جنون مقدس
سیرت فرمان

شاید کمتر واژهای در تاریخ تمدن به بسامد و حد واژه «دیوانه» کاربرد دوپهلو و دوگانه داشته است. کسی از فرط حب و مهر، محبوبش را «دیوانه» صدا میزند و کسی هم به غرض تنزیل و خوارشمردن دیگری. در کل معانی این واژه وابسته به بافتارش حد فاصلی به پهنای زمین و آسمان دارد. اما چرا؟ آیا دیوانهگی خوب هم داریم؟ آنگاه که ارسطو گفت: «هیچ ذهن بزرگی بدون لمسی از دیوانهگی هرگز وجود نداشته است.» مقصودش از دیوانهگی چه بود؟ چطور است که هنرمندی به بزرگی ونسان ونگوگ کارش به بستریشدن در تیمارستان میکشد؟ و آیا از سر حسن حادثه و تصادف است که بزرگمردی نظیر نیچه در سالیان پسین عمرش با جنون دست و گریبان میشود؟ صاحب این قلم در این مقاله سعی بر سواکردن اطوار متعدد و بسیار متفاوت جنون و دیوانهگی دارد و تا آنجا که میسر است، بر گرهگشایی از این معمای دشخوار و غامض اهتمام میورزد.
در تمهید کلام باید گفت بنده «مفهوم» جنون را به دو قسم قسمت میکنم. روی «مفهوم» بودن هم قلم تأکید میفشارم تا خواننده گرامی بداند که غرض من از جنون یک «مفهومی» به اسم جنون است. آنگونهای که در ادبیات و شعر و فلسفه و کتاب «تاریخ جنون» میشل فوکو به آن پرداخته شده است. با عارضه و مریضی که اسمش «جنون» است و از گستره تخصص بنده خارج است، کاری ندارم. باری، من جنون را به دو بخش؛ فروتر از عقل و فراتر از عقل تقسیمبندی میکنم. عقلا هم از آن جهت که خودشان را عاقل و تهی از جنون میدانند، در میانه این دو قرار دارند.
جنون فروتر از عقل که نسبت مستقیم با بلاهت و سخافت دارد و نقض و پا نهادن روی عقلانیت به معنای عام آن، بدون هیچ مقصد و غایت والاتر و خاصی است. به این اعتبار که مجنون در مرتبه و منزلتی سافلتر و دونتر از عقل عامه ایستاده است و قوه عاقله او دچار نقصان و ایرادی است. لذا از عملکردن حسابگرانه و با اندیشه به منتهای مسیرش، عاجز است. چنان که متذکر شدم؛ این جنون نسبت مستقیمی با بلاهت و سخافت دارد. یعنی مجنون ابایی از سخیف و نامقدار به نظررسیدن ندارد. یا به عبارت دیگر، هیچ مرزی حتا مرزهای مسلّم و بدیهی اخلاقی را نیز ارجگذار نیست و وقعی نمینهد. این مجنونها اگر کاری غیرعادی میکنند، ناشی از لایعقلی و بیفکری آنها است. از سوی دیگر، قاضی قدرتمند گیتی، زمان، این مجنونها را در میان تندباد حوادث معدوم و گم میکند. در حالی که نقش مجنون فراتر از عقل را هماره سدید بر اوراق تاریخ میکوبد. گویی مجنونها همه به درختان میمانند و این توفان تاریخ است که مشخص میکند، کدام با ریشه و فراسوی عقل و کدام بیریشه و رفتنی با این تندباد است.
