یک سال بدون میوه و گوشت؛ بار سنگین زندهگی بر دوش زنان جاروکش
۸صبح، بلخ

با فرارسیدن روز جهانی رُفتگر (جاروکش) به سراغ کسانی میرویم که با تحمل دهها چالش اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و با اندکترین دستمزد روزها را در صفایی شهر و جادهها شام میکنند.
روز جمعه، ۲۷ جوزا (۱۷ جون)، برابر با روز جهانی رُفتگر (جاروکش) است. در این روز معمولاً دولتها به دلجویی کسانی میپردازند که در جاروکشی و صفایی شهرها نقش دارند؛ اما اینجا در افغانستان بهویژه در ولایت بلخ، زنان و مردانی که نیمهشب از خواب شیرین برمیخیزند، خود را به محل کار میرسانند و به پاکی شهر میکوشند، چه چیزی بیش از هفت هزار افغانی معاش در یک ماه به دست میآورند؟
شماری از این جاروکشان میگویند که در کنار دهها چالش دیگر، بیشتر اوقات با برخورد نامناسب شهروندان روبهرو میشوند. آنها میگویند برخی از باشندهگان شهر با الفاظ رکیک و نامناسب به آنها توهین میکنند.
قصههای تلخ زندهگی هر کدام از کارمندان شهرداری مزار شریف، به شمول زنان رفتگر، دل هر انسانی را میآزارد.
زهرا (نام مستعار) یکی از این فرشتههای پاکی است. او زنی در حدود ۶۰ ساله و کارمند شهرداری مزارشریف است. خانهاش بیش از ۱۰ کیلومتر از شهر فاصله دارد. میگوید هنگام اذان صبح از خواب برمیخیزد و بعد از ادای نماز، به طرف کار راه میافتد. او ماهانه هفت هزار افغانی معاش دارد، اما روزی ۷۰ افغانی کرایه موتر و ۳۰ افغانی برای نان چاشت پرداخت میکند. در آخر ماه، از هفت هزار افغانی، تنها چهار هزار افغانی را به خانه میبرد.
از خانم زهرا در مورد زندهگیاش میپرسم. اینگونه آغاز میکند: «هفت سر نانخور دارم. خودم استم، چهار دختر دارم و دخترم دو یتیم داره. همه ده پیش خود مه استه. از دروازه که داخل میشم، صدا میزنه بیبی جان چه آوردی؟ تاهنوز ما ده همی یک سال مهربانی خدا هیچ میوه نخوردیم. هی بچه جان دل خودم زیاد کفت موکونه که ما هیچ میوه نمیخوریم. هر روز جنگ و ناله یه که چرا میوه نمیاری. گوشت خو باشه ده جای شی. پوست مرغ ره پشک نموخره، ما همو گوشت مرغ هم خریده نمیتنم قیمته. از همی معاش آرد میخرم، روغن میخرم. مثلاً پول آب میدم، پول برق میدم. همی حالی دو ماه شده پول برق داده نتانستم؛ چون معاش مه اصلاً رسیدهگی نموکونه. همهچیز قیمته.»
اندکی از خانم زهرا فاصله میگیرم. با یکی دیگر از زنان جاروکش روبهرو میشوم. میبینم که مصروف جاروکشیدن جاده و پاکی شهر است. کنارش میایستم و پس از احوالپرسی میگویم من خبرنگارم و میخواهم لحظهای با شما صحبت کنم؛ آیا موافق هستید؟ با پیشانی باز و لبخند میگوید: «بلی بچیم، چرا نی؟ چه بگویم برایت؟»
نامش را مریم (نام مستعار) میگوید. میگویم امروز روز رفتگر و جاروکش است، میخواهم در مورد زندهگی شما بیشتر بدانم. میگوید از این روز چیزی نمیداند، ولی حاضر است در مورد زندهگیاش بگوید. میگوید: «مه مادر هفت فرزند استم، چهار دختر دارم و سه پسر. شوهرم مویسفید اس، کار کده نمیتانه. یک پسرم بیکار اس. یک دختر از یک دست و پا فلج و معیوب اس. تنها خودم کار میکنم و به خانواده یک لقمه نان پیدا میکنم.»
قصه زندهگیاش را اینگونه ادامه میدهد: «خانه مه ده فقیرآباد اس. هر روز ساعت ۵:۳۰ صبح سر کار میآیم و تا ساعت ۱:۰۰ کار میکنم. کارم جارو کدن سرکا و دور روضه شریف است. معاش ما پنج هزار و ۵۰۰ بود، تازه سر از همی ماه گفتن هفت هزار میشه. ده خانه کرایی میشینم. دو هزار افغانی کرایه میتم و یک هزارش هم مصرف راه میشه. همرای باقیمانده همی، زندهگی ره تیر میکنیم دگه. بسیار دلم میخایه که به بچایم زندهگی جور کنم و اونا ره خوش ببینم، اما به ای شرایط و کاری که میبینم، نمیتانم. امکان نداره.»
از زمان روی کار آمدن طالبان در کشور، نرخ بیکاری به اوج خود رسیده است. در این میان زنان کارگر بیشتر ضربه دیدهاند. بربنیاد معلومات، در گذشته ۴۸ تن از زنان در چوکات شهرداری مزارشریف کار میکردند، اما اکنون تنها شش تن از این کارگران در این اداره که از سوی گروه طالبان مدیریت میشود، باقی مانده و دیگران از سوی این گروه منفک شدهاند.