جمهوریخواهی با بیطرفی و باور به نیروی مردم ممکن است
رنگیندادفر سپنتا

بخش زیادی از سیاستگران افغانستان چشم به نتایج انتخابات ریاستجمهوری در ایالات متحده امریکا دوخته بودند. این امر تا جایی طبیعی به نظر میرسد. این کشور یکی از موثرترین عاملهای خارجی بر تحولات سیاسی و امنیتی کشور ما در چهلسال پسین بوده و از سال ۱۳۸۰ بدینسو به مرکزیترین عامل در تحولات سرزمین ما ارتقا یافته است. دلبستهگی و شیفتهگی به ایالات متحده تا جایی است که تنی چند از نامزدان ریاست جمهوری افغانستان در سال ۲۰۰۹ حضور در مراسم سوگند رییس جمهور آن کشور را سند مشروعیت و افتخار میانگاشتند و به دروغ اخبار کسب دعوتنامه از برگزارکنندهگان چنین مراسمی را پخش میکردند. زمانیکه آقای اوباما به صفت رییسجمهور ایالات متحده برگزیده شد، چنین شایعاتی در رسانههای کشور ما از جانب دستههای انتخاباتی بازتاب مییافت. من در آن سالها وزیر امور خارجهی جمهوری اسلامی افغانستان بودم. در نقد چنین رویکردهای بردهوار دو مقاله در روزنامهی هشت صبح زیر عنوان «المپیای خفت» انتشار دادم. امروز هم دیدار و یا محاورهی تلفنی رییس جمهور افغانستان با مدیران درجهسوم وزارت خارجهی ایالات متحده دلیل مشروعیت و حمایت جهانی از سیاستهای حکومت ما انگاشته میشود. این در حالی است که آقای ترمپ ترجیح میدهد با ملا برادر تلفنی گفتوگو و از او به عنوان رهبر «هوشمند و دلیر» ستایش کند. اما امروز نتیجهی انتخابات ایالات متحده امریکا برای افغانستان از یک منظر دیگر واجد اهمیت است. گروه طالبان به مثابهی متحد جدید ایالات متحده، به مقتضای سیاست دوران ترمپ در همان جایی نشسته است که حکومتهای جمهوری اسلامی افغانستان در هژده سال گذشته قرار داشت. در این روزگار بیشتر از سخنگویان طالبان این آقای خلیلزاد است که به دفاع از طالبان و سیاستهای آنها میپردازد. نیایشهای پیهم سخنپردازان طالبان برای پیروزی آقای ترمپ در همین راستا معنا و مفهوم مییابد. از سوی دیگر برخی از سیاستمداران در کابل نیز هنوز هم چشم به راهحل ترمپی-خلیلزادی دوختهاند و گمان میکنند که چنین پروژهای منجر به صلح خواهد شد و مناسبات قدرت را در کابل از نو تبیین خواهد کرد؛ از اینرو جایی شگفتی نخواهد بود که اگر از شکست آقای ترمپ زیاد خوشحال نباشند.
رهبران جمهوری اسلامی افغانستان نیز با دقت بیشتر منتظر نتایج انتخابات ایالات متحده بودند. در توهم تغییر سیاست ایالات متحده به سود حکومت کنونی و شکست احتمالی برنامهی صلح آقای خلیلزاد، از منظر حکومت در کابل فرصتی خواهد بود تا بقیه مدت زمانی را که قانون در نظر گرفته است، به سر برساند. امیدها به این بسته شده است که خلیلزاد کنار زده شود و جای او را یک دیپلمات دیگر بگیرد؛ کسی که به سیاست انتقال قدرت خلیلزاد به طالبان و پاکستان تعهد نداشته و شاید به نظامیان ایالات متحده و کمپلکس تسلیحاتی و نظامی این کشور نزدیکی بیشتری داشته باشد و به سخن دیگر به مثابهی نمایندهی دولت ایالات متحده به جای طالبان به بقای این حکومت ارجحیت قایل شود. از چنین چشماندازی، احتمالاً آقای جو بایدن بر سیاست انتقال قدرت به طالبان و پاکستان بازنگری کند.
