عشق در روزگار وبا
آیدین صهبا

«عشق در روزگار وبا»، اثری از گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۸۲ است که به عنوان یکی از برترین و نام آشناترین رمانهای تاریخ ادبیات داستانی، شیفتهگان بسیاری در سراسر جهان دارد. این رمان، که ژانر آن عاشقانه و اجتماعی است، نخستین بار در سال ۱۹۸۵ میلادی با عنوان اصلی «El amor en los tiempos del cólera»، به زبان اسپانیایی منتشر شد و دیری نگذشت که ترجمه انگلیسی آن تحت عنوان «Love in Time of Cholera» نیز به نشر رسید. «عشق در روزگار وبا» که با نامهای «عشق در زمان وبا» و «عشق سالهای وبا» نیز ترجمه شده است، در کنار اثر «صدسال تنهایی» جزو شاهکارهای ادبی گارسیا مارکز به شمار میرود که به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شده است و خوشبختانه نسخه فارسی آن با ترجمهای از بهمن فرزانه و کاوه میر عباسی در کتابفروشیهای افغانستان، قابل دسترس است.
مارکز، صاحب سبک رئالیسم جادویی، در این رمان با به تصویر کشیدن عشق آتشین پسری که بیش از پنجاه سال از عمرش را در انتظار معشوق خود میگذراند، شاهکار جاویدی آفریده که زدودنش از خاطر محال است.
من در ادامه، توضیح کوتاهی را پیرامون این اثر ارزشمند و چیستی آن به شما خوانندهگان عزیز ارایه کردهام. هرچند این ارایه مختصر نمیتواند برتابنده کل زیبایی و محتوای اثر باشد، اما میتواند گوشهای از زیبایی و شگفتی زبان گارسیا و ذهن پردازشگر او را در ذهن خواننده تصویر دهد. شما را پس از خواندن این مختصر به مطالعه کامل کتاب فرا میخوانم تا تمامی ابعاد و قشنگیهای ادبی این داستان را خود احساس کنید و از خواندن آن لذت ببرید.
چکیده داستان
آغاز این داستان حکایتگر ماجرای است که در آن زنی در مراسم عزاداری شوهرش که از طبیبان نامدار شهر است و سالها برای ریشهکن کرد «وبا» (نوع مریضی واگیر) مبارزه کرده است، با ابراز عشق مرد آشنایی مقابل میشود که «فلورنتینو» نام دارد و پنجاهوسه سال عمرش را انتظار کشیده است تا به او بگوید که همچنان دوستش دارد و کماکان عاشق او است. این باب با همین اعتراف بسته میشود و داستان، به روایت گذشتهای میپردازد که در آن چرایی و چگونهگی ماجرای عشق فلورنتینو و سایر اتفاقات تعریف میشود.
«فلورنتینو آریثا» محصول رابطه پنهانی است که مادر او با یکی از مردان ثروتمند شهر داشته است. او از کودکی درگیر اتهام نامشروع بودن است و این برچسب را توأم با زندهگی بر دوش میکشد. تا ده سالهگی، زندهگی او و مادرش با حمایت پنهانی پدر ثروتمند او به پیش میرود. پس از فوت پدر، زندهگی با پیشآمدهای سختی از آنان استقبال میکند و دشواریهای فراوانی را متحمل میشوند. سرانجام برای فلورنتینوی جوان در اداره تلگراف، فرصت کاری مهیا میشود که با اتکا به آن زندهگی معمولی و متوسطی را رقم میزند. این پسر نوجوان روزی برای بردن تلگراف به خانه یکی از مردان ثروتمند شهر میرود و از قضا با دختر جوان او بهنام «فرمینا داثا» مقابل میشود که در اولین نگاه به او دل میدهد. فرمینا و فلورنتینو از نظر منزلت و موقعیت اجتماعی در جایگاه متفاوتی قرار دارند. یکی منتسب به خانواده ثروتمند و اشرافی و دیگری از خانواده فقیر و بینام و نشان؛ چیزی که مانع وصلت این دو از نظر عرف اجتماعی میشد. فلورنتینو با درک این مسأله کوشید تا با شیوه دیگری که نوشتن نامههای عاشقانه باشد، توجه فرمینا را جلب کند. فرمینا با خواندن نامههای فلورنتینو به رغم ندیدن او، حس میکند که عاشق شده است. تبادل نامه تا مدتی ادامه مییابد تا پدر فرمینا که مخالف صد در صد این رابطه است، دخترش را به سفری میفرستد. پس از دوسال و حین بازگشت از سفر، فرمینا و فلورنتینو همدیگر را ملاقات میکنند. در این ملاقات، فرمینا حس میکند که فلورنتینو انتخاب درستی نبوده است، از این رو، پس از نخستین دیدار، از عشق و علاقه خود به او ابا میورزد. پس از این ماجرا، مردی به اسم «داکتر خوونال اوربینو» که داکتر توانا و از خانواده معتبر است، از فرمینا تقاضای ازدواج میکند که در مقابل، او نیز پاسخ مثبت میدهد و از رابطه و عشق فلورنتینو دست میکشد. فلورنتینو پس از ازدواج معشوقهاش، به خود قول میدهد که عشق او را تا ابد زنده نگه دارد و با تعهد تمام انتظار روزی را بکشد که پس از مرگ شوهر او، دوباره ابراز عشق کند و اثبات عاشقپیشهگی.