مجانین فراتر از عقل؛ این طایفه از مجنونها به دنبال چیزی فراتر از عقلانیت متعارف و عامهاند. زیرا آن را کافی نمیدانند و پاسخ همه پرسشهایشان را آنجا نمییابند. پرسشگر و متجسس استند، حصارهای خرافی و زاییده جهل جامعه را میدرند و خودفریب نیستند. کما این نکته که اگر گالیله و کوپرنیک این مشهور را که زمین مسطح و هموار است، میپذیرفتند، ابداً به اکتشافات انقلابی و انفجارهایی که در تاریخ علم رقم زدند، نایل نمیشدند. شاید این بیت شعر پیر کبیر در مثنوی به خوبی روشنگر تفاوت میان این دو گروه باشد: «آن گل سرخست، تو خونش مخوان – مست عقل است او، تو مجنونش مخوان.» به ظن من، مجنون در این بیت همانا مجنون فروتر از عقل است. این قماش مجنونها، نهنگهایی استند که در برکههای تنگ و تاریک سنت و فرهنگ خویش نمیگنجند. ارزشهایی را که مردم بیشبهه و پرسشی از دل و جان میپذیرند، زیر سوال میبرند و ساحت قدسی اراجیف و اباطیل و ترهات را به چالش میکشند. تهور و سرنترسی شک بر اعتقادات ستبر و سخت را دارند و با جرأت آنچه را عقلشان نمیپذیرد، از اعتبار ساقط میدانند. لکه تار و تحملگداز دیوانهگی را به جان میخرند و اما دست از بالندهگی و بر آسمان پریدن برنمیدارند. دنیای آنها، دنیای خود آنها است.
عوام همه محصور و محبوس یک چرخه رباتیکاند. چرخهای که یک سرمشق و نمونه به آنها هدیه میکند و آنها هم به خودشان زحمت بازاندیشی و تردید در این چرخه را نمیدهند. همانا که به قول انشتاین تفکر کار ساده و سهلی نیست. آخرین سنگرشان هم این است که وقتی این همه آدم، این چرخه را پذیرفتهاند، لابد لطف و حقیقتی در او نهفته است. غافل از این که به قول مارکس: «حتا اگر میلیاردها آدم هم پشت یک باور غلط بایستند، باز آن باور همچنان غلط است.» القصه اینکه عامیان بنابر تقلید، داخل یک چارچوب مشخصی میاندیشند. خلق را تقلیدشان برباد داد. به هر رو، حرف مهم اینکه مجانین فراتر از عقل، خارج از چارچوب میاندیشند و از این چرخ باطل گریزانند.
این آدمیزادهگان برخلاف انسانهایی که در قید چارچوبهای ذهنی خویش استند، از این بندها رها و آزاد اند. لذا امکانهایی را بررسی میکنند که از نظرگاه یک عامی منتفی و ناشدنی است. چه بسی کارهایی که تا قبل از انجامشان ناممکن به نظر میرسید.
در واقع این مجنونها واجد حس عصیان و ناسازگاری بسیار قوی استند. عموم مردم میخواهند خودشان را با محیط اطراف خود موزون و سازگار کنند. اما این مجانین میکوشند محیط اطراف را با خود متوازن و همآهنگ کنند. پیشرفت بستهگی به این شوریدهگان دارد، چون همینها در پی تغییر و بهترکردن جهان برمیآیند.
ممکن بپرسید وقتی این آدمها این قدر خارقالعاده و خوباند، چرا باید از واژه مجنون در خطاب به آنها بهره جست؟ یک دلیل ساده و درشت دارد. مردم چیزی را که توضیحی برای آن ندارند، به جنون و دیوانهگی نسبت میدهند. در ثانی بنا بر تجربه تاریخی، مردم در مقابل هر حرکتی که عزم آن یک تغییر بزرگ و بنیادی باشد، میایستند. مردم معمولاً از تغییر هراساناند.
در فرجام هم باید گفت که محمود دولتآبادی در مستند «شاملو؛ شاعر بزرگ آزادی» ساخته مسلم منصوری، جنون و شاعرانهگی را که شاملو از کودکی در خود یافته بود، «جنون مقدس» مینامد. مضاف بر اینکه اگر همین جنون مقدس این دیوانهگان نبود، ارابه تمدن تا اینجایی هم که آمده است، نمیتوانست بیاید. این جنون موهبتی است که به بشر امکان رهایی و گریز از پرت و پلاهای نازل و میانتهی تاجران قداست فروش را میدهد. در پایان هم به قول ابوالمعانی: «با هر کمال اندکی آزادهگی خوش است – گیرم که عقل کل شدهای، بی جنون مباش.»