هر دوی این رویکردها منطق خود را دارد. یکی کوشش میکند که طالبان قدرت را در کابل بگیرند و ادامهی حضور ایالات متحده در افغانستان را از طریق تدوام حضور امنیتی-استخباراتی این کشور تأمین کند. همان نقشی را که حکومتهای گذشته در هژده سال گذشته انجام داد؛ اما موفق به ایجاد یک حکومت استوار و متکی به خود و بر مردم خود و حتا حکومت صاحب استقرار متکی بر ایالات متحده نشد. اینها میخواهند با عنایت ایالات متحده دستکم سه سال دیگر بر اریکهی قدرت بمانند و به ایالات متحده تفهیم کنند که میتواند سالیان دیگری هم در افغانستان باشد و دستگاههای استخباراتی و کشفیاش را در قلمرو افغانستان نگهداری کند. پیام ارسالی به واشنگتن این است که ما برنامههای دقیق داریم و میتوانیم هزینههای حضور ایالات متحده را کاهش دهیم و آنرا برای مردم امریکا قابل تحمل سازیم. از این رو شکست برنامهی صلح ترمپ-خلیلزاد را به مثابهی یکی از پسآمدهای انتخابات ایالات متحده در ساحت سیاست خارجی میانگارند و در این راستا سخت چشم به پیروزی آقای بایدن دوختهاند.
برخاستگاه فکری هر دو رویکرد از این لحاظ که میخواهند وابستهگی به خارجیان تداوم بیابد، یکی است. هر دو کماکان به این توهم باور دارند که واشنگتن امالقرای افغانستان است و تنها با تکیه بر واشنگتن است که میتوان در افغانستان سیاستگذاری کرد. این پندار شاید تا حدود زیادی مبتنی بر واقعیتهای تلخ در سرزمین ما باشد که ما خود در تبلور آن مسوولیت داریم. ما به تعمیق این باور و واقعیت دردناک خود زمینه فراهم ساختیم و با به وجود آوردن شرایط برای ریشهیابی چنین سیاستی کمک کردیم. ما با اشاعهی این توهم که با تکیه برکشورهای دیگر میتوان جای خالی جنبشهای مردمی را به مثابهی حاملان پروژههای اصلاحی و ترقیخواهانه پر کرد، دامن زدیم. آنرا بیشتر از پیش نهادینه کردیم و به سترونسازی باور به نیروی مردم و تحلیل دادههای تاریخی و روابط اجتماعی و پختهگی معرفتجمعی به مثابهی پیششرطهای تحول سیاسی توجه لازم نکردیم. ما متأسفانه از «کودتای هفتم ثور» تا امروز به تداوم باور به وابستهگی به دیگران و گریز از مسوولیت خودی کمک کردیم.
نه کسب قدرت توسط طالبان میتواند منجر به صلح و استقرار یک جامعهای شود که در آن حداقلهای مظاهر زندهگی معاصر بشری و دستکمی از استقلال رعایت و تأمین شود و نه هم تداوم حکومتی اینچنینی که ما داریم میتواند منجر به استقلال و عدالت اجتماعی شود. اما تفاوت در این است که یکی با تمامیت مطلق یک بدویت بینظیر را میخواهد حاکم کند و افغانستان را بیشتر از امروز از کیهان تمدن بشری برون اندازد و در کلیت و بدون هر استثنایی یک جریان تاریخزده است و این دیگر هم میخواهد همچنان به وابستهگی، فساد و قانونگریزی، تقلب و تبعیض ادامه دهد.
آقای ترمپ به این باور بود که طالبان «جنگجویان دلیری اند» که با «هوشمندی از کشور شان دفاع کردند» و امروز هم «خواهان صلح اند». آقای بایدن به این نظر است و این سخن را در ضیافت شامی که آقای کرزی به افتخار او برگزار کرده بود، در حضور تعدادی از وزرای افغانستان از جمله صاحب این قلم برزبان آورد که «پاکستان بیشتر از پنجاهبرابر از افغانستان» برایش اهمیت دارد. من این نقل قول آقای بایدن را در کتاب «سیاست افغانستان؛ روایتی از درون» نقل کردم. وی در یک مناظرهی تلویزیونی با کاندیدان حزب دموکرات برای کسب نمایندهگی آن حزب به منظور مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری در ماه فبروری امسال گفت: «دربارهی افغانستان باید بگویم، من کاملاً مخالف ایدهی ملتسازی در این کشور بودم،…ممکن نیست که آن کشور متحد شود، هیچ امکان ندارد که آن کشور یکپارچه شود». آقای بایدن در سال ۲۰۱۱ زمانی که معاون بارک اوباما بود، نیز در مصاحبه با مجلهی امریکایی نیوزویک گفت که امریکا، گروه طالبان را در افغانستان دشمن خود نمیداند، «طالبان دشمن ما نیستند. این بسیار مهم است.»
