نقدی بر فلم آلمانی «هویت نامعلوم، زنی در برلین» فاحشهخانهی ارتش سرخ شوروی
فلم سینمایی «هویت نامعلوم، زنی در برلین»، مثل اغلب فلمهایی که دربارهی جنگ جهانی دوم ساخته شده، با صحنههایی از بمباران یک شهر آغاز میشود.
در این صحنهها، همهی عناصر قراردادی پرداخت سینمایی این موضوع بهکار گرفته شدهاند: سوت مرگبار آژیر خطر، جمعیتی وحشتزده که سراسیمه و با شتاب بهسوی نزدیکترین پناهگاه میدود، طنین هولآور اصابت بمب به هدف، صدای انفجار و به همراه آن همهمهی فریاد و ضجه و ناله و پخش گرد و غباری غلیظ که فضا را تیره و تار میکند.
برقراری تماس تیلفونی فرماندهی گروه ارتشی با مقام های بالاتر نیز، یکی از همان عناصر قراردادی پرداخت سینمایی «فلم جنگی» است: در فلم «هویت نامعلوم، زنی در برلین»، ستارهی سرخ کلاه فرمانده، ایوژنی زیدیخین ، نشان تعلق او و واحدش به «ارتش سرخ» شوروی سابق است.
وقتی فرمانده درگفتگوی تیلفونی، خطاب به «بالاتریها» معترضانه میگوید، «ولی ما در چند صد متری رایشتاگ هستیم، چرا نباید پیشروی کنیم؟»، نام شهر زیر بمباران هم معلوم میشود: برلین.
گره اصلی
دلیل اینکه چرا ارتش سرخ در این برهه از جنگ اجازهی پیشروی ندارد، در این فلم همچنان در پرده میماند. چون کارگردان آن، ماکس فربربوک ، در این لحظه و موافق موازین قراردادی پرداخت فلم، باید گره یا درگیری اصلی آن را مطرح کند.
بینندهای که اولین فلم فربربوک «آمی و جاگوار» (۱۹۹۸) را که در آن هم به موضوعی سیاسی ـ تاریخی در دورهی آلمان نازی پرداخته، دیده باشد، بهخوبی میداند او علاقهی چندانی به ارایهی تحلیلهای سیاسی ـ تاریخی در آثار سینمایی خود ندارد.
بررسی رابطهی انسانها در شرایطی استثنایی بیشتر مورد نظر او است. گرهی اصلی فلم «هویت نامعلوم، زنی در برلین»، هنگامی تصویر میشود که پناهجویان زیرزمینی به اجبار و در پی اوامر و فریادهای سربازان مسلح ارتش سرخ با ترس و لرز از تاریکی پناهگاه بیرون میآیند و خود را «تسلیم» فاتحان میکنند.
آنها به زور اسلحه، با احتیاط پلههای پناهگاه را بالا میروند و با تردید پا به خیابان میگذارند. در میان این جمعیت وحشتزده، چهرهی زنی تکیده و پریشان بارز است: آنونوما.
این زن جوان سی و چند سالهی زیبا را پیشتر، هنگامیکه زنها و بچهها و چند مرد «از کارافتاده» به پناهگاه زیرزمینی میگریختند، دیده بودیم که با شتاب در طول راهروی بتونی تونلمانندی میدوید.
او عکاس و روزنامهنگار است. شوهرش جایی در جبههی شرق، مشغول دفاع از «میهن هیتلر» است. این روزنامهنگار، رویدادهای پریشانکنندهای که در فاصلهی بین ۲۰ اپریل تا ۲۲ جون سال ۱۹۴۵ بر او و «زنان برلین» گذشته است، در «دفترچهی خاطرات» خود، خطاب به او مینویسد:
اینکه چگونه سربازان ارتش سرخ، با زنان برلین مثل «طعمه» رفتار کردند و بخش بزرگی از شهر را به «فاحشهخانهی ارتش نیروی فاتح» تبدیل ساختند.
تابوشکنی
اینکه کارگردان مشهور آلمانی، ماکس فربربوک، سرانجام این موضوع را که تا به حال در آلمان «تابو» بود، دستمایهی اثری سینمایی قرار داده، تحسینبرانگیز است.
