وحدت ملی: چالشهای عملی و چارهجوییهای نظری

ظاهر مفّکر، استاد دانشگاه
در سرزمین چندقومی چون افغانستان اختلافات هویتی یک واقعیت است و ایجاد وحدت ملی یک ضرورت، به گونهای که نه آن واقعیت را میتوان انکار کرد و نه این ضرورت را فراموش. بنا بر این بهتر است به نبود «وفاق واقعی» بین اقوام مختلف در افغانستان به عنوان یک مسأله مهم سیاسی نگریسته شود و برای ایجاد و استحکام وحدت ملی در این کشور، راهحلهای منطقی و طرحهای عملی جستوجو شود.
هرچند ممکن است در این کشور، مشکلاتی که قالبها و قیافههای قومی خود را آشکارا ابراز کند، زیاد نباشد، اما ذهنیت و ذایقه قومی به شکل اخگر زیر خاکستر همچنان وجود دارد و مانع موضعگیریهای ملی میشود؛ امری که میتواند ظرفیتهای ملی را در راستای قابلیتسازیهای قومی هزینه کند و هدر دهد. فیالمثل اکنون که موضوع مصالحه با گروه شورشی طالبان مطرح است، با وصف آنکه محقق شدن این مصالحه یک مأمول ملی است، بازهم برخی عناصر سیاسی آن را با حساسیت قومی دنبال میکنند و نگراناند که مبادا از این موضوع، بهرهبرداری قومی صورت گیرد.
وابستهگی حیات سیاسی برخی رهبران سیاسی به اختلافات قومی
برخی سیاست را هنر ایجاد سازگاری میان منافع متنازع میدانند. بنا بر این سیاست میتواند در جهت مهار و محدودسازی مطالبات متنازع قومی استفاده شود، تا پهنهای برای طرح و تقویت منافع ملی گشوده شود. اما در افغانستان نه تنها چنین نشده است که از سیاست در جهت افزایش اختلافات قومی بهرهبرداری صورت میگیرد. زیرا برخی کنشگران سیاسی، به خصوص رهبران قومی، سادهترین راه سودجویی سیاسی را دامن زدن به اختلافات قومی میدانند؛ به گونهای که اگر مسیر و فضای فعال نگهداشتن شکافهای هویتی، مسدود شود، عمر سیاسی این رهبران نیز پایان مییابد. زیرا آنان در شرایط مدیریت منازعات قومی به سکوی سیاست صعود کردهاند و اینک یگانه راه رهبر ماندن آنان، استمرار اختلافات قومی است. وقتی وجود اختلافات قومی تا سطح مسئله مرگ و زندگی برای برخی چهرههای سیاسی، ارتقاء و اهمیت یافته است، طبیعی است که برای بقای بدبینیها و بیاعتمادیهای قومی سرمایهگذاریهای سیاسی صورت میگیرد.
بحران بیان و زندان زبان
با پیروزی مجاهدین درگیری مسلحانه با ماهیت قومی به راه افتاد. نتیجه آن خشونتهای خانمانسوز، ویرانی تقریبا کامل کابل و وحشت وصفناپذیری بود که پهنهی پایتخت تا آن زمان به خود دیده بود. از آنجا که انسانها نیازمند و ناگزیر است که واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی خود را با میانجی مفاهیم و در کالبد کلمات، فهم کند، منازعه مسلحانه بین قطبهای قومی مجاهدین نیازمند مفاهیم مقتضی و مناسب برای وضعیت جنگی بود. فعال و سیال ماندن منازعه موصوف، موجب شد که ملایمتهای مفهومی تضعیف و خصلت خشونتپروریِ زبان تا حد زیادی تحریک و تقویت شود؛ به گونهای که روابط دوسُویه میان ستیزهای قومی و ساختهای زبانی پدید آمد. از یکسو، تداوم منازعه به تولید ادبیات نفرت منجر میشد و از سوی دیگر تولید ترکیبات تنفّربرانگیز زبانی موجب موجهنُمایی منازعه میگردید. به نظر میرسد سپری شدن سالهای گذشته برای محو و منتفی شدن آثار و ابعاد ادبیات نفرت قومی کافی نبوده است؛ به طوری که هنوز نشانههایی از زندهبودن زمینههای پذیرش و حتا گاهی پرورش ادبیات قومی در افغانستان پا بر جا است. اضافه براین، امکان آفرینش و پذیرش ادبیات قومی نشان میدهد که بسترهای بقاء و حتا گاهی بالندگی برخوردهای قومی همچنان موجود است؛ درست، همانگونه که زبان، زندانی شده است که رهایی از شکلهای شکافآفرین آن آسان نیست.
تعیینات تبعیضآمیز یا تبعیضتراشیهای تفسیری
طی سالهای گذشته، تعیینات تبعیضآلود، ترکیبی با بسامد بالا در گسترهی گفتاری و متنهای منتقدان بوده است. به باور این دسته از منتقدان، تعیینات حکومتی بیشتر مبتنی بر عوامل و عواطف قومی صورت میگیرد و تلاش میشود تا در ساختار سیاسی کشور، قوم خاصی موقعیت مرکزی را داشته باشد و به بهانههای مختلف از سهم و صلاحیت سیاسی اقوام دیگر کاسته شود. اما برخی بر آن است که تعیینات حکومتی بیشتر بر بنیاد مصالح ملی و رعایت اصل شایستهسالاری بوده است، اما کسانی که منافع خود را در فعال بودن گسلها و گرایشهای قومی جستوجو میکنند، در صدد ایجاد تصویر تحریفشده از وضعیت واقعی بوده و تبعیضتراشیهای تفسیری را پیشه کردهاند. چه تعیینات تبعیضآمیز را وجه واقعی وضعیت بدانیم و چه وجود تبعیضتراشیهای تفسیری را قابل تایید بدانیم، در هر دو صورت، نتیجه یکی است: قوم، مفهوم محوری و مهمی برای افغانها است و شکلدهی عزم و عمل در جهت عبور از آن و رسیدن به مفهوم «ملت» نیازمند تلاش و تدابیری است که تا هنوز به گونهی لازم صورت نگرفته است.