سال گذشته، در یک مناظره میان نامزدان حزب دموکرات نیز آقای بایدن بار دیگر پیشنهاد کرد که نیروهای امریکایی از افغانستان خارج شوند و در عوض پاکستان پایگاهی برای این سربازان در اختیار امریکا بگذارد تا واشنگتن بتواند به «جلوگیری از حملات تروریستی از افغانستان به امریکا» بپردازد.
با در نظرداشت این واقعیتها از منظر پالیسیسازی برای افغانستان و تبیین سیاست میان این انتخاب و آن انتخاب از لحاظ گوهرین تفاوتی وجود ندارد. شکست آقای ترمپ در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده از دید جهان این مزیت را دارد که به سخنی که در هفتهنامهی سایت آلمانی خواندم، «امریکاییان بهزودی به این امر عادت خواهند کرد که از (هر سطر رییس جمهور شان) بیاعتنایی به دموکراسی، به دولت قانون، به دانش و حقیقت برون نزند و کسانی هم بدون انتقاد از آن دنبالهروی نکنند.» و شاید هم مردم افغانستان از شیادیها و توطیههای سیاستمدار و دیپلماتی مانند خلیلزاد که با زیرکی و ترفندبازی بسیار اهدافش را جلو میبرد و تعداد زیادی از سیاستمداران کشور ما به بهانهی اینکه «وی ریشهی افغانی» دارد از او حمایت بیدریغ کردند و میکنند، نجات یابند. اگرچه نبود رسمی آقای خلیلزاد در سیاستگذاری ایالاتمتحده در پیوند به افغانستان این حسن را دارد که دیگر با عاطفیسازی سیاست و پناهجستن به اصلیت افغانش کمتر میتواند رویکردهای نژادگرایانه و تسلیمی افغانستان به پاکستان را توجیه کند؛ اما در رویکرد این کشور در برابر افغانستان دگرگونی کیفی و استراتژیک رونما نخواهد شد. کنارزدن احتمالی خلیلزاد این حسن دیگر را هم خواهد داشت که دستکم سیاستگذاران افغانستان از بدخواهیهای یک دیپلمات که هوشیاریاش را بیپروا و گاهی با تهدید و ارعاب مستقیم، پشتوانهای یک سیاست ویرانگر میکند، در امان بمانند.
عدم حضور ترمپ به مثابهی رییس جمهور در رهبری یک کشور بزرگ جهان این مزیت را دارد که دستکم تقلیل سیاست به دروغهای سیستماتیک روزانه، به دلقکبازیها و ابتذال باورنکردنی کمتر خواهد شد. و شاید که جهان از این ابتذال بینظیر برای مدتی برون بیاید؛ اما در روابط ناعادلانهی جهانی و در سیر و سرعت زوال نظام جهانی کنونی و ظهور قدرتها و مرکزهای رقیب و آسیبدیدن فرایند جهانیشدن نولیبرالیسم تغییر بنیادیی نخواهد آورد.
پایاندادن به جنگ در افغانستان یکی از انسانیترین خواستهایی است که من میتوانم در روزگار کنونی برای مردم ما تصور کنم. از اینرو باید در راستای تحقق آن تلاش کرد؛ اما نخست باید شهامت این را داشت که به یک بازنگری رادیکال و به یک چرخش بنیادی در سیاست اندیشید. بر این مبنا: خروج نیروهای خارجی باید از افغانستان تحقق یابد؛ اما این خروج باید مسوولانه و مبتنی بر موازین بینالمللی و توافقهای افغانستان با جهان و ایالاتمتحده باشد. سیاست به جاگذاری زمین سوخته و تسلیمی کشور ما به پاکستان، سیاست خطرناکی است و موجب پایان جنگ و استقرار امنیت در افغانستان و منطقه نمیشود. مردم افغانستان تداوم قیمومیت را نخواهند پذیرفت و در نهایت ما با فصل جدیدی از جنگهای که داری چند مشخصه است، روبهرو خواهیم شد.
از یکسو استقرار سلطهی پاکستان بر افغانستان را هیچ میهنپرست افغان نخواهد پذیرفت و جنگ در کشور ما وارد دوران جدیدی خواهد شد. خواست کوتاهسازی دست پاکستان از سرزمین ما بسیاری را برای اشتراک در یک جنگ ضداشغال بسیج خواهد کرد. از اینرو پیش از آن که جنگ وارد آن مرحله شود، بهتر است از اشغال دوبارهی افغانستان توسط پاکستان جلوگیری کرد. پاکستان و نیروهای وابستهی آن به برابری شهروندان افغانستان باور ندارند و در پی آن اند تا گشایشهای اندکی را که در سالهای اخیر به وقوع پیوسته است، برگردانند. دشمنی با حقوق بشر، حقوق شهروندان و بهویژه حقوق زنان درونمایهی اصلی این سیاست را تشکیل میدهد.
