به مناسبت مرگ آن «وفادار به خود»
سیدحسن اخلاق، استاد فلسفه در دانشگاه ایالتی کاپن

در گذشت صوفی خلوتنشین و فرهنگی حکمتگزین استاد حیدری وجودی را خدمت همه اصحاب تصوف و فرهنگ تسلیت میگویم.
فقط روزی در سال ١٣٨١، لختی «وقت» و بخت یافتم تا او را در کتابخانه عامه کابل ببینم. مجلهی یمان «رایحه آزادی» را برایش تقدیم کردم، ولی روح آزادهگی را در او دیدم. با حوصلهی چندی از خاطرات خودش و چگونهگی نجات دادن بخشی از آرشیو کتابخانه عامه از توحش و سیطره طالبان حرف زد. اما ما میتوانیم بسیار در باب حیدری وجودی بگوییم زیرا او جزء آخرین حلقه سنت فرهنگی ستبر ما بود، سنتی که فراخنا و ژرفای بزرگی داشت و جهانی برای تامل و تذکر.
به هر حال، در هنگامهای که گسستن، نمایی فضیلتگونه یافته است و «خودبودن» در بریدن از سنت و تودهها، معنا مییابد، تنها میخواهم از وفاداری حیدری وجودی به «خود» یاد کنم؛ فضیلتی که نیازمند آموختن و تمرین است و سویهای دیگر را آشکار میسازد. حیدری وجودی کسی بود که نه تنها در صلح با خویشتن، که نیز در وفاداری به خویش میزیست، بدون آنکه آرامش درون او، رویای آن دورها و پرواز در آسمان را از او بستاند یا وفاداریاش او را به سنگشدهگی و دیگرستیزی بکشانَد. از این میان، وفاداری او به سه «خود»، مهمتر اند:
۱. خود اخلاقی: زندهگی حیدری وجودی نمادی از خودارادیت اخلاقی است. او همچنین به پیآمدهای انتخاب و ارادت خویش وفادار ماند. یعنی چون روش تصوف را برای زندهگی برگزید، دیگر به دنبال نام و نشان و جاه و مال و قدرت نرفت. گفتهاند در دورههای مختلف، ارباب حکومت به او پیشنهاد مال و منال کردند ولی او به زهد و فروتنی تن داد. فضیلتهای اخلاقی و سنت کهن برای حیدری وجودی، دکان نشدند. او در عمل به سنت اخلاقی کهن وفاداری نشان داد که دوستی دنیا با حکمت جمع نمیشود. آگاهی گسترده او از سنت کهن، برایش به راحتی توجیهالمسایل فراهم میآورد که هم از دنیا بخورد و هم به آخرت بخواند، اما صداقت و صرافت بر او فرمانروا بود.
۲. خود فرهنگی: حیدری وجودی نه یک صوفی دکاندار و ناآگاه، بلکه فرهنگیای جهان دیده و باخبر بود. فرهنگ فارسی نه بخشی از بخشهای وجودی که تمام وجود او بود. در غنای این فرهنگ خود را مییافت و میساخت. برای او مطبوعات و انتشارات نه «حجاب» بین خالق و خلق، بلکه تجلی آفریننده و آفرینش بود. در این گستره، ایرانی و افغان نمیگفت و مولوی و بیدل هر دو خداوندگار ادب و تصوف را درس میداد. هند و ایران و افغانستان هیچکدام برای او «بت» نبودند اما زیبایی معشوق را بازتاب میدادند. مرزهای جغرافیایی و بازیهای سیاسی مانع هویت فرهنگی او نمیشد؛ خاطرات ملکالشعراء بهار و سعید نفیسی برای او با عظمت دایرهالمعارف «آریانا» همراه بود. در نظر و عمل او، شعر و ادب دری از تصوف و عرفان جدایی نداشت. وفاداری او به زبان فارسی، نه ایدیولوژیک و سیاسی که فرهنگی و وجودی بود. فرهنگزدایی برای او مساوی به کاستن از خود و تحملناپذیر بود.
۳. خود صوفیانه: حیدری وجودی بزرگی آدمی را در خود آسمانیاش میدانست. او به پیروی از مولانا، انسان را بریده از نیستان هستی میدانست که به کرانههای گونهگون فرهنگ و هنر، سرک میکشد تا شاید چشمش به چشمک یار افتد. اما این آشفتهگی و کنجکاوی، تنها غم غربت را میافزایند و طنین هجرت میاندازند. از این رهگذر، حیدری به بحث از خودبیگانهگی میپرداخت بدون آنکه درونمایه صوفیانهاش را از دست دهد. سنت بیدلخوانی و مولویخوانی برای حیدری، نه صرفاً دغدغهای فرهنگی و ادبی، که ارادتی وجودی بود تا هممانندان را پلهپله تا ملاقات خدا دعوت کند. بایزید و شاهقاسم هواللهی و شاه کابلی و غزالی و مولوی و بیدل برای حیدری وجودی، برای آن اهمیت داشتند که او را با وطن ملکوتیاش پیوند میزدند و به وحدت گوهری ادیان و مذاهب میراندند نه آنکه بر تفاخر و تکاثر بافزایند. معنویتی که صلح و عشق و گذشت نمیآورد، گذشته از نام و آدرس، برای حیدری وجودی، جهنمی و فریب به حساب میآمد. وفاداری او به اصحاب معنا، وفای به گذشت و بقای چشم خطاپوش بود.
امیدوارم چنانکه زندهگی همراه با فروتنی، زهد، آزادهگی و «خودارادیت» حیدری وجودی، برای چیزفهمان ما مایهی تکان و الهامبخش وفاداری به خویشتن است، مرگ غریبانه او با بیماری کرونا هم برای عموم جامعه درسآموز باشد که باد بینیازی خداوند است که میوزد. ما نیازمند خودیم و میباید مراقب خودمان باشیم.