تجارت سیاسی در افغانستان
لطیفه مبشّر

دموکراسی سالم و انعطافپذیر مبتنی بر اشتراک است، که احزاب سیاسی و نهادهای نماینده در یک موقعیت کلیدی برای محافظت از آن قرار دارند. با این وجود احزاب مکلف به کنترل و حفظ جو فراگیر هستند و بخشی از ویژهگیهای مشترک اکثر دموکراسیها و رژیمهای سیاسی، سیاست ارثی «سیاست موروثی» است. سیاستمداران ارثی (موروثی) به کسانی گفته میشود که پدران یا مادران آنها (از جمله دامادها) پدربزرگ یا مادربزرگ آنها عضو یک رژیم سیاسی باشند. این ویژهگی لزوماً بد نیست. همان طور برخی معتقد اند که سیاست ارثی میتواند جریان مثبتی در گردش کار یک رژیم سیاسی داشته باشد و کارایی را بالا ببرد و انسجام نهادی را بین اعضای یک رژیم سیاسی ایجاد کند. در مقابل سیاست ارثی، وجود خارجی منفی را ایجاد میکند. این بحث باز است و تا حدودی هم طرفداران و مخالفان، هر دو در استدلالهایشان حق دارند. با این حال چه اتفاقی میافتد که سیاست ارثی به یکی از ویژهگیهای برجسته سیاست کشور بدل میشود؟ باید یادآور شد که افغانستان یک نمونه منحصر از لحاظ سیاست ارثی در جهان نیست. فیصدی مشابهی را میتوان در کشورهای نظیر ایالات متحده امریکا، هند، پاکستان، چین و جاپان که از لحاظ سیاست ارثی یا خانوادهگی شناخته شدهاند، یافت. اما سیاست ارثی در افغانستان به گونهی چشمگیری در حال رشد و قوی شدن است و این به خاطری است که نسل به نسل سیاست ارثی تقویت و نهادینه شده، مشروعیت یافته است. در واقع سیاستمداران نسل دوم فعلی به این دلیل وجود دارند که شهروندان به نحوی آنها را دوست دارند و به آنها رأی میدهند. به عبارتی هم نتیجه روند دموکراسیاند. از سوی دیگر، سیاستمدارانی که یک منطقه انتخاباتی خاصی را به ارث میبرند، برتری زیادی نسبت به آن مخالفانشان دارند که منطقه انتخاباتی مشخص ندارند. چون آنها در همان مناطق به خوبی شناخته شدهاند. از سوی دیگر، زیرساختهای لازم را برای جلب پشتیبانی و ادامهی حیات سیاست خانوادهگیشان انجام میدهند.
اما آیا اکنون دموکراسی در حال بدل شدن به محصول فرعی با نام سیاست موروثی یا ارثی است؟ برای پاسخ به این سوال، باید در نظر داشت که قدرت و تاثیرگذاری خانوادههای سیاسی در طی این سالها چقدر بوده است. چون مردم نیازهایی دارند و آنها میدانند که چگونه برآوردهشدن نیازهایشان را عملی و نتیجهگیری کنند، آن هم از طریق سیاست. چون سیاست مرکز حلوفصل است. اگر این مراجع در زندهگی مردم به گونه مثبت اثرگذار بودند و دستآوردهایی برای رفاه مردم داشتند، قناعت مردم را برای ادامه حیات سیاسی خویش کسب میکردند؛ پس میتوان سیاست موروثی را محصول فرعی دموکراسی دانست. چون سیاست بدون حمایت و همراهی مردم پوچ است. از سوی دیگر سیاست ارثی ممکن است با تجویز قانون اساسی تقویت و اصلاح شود. روی کار آمدن سیاست ارثی به این معنا هم نیست که اگر شخصی در یک خانواده سیاسی به دنیا بیاید، آن شخص نمیتواند سیاستمدار شود. اما اعمال برخی از محدودیتها نیاز است تا فرد نزدیک به یک سیاستمدار به طور خودکار و بدون استعداد سیاسی، یک منصب سیاسی را به ارث نبرد. از سوی دیگر، ناعادلانه خواهد بود که سیاستمداران به گونه سلسلهوار در سمت خودشان بمانند اما دروازه را برای نامزدهای آینده ببندند. باید دانست، با استحکام قدرت با یک طرز فکر هیچ وقت شاهد تغییری در نظام نخواهیم شد. در نظامی که سیاست موروثی و سلسلهوار باشد راه برای به پیش رفتن یکی است. ممکن آن شیوه، مناسب همه برای به پیشرفت نباشد ولی تنوع شیوهها باعث وجود گزینههای بیشتر برای پیشرفت همه با شرایط متفاوت خواهد بود. همهچیز از تنوع به یک نتیجه کلی رسیده است. پس میتوان نتیجه گرفت، با وجودی که سیاست ارثی به یکی از ساختارهای ویژهی دموکراسی افغانستان بدل شده است، آیا شهروندان افغانستان باید نگران آن باشند؟ زمان برای ما ثابت خواهد ساخت که شهروندان افغانستان چه آیندهای را برای خودشان رقم میزنند. آیا رابطهای بین نگرانی و انتخاب وجود دارد یا خیر؟