در بعد جهانی نیز علیرغم تیرهگیهای کنونی و هیجانهای منطقهای و جهانی به سود طالبان، امکان صفآراییهای جهانی و منطقوی بر ضد طالبان و حامیان آن کار دشواری به نظر نمیرسد. همانگونه که در همهجا نیروهای سیاسی در مبارزات سیاسی خود از یکسو در تلاش یافتن متحدان داخلیاند، در ساحت جهانی نیز در پی یافتن متحدان خارجی خواهند شد؛ در افغانستان نیز طور دیگری نخواهد بود. اوج حتمی رقابتهای جهانی و منطقهای در حوزهی ما، اگر ما نتوانیم یک سیاست متعادل را پیروی کنیم، چنین امری را کاملاً ممکن و حتا حتمی میسازد. این گمان که با تکیه بر طالبان، برخی از تکنوکراتهای طالباناندیش و حمایت پاکستان میتوان امنیت حضور طولانی را برای دستگاههای اطلاعاتی و نیروهای ویژهی ایالات متحده در افغانستان تأمین کرد، در آن صورت بسیار دشوار خواهد شد. این تصور هم برای مردم افغانستان خطرناک است که گویا میتوان افغانستان را به پایگاه مبارزه با حضور و نفوذ ایالات متحده با تکیه بر برخی از کشورهای منطقه و قدرتهای در حال عروج تبدیل کرد. نه کشورهای منطقه و نه هم قدرتهای در حال عروج آمادهگی و ارادهی پرداختن بهای مبارزه با حضور ایالات متحده و تمویل دولت ناکام را دارند و نه هم این امر به سود کشور ما خواهد بود.
با اینهمه، واقعیت صفبندی استراتژیک در جهان ما طوری است که ما در پگاه دورانی قرار داریم که در آن رقابتهای مرگآور هژمونیک و منطقهای در حوزهی پسیفیک و جنوب آسیا تا غرب آسیا زبانه خواهد زد. همین اکنون پیکارهای اقتصادی و رجزخوانیهای سیاسی حتا در مبارزه با بیماری کرونا و تأسیس جزایر مصنوعی در دریای جنوب چین و شکلدهی ائتلافهای باورنکردنی در حوزهی دریای جنوب چین و آسیا و پسیفیک نشانههای است که سیر هژمونی جهانی از آنها متأثر شده است. اما اینکه دورنمای این تحول از منظر رقابت میان دموکراسیهای لیبرال و نظامهای اتوریتر به کجا خواهد انجامید، دقیق نمیدانیم. مهمترین ویژهگی این دوران این خواهد بود که به روشنی نمیدانیم که پسآمد ائتلافها و رقابتهای کنونی و آینده و گسستهای نظام جهانی کنونی به کجا خواهد انجامید. خلای ایجاد شده در پی پسکشی ایالات متحده از غرب آسیا (خاورمیانه) چگونه پر خواهد شد. قدرتهای هژمونیک جهانی چگونه خواهند توانست با در نظرداشت گسستهای ساختاری نظام موجود جهانی (عروج چین، شکلگیری ائتلاف امنیتی در حوزهی پسیفیک میان ایالات متحده، جاپان، آسترالیا و هند و از سوی دیگر شکلگیری حوزهی تجارت آزاد در همین منطقه میان چین و کشورهای یادشده در غیاب هند، برگشت فدراسیون روسیه به صحنهی رقابتهای جهانی، جدایی میان اتحادیهی اروپایی و ایالات متحده امریکا، پیشرویهای منطقهای ایران، ترکیه و سعودی در غرب آسیا و …) به تدوین استراتژی بپردازند. رقابت نظامهای سیاسی و اجتماعی در عرصهی جهانی از یکسو، نظام در بحران لیبرال غربی از سوی دیگر و نظامهای سیاسی اتوریتر اما موفق از جانب دیگر چه دورنمایی را در درازمدت موجب خواهد شد؟ بحرانهای سوسیالدموکراسی موجود به کجا خواهد انجامید؟ و بسیاری از پرسشهای دیگر.