متغیّر قدرت ملی و مداخلات بیرونی
آمادهگیهای اجتماعی و اراده حکومتی در راستای ملتسازی دو امر مرتبط و مکمل هم اند. اراده حکومت میتواند تواناییها و پتانسیلهای اجتماعی برای ملتسازی را تشخیص و تقویت کند. اما فهم و فعالسازی فرصتها در راستای چنین مأمول مهم ملی در شرایط فعلی افغانستان با دو دشواری مهم مواجه میباشد: جنگ جاری و مداخلات بیرونی. جنگ جاری در افغانستان موجب در اولویتماندن اهداف امنیتی میگردد. در اولویت قرار گرفتن امور و اهداف امنیتی مانع میشود تا به مورد مهمی چون ملتسازی پرداخته شود و بودجه و برنامهای به آن اختصاص یابد. از جانب دیگر مداخلات بیرونی در جهت حفظ حالت فعلی را نمیتوان از نظر دور نگه داشت.
در ادبیات سیاسی سه جنبه را برای قدرت برمیشمارند: ایجابی، سلبی و ایذایی. بعد ایجابی به توانایی تحصیل یک هدف اشاره دارد، جنبه سلبی به توان ایجاد مانع فراروی حصول یک هدف دلالت دارد و منظور از بعد ایذایی، توان به تاخیر انداختن تحقق یک هدف میباشد. در شرایطی که دلالتهای درکپذیر و نشانههای روشنی از فعال بودن «قدرت ایجابی» حکومت افغانستان در مسیر ملتسازی چندان چشمگیر نیست، ادعاها و اظهارات وافری مبنی بر فعال بودن «قدرت سلبی و ایذایی» برخی کشورهای منطقه در راستای تخریب، تضعیف و تأخیر ملتسازی در این کشور وجود دارد. زیرا وجود اختلافات قومی مجاری نفوذ چنین کشورها در افغانستان را باز میگذارد و از این طریق مجال مانورها و پهنهی پیشبرد بازیهای سیاسی آن کشورها را در مقیاس منطقهای وسعت میبخشد.
راهحلهای نظری
بدون شک، راهحلهایی که یک فرد برای تحقق یک مأمول ملی ارائه میدهد، میتواند خلاءهای کلان و نواقص نمایانی داشته باشد، اما چنین طرحها به نوبه و حد خویش میتواند بخشی از یک طرح جامع، دقیق و درخور اجراء باشد.
ایجاد ساختارهای منفعتپیوند به جای ساختارهای مهرپیوند
گروههای قومی ساختهای اجتماعی مهرپیوندی است که جا و جولانگاه عاطفه در آن به مراتب بیشتر از عرصهی عزیمتهای عقلانی است. علایق عاطفی محدوده مراودات و مدارا را تا جایی اجازه گسترش میدهد که فراتر از قلهها و قلمرو قومی نرود. برای همین است که روحیه و روابط اجتماعی در افغانستان رنگ و رایحه قومی دارد؛ از روابط روزمرگی و معاشرتهای معمولی گرفته تا ازدواجها و ارتباطات اساسی و آیندهاندیشانه. به طور نمونه، برخی مناطق مسکونی پایتخت را میتوان به قلمروهای قومی و جزیرههای جدا از هم تقسیم نمود؛ برچی هزارهنشین، خیرخانه تاجیکنشین و هودخیل پشتوننشین به عنوان مشت نمونه خروار قابل یادآوری است. برای کاستن از قابلیتهای قومی این ساختهای اجتماعی نیاز است که ساختها و سازمانهای سود_پیوند شکل گیرد؛ ساختها و سازمانهایی که مهرههای موثر و موسس آن و نیز اعضا و عناصر عادی آن مربوط به اقوام مختلف باشد. تا بتواند قادر به اتخاذ و اجرای تصامیم منفعتمحور باشد، و قوم را از محور تفکر و تصمیمگیری بیرون براند.
تخفیف تضادها به جای شدتدهیِ شکافها
سازمانهای سودپیوند با مشخصات مندرج در پاراگراف پیش، میتواند سبب تخفیف تضادهای قومی شود. اما پیدایش احزاب قومی سبب انباشته شدن اختلافات سیاسی بر تضادهای قومی شده و بر شدت شکافهای قبلی افزوده است. زیرا آسیبآفرینیهای احزاب قومی سبب شده که سوداهای سیاسی به خواستهای قومی تقلیل یابد، سوداهایی که میتوانست و باید ماهیت ملی بهخود اختیار کند و سبب تضعیف و تلطیف قطببندیهای قومی گردد. بنابراین باید به ایجاد ساختارهای سیاسی فراقومی، تقویت ترکیبهای توافقی همت گماشته شود و پیکربندی پیچیدهای مبتنی بر مطالبات فراقومی، جایگزین جداسازیهای قومی و ساختهای ساده و ستیز انگیز فعلی گردد.