنگین تمام شد. در جریان جنگ دو دولت (افغانستان – شوروی) با مجاهدین افغانستان، شوروی ۱۵۰۰۰ هزار کشته، بیشتر از چهل هزار زخمی و معیوب و هزاران نفر گمشده و اسیر به جا گذاشت. نبی عظیمی، نویسنده کتاب «اردو و سیاست» هزینه این جنگ را برای شوروی ۷۰ بیلیون دالر شمرده است که بیشتر از ۲۵ درصد عواید خالص شوروی در آن زمان بود.
حزب دموکراتیک خلق در سالهای نخست حاکمیتش با مقاومت سراسری در افغانستان روبهرو شد. از سوی دیگر گرفتار نزاع داخلی میان دو شاخه انشعابی (خلق و پرچم) شده بود و سرانجام بزرگترین متحد سیاسیاش، یعنی شوروی نیز پشتش را خالی کرد. اینگونه بود که فرو ریخت و به تاریخ پیوست. اما سه دهه پس از فروپاشی رژیم کمونیستی، همچنان اثرات منفی آن بر سر مردم افغانستان سایه افکنده است.
این کودتا که به منظور به صحنهآوردن کارگران، دهقانان و تهیدستان جامعه انجام یافته بود، اما تا آخرین روزهای حکومتداریاش فضای سیاسی را بسته نگه داشت و هیچگاه دموکراسی را رعایت نکرد و جامعه مدنی را مجال ظهور نداد. مجاهدین به بهانه براندازی این کودتاچیان قیام مسلحانه کردند و بر کابل حاکم شدند. این دشمنان حزب دموکراتیک خلق که بعدها در دولتداری ناکام ماندند و گرفتار جنگ و منازعههای قومی و فرقهای شدند و در آخر هم هست و بود افغانستان را به باد نیستی دادند، منبع مشروعیتشان را تاکنون کودتای حزب دموکراتیک خلق و بیخدایی و بیدینی آنان میدانند.
ارتش سرخ برای از میان برداشتن بنیادگرایی اسلامی، جلوگیری از نفوذ غرب و عربستان و ساختن یک نظام و حکومت کمونیستی وفادار به مسکو به افغانستان حمله کرد؛ ولی هنگامی که افغانستان را ترک میکرد، خلاف تمام محاسبات، دولت مورد حمایت و وفادار به شوروی در کابل در حال فروپاشی قرار داشت. بنیادگرایی اسلامی در افغانستان در حال گسترش بود و امریکاییها و عربها در مرزهای جنوبی آسیای میانه در مقایسه به سال ۱۹۷۹ از نفوذ بیشتر برخوردار بودند.