عبور از «منطقهی خطر»
سفر کوتاه اما با دلهره، با صلوات و درود مسافرین آغاز میشود. هرچند راه زیاد طولانی و پرپیچوخم نیست، اما هراس از طالبان و جنگ، مسافران را وامیدارد تا صلوات و درود شان بلندتر از همیشه باشد. هیچ مسافری حالت عادیاش را ندارد؛ یکی با درود خواندن کوشش میکند هم رفع خطر نماید و هم خودش را کمی عادی جلوه دهد و دیگری به طالب و جنگ و اسارت و … فکر میکند. انگار کابل آمدن، قاچاقی رفتن از یک کشور به کشور دیگری باشد.
راننده میگوید: «اگر کدام کاغذ یا اسناد مسناد دارید، بدهید که در موتر مخفیاش کنم». اما کسی چیزی باخودش ندارد و همه نگران فقط جان خود اند و بس. مسافر بغلدستیام میگوید، یگان کالای کهنه میپوشیدی خوب بود. و ادامه میدهد: «اگر ازت پرسید، نامات را چیزی دیگر بگو؛ همچنان نگو که کارگری، زیرا باور نمیکنند.
اونا دستای تان را میبینند. بگو دکاندار هستی شاید باور کنند». یکی دیگر از مسافران داستان اینکه چگونه توسط طالبان تلاشی شده و چه سوالهایی از او شده است را قصه میکند. وی همچنان از وجود لیست و حتا عکس برخیها در نزد طالبان قصه میکند.
هوا سرد است و راننده همچنان میراند و فضای داخل موتر سردتر از سردی هوا. هرچند از منطقهدورتر میشوی، فضای تنگ و خنک داخل موتر سردتر و ساکتتر میشود. تصور میکنم رسیدن از ولسوالی جاغوری تا سرک عمومی، یعنی شاهراه کابل- قندهار، بزرگترین آرزوی مسافرین، خصوصا کسانی که ظاهر کمی متفاوت با دیگران دارند مانند دانشجویان و آنهایی که در دفاتر کار میکنند، میباشد. اگر قصهگکی در فضای موتر میپیچد، بسیار آرام و آهسته از طالب و کشتن و اسیر گرفتن و این چیزها حکایت دارد. بعد از شکست طالبان، این اولین باری است که هراس از طالبان را تجربه میکنم. هرچند در زمان حکومت طالبان نیز دو بار به دلیل نداشتن کلاه و موی کمی دراز، از نزد آنها فرار کرده بودم، اما آنزمان با آنتندی طالبان هرگز چنین نمیهراسیدم.
منطقهی خطر
از جاغوری بیرون میشویم و میرسیم به ولسوالی قرهباغ. راهاصلی قرهباغ به دلیل ازدیاد سرقتها، بسته است.
مسیر فعلی، راهیاست که به «شیر و برله» معروف است. این راه از ناچاری کمی مناسبتر است، زیرا طالبان به رانندهها گفته اند که اگر از این راه بیایند و بروند، امنیت شان را تامین میکنند؛ امنیت و نا امنی این مسیر کاملا تحت کنترول طالبان است، نه دولت یا نیروهای خارجی. به منطقهی «شیر و برله» میرسیم. سرک از میان خانهها گذشته است. باشندگان محل در هر کناری نشسته اند و ما را نظاره میکنند. راننده به آن قسمتهایی که مورد بازجویی و تلاشی طالبان قرار گرفته است، اشاره میکند. برای اینکه کمی عادی به نظر برسم، لب به سخن میگشایم و میگویم خوب است که امروز طالب نیست. اما راننده با عصبانیت میگوید، از کجا میدانی که نیست، طالبان فرقی با مردم عادی این منطقه ندارند و بسیاری وقتها هم تفنگهای شان زیر پتوهای شان میباشند و اصلا کسی نمیتواند تشخیص بدهد که طالب است یا باشندهی محل. این به دلهره و وارخطاییام میافزاید. همه دارند از کنار سرک ما را نگاه میکنند؛ مثل اینکه موجودات عجیب و غریبی در کرهی زمین پیدا شده و یکباره در منطقه سرازیر شده باشند. نگاههای شان سخت آزارم میدهند. نگاهام را از بیرون میگیرم و به پیش رویم متمرکز میکنم، اما نمیشود، باید اطراف خود را دید و منتظر بود که چهوقت موتر ایستاد میشود و طالبان به بازجویی میپردازند.