او با این حسرت، بیش از ۵۰ سال زندهگی میکند تا سرانجام فرصت پایان هجران و تحقق آرزویش فرا میرسد؛ پس از نیمقرن، دقیقاً زمانی که هردو دیگر پیر شدهاند و مرگ در کمین آنان نشسته است. دیگر نقطه مشترک و امیدوارکنندهای برای زندهگی ندارند؛ جز گذشته کوتاه و ناپایدار که مال دو جوان گمشده در گذر زمان بود، نه از آنانی که دیگر بال پریدن و دلی برای تپیدن ندارند.
عشق در روزگار وبا را بخوانید
«عشق در روزگار وبا» یکی از مسحورکنندهترین عاشقانههای معروف جهانِ رمان است که مطمئناً به دل هر خوانندهای چنگ میزند. هرچند روایت مرکزی داستان، عشقی است بیفرجام، اما در میانه همین عشق، از حقایق و اندیشههای هولناک زندهگی نیز پرده برداشته میشود. قسمتی از رمان، حس کشنده و زجرآور کهنسالی را در شخصیتهای رمان تبارز میدهد و آن قدر جانکاه تشبیه میشود که یکی از شخصیتهای نسبتا گمنام – در همان ابتدای داستان – از دهشت این حس، خودکشی میکند. شرح زندهگی بیوهزنان مورد دیگری است که این رمان از آن سخن میگوید. با آنکه تلخی روزگار برای آنها بسیار است، اما خودمختاریی را که از بیوهشدن به دست آوردهاند، مزیت بزرگی میشمارند. زندهگی طبقانی انسانها در دل تاریخ و تفاوت محتوم زندهگی در دل این باور که هرازگاهی مانع آرزوهای قشنگ انسانی شده است، مورد دیگری است که در این داستان به آن پرداخته شده است.
جدا از اینها، بازی مارکز با زمان در این رمان خیلی هیجانآور است. ابتدا حال را نقشه میکشد، سپس داستان را به گذشته میکشاند و دوباره کمکم به حال بر میگردد. تا آنجا که همهچیز را در یک نقطه با دید نامعین به آینده تمام میکند. از سوی دیگر، احساسات و حرکات هر کاراکتر در لحظهها خیلی با جزئیات بیان شده است؛ چنانچه قدرت نفوذ و تأثیرگذاری آنها بر ذهن خواننده چنان است که میشود به سادهگی در طناب داستان گره خورد و با آن رابطه برقرار کرد.
آنچه در این رمان میتواند برای بعضی از خوانندهگان اندکی چالش برانگیز باشد، درک و تحلیل احساسات خود خواننده نسبت به شخصیتهای داستان است. در جایی میشود از یکی نهایت نفرت پیدا کرد، اما در صحنه بعد به او میتوان علاقهمند شد و به حال او دل سوزاند. من به صورت کل نتوانستم نظری در مورد «فلورنتینو آریثا» و شخصیت او داشته باشم. پبشنهاد من برای شما این است که این شاهکار را کامل بخوانید و در هنگام خواندنش صبور بمانید. شروع داستان و تغییر زمان در ابتدا میتواند برای بعضیها کسلکننده باشد، اما امیدوارم هرگز دلیلی نشود که از کشف این اعجوبه دست بکشید.
در پایان میتوان گفت که این اثر به قول تاماس پینچون «محشر است». لطفاً خواندن آن را از دست ندهید.