تنها چیزی که روشن مینماید این است که جهان دیگر آن جهان روزگار تکتازی منحصر کشورهای غربی به رهبری ایالات متحده نخواهد بود. با این هم برخی نمودها را میتوان دید. در جنوب آسیا، دریای جنوب چین و حوزهی پسیفیک یک رقابت جهانی وحشتناک در جریان است. در شرقمیانه بر سر خلای بر جای مانده از پسروی ایالات متحده یک رقابت خونین میان قدرتهای منطقهای از اواخر ادارهی رییس جمهور اوباما تا حال ادامه دارد. به وضوح دیده میشود که در بعد سیاستهای کلان، گرهگاه اصلی رقابتهای مرگبار آینده همانگونه که در بالا اشاره کردم، در نزدیکیهای سرزمین ما خواهد بود. دیده میشود که نخستین نشانههای این جابهجایی استراتژیک در همکاری و نزدیکی نظامی میان ایالات متحده، جاپان، آسترالیا و هند تبیین مییابد. اما آیا این همکاری که به منظور مقابله با عروج اقتصادی و نظامی جمهوری مردم چین صورت میگیرد، میتواند مانند پیوند میان کشورهای عضو ناتو در روزگار جنگسرد تحکیم و تداوم بیابد، پرسشی است که به دشواری بتوان به آن جواب روشن داد. بخش استعماری تمدن غربی بر شانههای مردان مویبور، سپیدپوست و اقتصاد سرمایهداری لیبرال استوار بود و استوار است. امری که از آن تاکنون در کشورهای غربی به نام «اتحاد ارزشی» یاد میکنند. اما در واقعیت، عنصر اصلی آن و نیروی محرکهای مرکزی آن، در دوران جنگسرد، تقابل اقتصاد و سیاست سرمایهداری لیبرال با اقتصاد و نظام سیاسی توتالیتر سوسیالیسم دولتی بود. به سخن دیگر افزون بر دشمنی میان دو نظام سیاسی رقیب، مشترکات دیگری نیز وجود داشت که روابط میان کشورهای عضو ناتو را، دستکم تا پیروزی بر شوروی، ظاهراً عاری از بحران و تنش کرده بود. در رقابت کنونی میان چین و ایالات متحده برخی از این عناصر وجود ندارند. از انقلاب صنعتی بدینسو این نخستین بار است که مردان اتوریتر غیرسپید و غیرمسیحی داعیهای سلطه بر جهان و احتمالاً امکان تحقق آنرا دارند.
وقتی عوامل تقابل و صفبندی هم در گسترهای منطقه و هم در ابعاد جهانی در کنار افغانستان در جریان باشد، آیا ممکن است که با یک صف از این نیروهای ستیزهجو متحد شد، به آن پایگاه نظامی و استخباراتی داد و از گزند بخش دیگر در امان بود؟ در چنین شرایطی آیا ممکن خواهد بود افغانستان را از چنبرهی جنگهای نیابتی در آینده برون کرد؟ تحولهای اوکراین، سوریه، لیبیا و بیشتر از آن تجربهی افغانستان نشان میدهد که سیاست درست، برونکردن کشور ما از ساحت رقابتهای هژمونیک است.
وقتی تقابلهای کلان استراتژیک در دوران سلاحهای امحای جمعی به وقوع میپیوندد، قربانیان اصلی آن کشورهای ضعیف و به خصوص کشورهای است که در آن دولتهای ناکام حکمروایی میکند. مردم سوریه و لیبیا نه تنها به دموکراسی و حقوق بشر دست نیافتند؛ بلکه هستیشان را نیز از دست دادند. نه تنها سرزمینها ویران و تاراج شد که عزت و شرف زنان و فرزندان ما مردم جهان سوم، از افغانستان تا لیبیا، نیز در بازارها و عشرتکدهها به حراج گذاشته شد.
ما باید از این راه رفته برگردیم و با همان امکانهای ناچیز خود کشور مان را بسازیم و شرف و عزت مان را احیا و پاسداری کنیم. این ممکن نیست مگر اینکه کشور بیطرف و دارای سیاستی آرام و دوستانه با همه همسایهها، منطقه و جهان باشیم.
از اینرو نباید به این امر امیدوار بود که آقای بایدن خواهد آمد و صفحهی نوی از حضور آن کشور در سرزمین ما گشوده خواهد شد و ما از جنگ و کشتار بدینگونه رهایی خواهیم یافت. ما باید با این آگاهی روابط خود با ایالات متحده را سامان بدهیم که از یک دست، امریکاستیزی و دشمنی با این کشور به سود ما نیست و از جانب دیگر تبدیل کشور ما به پایگاه دایمی حضور ایالات متحده و قبول دشمنی رقیبان این کشور، به سود امنیت، صلح، استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی در سرزمین ما نخواهد بود.