فلم «هویت نامعلوم، زنی در برلین» بر اساس کتابی به نام «دفترچهی خاطرات» ساخته شده که نویسندهی آن تا هنگام مرگ ناشناس باقی ماند.
این کتاب، ابتدا در سالهای دههی ۵۰، بلافاصله پس از جنگ، در آلمان منتشر شد. ولی از آنجا که با اعتراض بخش بزرگی از نهادهای آلمانی روبهرو گردید، استقبالی از آن صورت نگرفت. این نهادها، از جمله عیب میگرفتند که «چهرهی زن آلمانی در این کتاب بهکلی مخدوش نشان داده شده است».
کتاب «دفترچهی خاطرات»، یکبار دیگر، در سال ۲۰۰۳ در آلمان انتشار یافت و اینبار فروشی رکوردشکن بهجای گذاشت. با اینحال، برخی از کارشناسان کتاب، اصالت آن را زیر سوال بردند.
به همین خاطر ناشر مجبور شد، نام نویسندهی آن را که در سال ۲۰۰۱ فوت کرده بود، افشا کند: مارتا هیلرز. هیلرز که واقعا زمانی روزنامهنگار بود، هنگام مرگ ۹۰ سال داشت.
نویسندهی «دفترچهی خاطرات»، با لحنی خوددارانه و طرح و نثری موجز و بدون شرح و بسط، رویدادهایی را که خود تجربه کرده یا شاهد وقوع آنها بوده، به رشتهی تحریر درآورده است.
از اینرو، این کتاب تنها سرنوشت یک زن را بازگو نمیکند، داستان زندگی گروهی از زنان برلینی است که در آستانهی سقوط این شهر «سر راه» سربازان ارتش سرخ قرار گرفتند.
این ارتش که با تانک و توپ و تجهیزات جنگی دیگر برای فتح برلین وارد این شهر شد، پیش از آنکه به محدودهی رایشتاگ برسد، آن را به محل عیش و عشرت و خوشگذرانی و تجاوز به زنان بیدفاع آلمانی تبدیل کرد.
بیعدالتی در حق زن یا «شرف لکهدار شده»
خشونت جنگ در این فلم در چارچوب اعمال خشونت نسبت به جنسیت ـ زن ـ نمود مییابد و به عنوان ابزاری برای نمایاندن اعمال قدرت، فشار و تحقیر بهکار گرفته میشود.
تجاوز به زنان در دوران جنگ، معنای سمبولیک روشنی دارد و در جوامعی که تفکر مردسالارانه بر آنها حاکم است، تاثیر تعیینکنندهای نیز با خود یدک میکشد: با تجاوز به زن، بهاصطلاح «شرف» مرد هم که خود را صاحب جسم همسرش میداند، مورد تجاوز قرار میگیرد.
از اینرو بسیاری از این زنان، از سوی خانوادهشان طرد میشوند، همسران شان به این خاطر آنها را تحقیر میکنند و اجتماع، داغ ننگ بر پیشانی آنها میزند.
ماکس فربربوک، این جنبه از بیعدالتیای را که در حق زنان روا داشته میشود، به خوبی نشان میدهد: همسر این روزنامهنگار، پس از خواندن «دفتر خاطرات» او، زجر و آزار روحی او را بهکلی نادیده میگیرد و تنها به «شرف لکهدار شدهی» خود میاندیشد. او تنها میپرسد: «چطور توانستی این کار را با من بکنی؟»
حق انتخاب «متجاوز»
ماکس فربربوک، تا زمانی که روایتهای «دفترچهی خاطرات» را به تصویر میکشد، در بازسازی این فاجعهی غیرانسانی موفق است. او به خوبی نشان میدهد که سربازان «محرومیت کشیدهی» ارتش سرخ، به این روزنامهنگار و زنان دیگر از همان لحظهی اول به چشم «طعمه»ی خود مینگرند. این وضعیت برای برخی از زنان، چنان غیرقابل تحمل است که دست به خودکشی میزنند. این روزنامهنگار، ولی راه «افشاگری» را برمیگزیند:
از آنجا که کمی با زبان روسی آشناست، به ستاد «ارتش فاتح» گام میگذارد و با جسارت، داستان وحشیگری و تجاوز سربازان را به اطلاع افسر مسوول، آندرهی، میرساند. واکنش افسر ارشد، انکار و سپس تایید ضمنی عمل سربازان تحت فرمان او است. این زن پس از چندی، از آنجا که قادر به تحمل عذاب تن در دادن به تجاوزات مکرر و شبانهروزی خیل عظیم سربازان نیست، تصمیم میگیرد، «تجاوزکارش» را خود انتخاب کند.
