اسلام سیاسی، طالبان و استبداد دینی
سیدنوید شجاعی

اسلام سیاسی، پنداری است که برخی از افراد یا گروههای سیاسی جهان اسلام آن را بهعنوان روشی برای تحقق حکومت الاهی (اجرای حدود الاهی) در روی زمین میدانند. این افراد یا گروهها در پهلوی نبوت پیامبر اسلام، معتقد به حکومت وی نیز هستند.
اسلام سیاسی، برپایی حکومت دینی را از الزامات دین اسلام میداند. طرفداران این باور، معتقدند که حکومت پیامبر در ادامه رسالت او است.
حاکمان این پندار که مشروعیتشان را آسمانی میدانند، یگانه مسوولیت خود را اجرای حدود الاهی بر زمین میپندارند و باور دارند که به نیابت از خداوند بر مردم حکم میرانند. در یک کلام، چنین حاکمانی کسب مشروعیت از مردم را نمونه الحاد میدانند و میگویند که چون حاکمیت از آن خدا است، بنابراین تنها خداوند صلاحیت تفویذ چنین امری را به نمایندهاش دارد. با آنکه روش یا طرزالعمل تفویذ حاکمیت از طرف خداوند به نمایندهاش هیچگاه وجود نداشته، اما افراد و گروههای بسیاری در تاریخ اسلام بوده و هستند که حاکمیتشان را منتسب به خداوند میدانستند و میدانند و خود را نیز نمایندهگان خدا یا خلفای پیامبر اکرم به حساب میآورند.
طالبان دارای چنین پنداری هستند. نهتنها طالبان، که بسیاری از گروههای تندرو در جهان اسلام دارای چنین پنداری هستند که صرف نظر از آنها در اینجا تنها درباره طالبان بحث میشود.
برای اثبات این ادعا، توجه کنید به یکی از احکام ملا هبتالله، رهبر غایب طالبان که حدود اوایل ماه جوزا گفته بود: «سخنانم را مانند حکم شریعت در نظر بگیرید.» او نمیگوید که سخنانم را در اجرای شریعت جدی بگیرید، بلکه او همانند انبیای الاهی سخنانش را جزو احکام شریعت میداند و آن را در کنار سخنان پیامبران قرار میدهد. فرمان ملا هبتالله به این معنا است که همان طوری که حضرت محمد از هوا سخن نمیگوید و سخنان او در ادامه قرآن است، سخنان او نیز دارای چنین درجهای است. در یک کلام، فرمان هبتالله به این معنا است که او شارع شریعت است، نه مجری احکام شرعی.
شارع شریعت به وضعکننده قوانین شرعی گفته میشود که در اصطلاح به خداوند و پیامبرش اطلاق میشود.
اکنون پرسش این است که این صلاحیت را کی به ملا هبتالله داده است؟
هبتالله براساس کدام سند شرعی، سخنانش را در کنار احکام شرعی قرار میدهد؟
آیا در قرآن و سنت چیزی میتوان یافت که بر ادعای هبتالله صحه بگذارد؟
در پاسخ به سوالات مزبور، تنها میتوان گفت که اسلام سیاسی یا دین سیاسی. این اسلام سیاسی است که با سوءاستفاده از حدیث «علما وارثان انبیا هستند» زمینه را برای هر فرصتطلب و قدرتطلبی فراهم میکند تا خودش را وارث انبیا بخواند و حاکمیتش را میراث انبیا بداند. این در حالی است که عالم به هر دانشمند و آگاه گفته میشود، اما اسلام سیاسی تنها آخوند و ملا را عالم میداند و بس.
از طرف دیگر اگر فرض را بر این بگذاریم که تنها ملاها علمای دین هستند، اکنون سوال این است که واقعاً علمیت آنها را چه کسانی یا نهادهایی تعیین میکنند؟
اگر در پاسخ گفته شود جامعه علمی، حال سوال این است که آیا واقعاً علمیت ملا هبتالله را جامعه علمی مسلمانان تعیین کرده است؟ بدون شک نه. آنچه هبتالله را در این مسند قرار داده است، اسلام سیاسی است، نه چیزی دیگر. این اسلام سیاسی است که با تفسیر به رأی از اسلام، گروهی را بر امور مردم حاکم میکند و تنها روایت درست از دین را نیز از آن خودشان میداند. به زعم این گروه، به غیر از خودشان، تمام نگرشهای دیگر اسلام غلط است و افراد دارای نگرش دیگری نیز مرتد.
دقیق در همینجا است که اسلام سیاسی با استبداد دینی پیوند میخورد و ساحه را بر دگراندیش تنگ میکند. حاکم خودش را نماینده خدا میداند و هر مخالفی را به جرم مخالفت با نماینده خدا سر میبرد. در اسلام سیاسی یا حکومتهای دینی حتا ایمان به خدا نیز از دایره شخص بیرون میشود و به دست حاکم میافتد. در اینجا حاکم تعیین میکند که فرد چگونه به خدا ایمان داشته باشد. به چنین وضعیتی، استبداد دینی گفته میشود. نگرشی که افراد یا گروهی برای رسیدن به امیال شخصی یا گروهیشان از دین مایه میگذارند. بدون شک این نگرش منجر به استبداد دینی میشود. اصلاً اسلامی سیاسی با استبداد دینی رابطه مستقیم دارد. چرا؟ چون در اسلامی سیاسی مشروعیت نهاد قدرت الاهی است؛ یعنی دهنده و گیرنده قدرت، خداوند است و مردم هیچ نقشی ندارند. در چنین وضعی، هیچ طرزالعمل دنیایی هم وجود ندارد که خداوند بهصورت مستقیم حاکم را مواخذه کند. در نتیجه، حاکم شارع شریعت میشود؛ زیرا او نایب خدا است. وقتی چنین باشد، هرچه حاکم بر مردم روا بدارد، خواست خدا تلقی میشود و وقتی خواست فردی یا گروهی خواست خدا شد، استبداد دینی بروز میکند.
هیچ شکی نیست که انسان جایزالخطا است و نمیتواند جای خدا را بگیرد و بدتر از همه قدرتی که با طرزالعملهای عقلی قابل کنترل نباشد، منجر به خودکامهگی و فساد میشود؛ خودکامهگی و فسادی که از دین مشروعیت گرفته است. این یعنی استبداد دینی؛ استبدادی که اکنون در افغانستان طالبان آن را با قدرت اعمال میکنند.