ذهنام در گیرودار اینچیزها است، که یکی از مسافرین متوجهام میکند: هشت نفر تفنگ به شانه، روی چهار موترسایکل سوار اند و به سوی ما میآیند. وای که چهقدر ترسناک بود؛ اگر تلاشی کنند و بگویند که تو آدم عادی و کارگر ساده نیستی و دانشجو یا کارمند دولت یا یک اداره خصوصی هستی، چطوری ثابت کنم که نیستم؟ باز اگر ببرند و بفهمند که در یک رسانه کار میکنم، خوب میکشند و وای که چه بد میکشند! در یک لحظهی کوتاه، ذهنام همه چه را به سرعت مرور میکند. خلاف انتظار، این هشت نفر طالب کاری به ما ندارند و راه خود شان را میگیرند و ما نفس راحت میگیرم. ولی، این پایان ماجرا نیست، خودش یک آغاز است: طالبان هستند و در این مسیر میگردند و در قدمهای بعدی شاید کسانی از آنها باشند که به تلاشی و بازجویی ما بپردازند.
بیش از یک ساعت راه را همینطوری طی میکنیم تا اینکه به شاهرا کابل- قندهار میرسیم. با آنکه شاهراه کابل- قندهار نیز امن نیست و همواره شاهد درگیریها و انفجارها بوده است، اما عبور از منطقهی خطر (یک ساعت راه «شیر و برله») به مسافرین فرصت میدهد که نفس راحت بکشند.
جاسوسان خودی
به گفتهی مردم، بسیاری کسانی را که طالبان گرفتار کردهاند و یا در صدد گرفتاری شان بوده اند، براساس گزارشهایی بوده است، که آنها از درون جاغوری دریافت کرده اند. هرچند در جاغوری طالبان هیچگاه خاستگاه مردمی و محبوبیت نداشته اند، اما مردم عادی میگویند، هستند کسانی که برای طالبان از ایستگاههای موتر در مورد مسافرین گزارش میدهند. شاید برخیها بهخاطر غرضهای شخصیای که دارند نیز اینکار را انجام دهند و همچنان امتیازهایی از سوی طالبان کسب کنند. بر این اساس است که حالا آنهایی که احساس خطر میکنند از ایستگاههای موتر حرکت نمیکنند بلکه کوشش میکنند از جایهای دیگر مخفیانه حرکت کنند و حتا برخیها مجبور میشوند در مسیر راه دو-سه بار ظاهر شان را عوض بکنند. در ضمن برخیها برای اینکه بتوانند از این مصیبت نجات یابند، کاپیهای ساختگی تذکره با تغییر نام را ساخته اند. مردم میگویند کسانی که برای طالبان جاسوسی میکنند، هیچگونه علاقهی فکری یا سیاسی با آنها ندارند و صرف مسالهی اقتصاد و پول وادار شان کرده است که به این عمل تن دهند.
کی حافظ مردم است؟
فارغ از هراس و نگرانیهای یکساعت پیش، به راهمان در مسیر غزنی- کابل ادامه میدهیم. موترهای اردوی ملی و پولیس ملی و همچنان پوستههای شان کمی احساس آرامش و امید را در دلها زنده میکند. زیرا آدم فکر میکند که دولت در این نقاط حکمروایی دارد و برای امنیت شهروندان پولیس و اردو را موظف به تامین امنیت شاهرا نموده است.
نارسیده به چشمهی سالار، منطقهای در ولایت میدان وردک، به جمعی از موترها و مسافران منتظر بر میخوریم. شاهراه بند است و موترها در دوطرف منتظر اند. موتری از نوع ۳۰۳ را میبینم که شیشههایش شکسته است، مسافراناش در کنار سرک نشستهاند و سربازان خارجی اطراف آنرا احاطه کردهاند. اصل واقعه معلوم نیست، اما برخی میگویند نیروهای خارجی بر این موتر که سرعت زیاد داشته و به هدایت آنها از سرعت خود نکاستهاست، شلیک نموده اند و در نتیجه چند نفر را کشته و زخمی نمودهاند.
انتظاری کشیدن در یک دشت در هوای سرد خزانی، همه را خسته نموده است. سرانجام رانندهها چارهای مییابند و از بیراهه، از درون قریهها، شروع به حرکت میکنند. هنوز چند عراده موتر نمیگذرند که نیروهای خارجی اینراههایی بیراهه را نیز میبندند و با موترهای زرهی شان در این راهها میایستند و اگر موتری میخواهد حرکت کند، اسلحه شان اتومات به طرف آن میچرخد. برخی به نیروهای دشنام میدهند و کودکان از مادر و پدر شان نان میخواهند، اما در دشتی که هیچ راهی برای عبور وجود ندارد، هیچ چیز یافت نمیشود. پیر مردی از باشندگان این منطقه که میخواست خانهی یکی از دوستان خود در قریهی همجوار برود، در این میان گیر مانده و میگوید، نیروهای خارجی به خاطری مسافرین را اجازهی رفتن نمیدهند که اگر مسافرین بروند، طالبان بر آنها حمله مینمایند. اینها این کار را بهخاطر حفظ جان خود شان انجام میدهند.
لحظهای قبل از شدت ترس از طالبان میلرزیدم و حالا نیز از ترس اینکه مبادا موتر یکسانتیمتر حرکت نماید و نیروهای خارجی شلیک نمایند! نمیدانم در این میان حافظ مردم کیاست؛ اصلا مردم پاسدارانی دارند؟