او در واقع به «گرگی که بتواند جلوی گرگهای دیگر را بگیرد» متوسل میشود، تا دیگر گرگها «جرات نزدیک شدن به او را پیدا نکنند». او دوباره به سراغ آندرهی میرود و خود را به عنوان «خدمتکار مخصوص» به این فرماندهی ارشد عرضه میکند.
پرداخت سینمایی انحرافی
این تصمیم حیاتی، هرچند که یکی از نقاط عطف مهم داستان را میسازد، ولی در فلم جای کمی به خود اختصاص داده است. از اینرو از اهمیت و قدرت انتقالی آن که برای پیشبردن خط داستان ضروری است، کاسته میشود.
ماکس فربربوک، در پرداخت این نقطهی عطف، روی مونولوگی دو ـ سه جملهای تکیه میکند و با آن «خودفروشی داوطلبانه»ی آنونوما را توجیه میسازد.
در کتاب، برعکس، این تصمیم برای زنده ماندن، در چارچوب بازنمایی زجر و عذاب روحی این روزنامهنگار مطرح میشود و وجه جبر و تن دادن به شرایط و موقعیتی اضطراری بر جنبهی آزاد بودن گزینش او، غلبه میکند.
فلم ماکس فربربوک، در چند مورد دیگر نیز از داستان اصلی کتاب فاصله میگیرد. این عدم وفاداری به متن که در اغلب آثار سینمایی رایج و مجاز است، در این فلم به ساختار دراماتورگی آن لطمه میزند.
ایجاد رابطهی عاطفی بین این زن روزنامهنگار و افسر ارشد ارتش سرخ شوروی، که در کتاب «دفتر خاطرات» اصلا به آن اشارهای نشده و در فلم جای زیادی به خود اختصاص داده، از جملهی این موارد است.
جالب این جاست که فربربوک این «چاشنی عشقی» را برای درگیر کردن احساسی بیننده به داستان میافزاید و خواسته است که با رعایت این اصل قراردادی پرداخت سینمایی موضوع، به اصطلاح قلب بیننده را هدف قرار دهد.
ولی از آنجا که این «دل بهدست آوردن» به قیمت صرف نظر کردن از پرداخت همهسویهی شخصیت اصلی فلم تمام شده، تلاش کارگردان با شکست روبهرو میشود.
بازی درخشان ناجی
اگر بازی درخشان هنرپیشهی مشهور آلمانی، نینا هوس نبود، شاید فربربوک در بازتصویری موضوع تکاندهندهی تجاوز به زنان برلینی در جنگ جهانی دوم کمتر موفق میشد.
هوس، در نقش یک زن روشنفکر آگاه و با اراده که در تنگنای پریشانکنندهی تاریخ مجبور شده، تاوان جنایتهای دیگران را با جسم نحیف و غرور و حیثیت جریحهدار شدهی خود بپردازد، تغییر حالتها را تا پایان فلم و در همهی صحنهها دنبال میکند.
او در نقش این زن روزنامهنگار از احساسات خود، فاصله میگیرد، وقایع را هرچند تلخ میپذیرد و اجازه نمیدهد در او نفوذ کنند، گویی زرهی نامریی بر روح و روان خود پوشانده است. جنبهی اخلاقی موضوع تجاوز برای این زن زجرکشیده، کمتر اهمیت دارد. او با این رویدادهای فاجعهبار به مثابه یک ناظر برخورد میکند. ناظری که وظیفهی نوشتن گزارشی عینی برای عبرت آیندگان را به عهده دارد. این «آیندگان» ولی بارها نشان دادهاند که استعداد فراگیری از رویدادهای گذشته را ندارند: همچنان در این و آن گوشهی جهان کانونهای جنگ بر پا میکنند و برای انتقامگیری، به شکار زنان میپردازند.