هزارهها و تحول برقآسای فرهنگی

خلیل روشنگر
هزارههای افغانستان در مدت بسیار کوتاهی به رشد چشمگیر و شکوه فرهنگی رسیدند. این رشد برقآسا در مدت دستکم هژده سال برای بسیاریها مایه بهت و حیرت واقع شده است. به ویژه آنکه این تحول فرهنگی و اجتماعی به شکل خودبنیاد اتفاق افتاده است. نه نهادهای دولتی برای آن سرمایه هنگفت هزینه کردهاند و نه نهادهای مستقل از دولت برای آن برنامه ریختهاند. به موازات این رشد فرهنگی، مناسبات اجتماعی نیز در میان آنها دچار تحول مثبت شده است. حتا نظام خانواده در میان هزارهها بازتعریف و مدرنتر شده است.
یکی از عوامل این تحول در میان هزارهها، عشق به آگاهی و دانایی است. طلب علم ولو در هر جایی که باشد. عطش رفتن به مکتب حتا با پای برهنه و شکم گرسنه. این عشق به آگاهی و این طلب همیشگی، تمامی سختیها و دشواریها را برای این مردم تحملپذیر کرده است. به همین دلیل است که کودکان هزارهها وقتی به سن آموزش میرسند، به جز مکتب و آموزش به چیزی نمیاندیشند و والدین شان نیز به جز مشق درس و راه مکتب چیزی به آنها یاد نمیدهند. اگر بگوییم که هزارهها تا مرز جنون شیفته مکتب هستند، مبالغه نکردهایم. مظاهر این شیفتگی مهارناپذیر در چگونگی مواجهه آنها با مکتب و امر آموزش کاملاً مشهود است.
در مناطق مرکزی، فقر بیداد میکند. اما درب مکتبها باز است. کودکان با پای پیاده صدها متر فاصله را از خانه تا مکتب طی میکنند. تابش آفتاب داغ در تابستان و سرمای استخوانسوز زمستان هیچگاهی آنها را از رفتن به مکتب و کورس باز نداشته است. پدران و مادران با انجام کارهای شاق و طاقتفرسا تلاش دارند تا هزینه آموزش کودکان شان را تأمین کنند. همچنان در استخدام شایستهترین معلم برای کودکان شان سهم بگیرند و برای ساخت مکتب و کورس از جیب شخصی خود پول بپردازند. میدانیم که در مناطق مرکزی، به جز دهقانی، مالداری و صنایع دستی شغل دیگری وجود ندارد. هستند بسیار مادرانی که از راه سوزندوزی هزینه مکتب کودکان شان را تأمین میکنند. هستند بسیار پدرانی که شب و روز عرق میریزند تا پای کودکان شان از مکتب گرفته نشود. این همه ناشی شیفتگی به دانایی و عشق به آموزش است.
برای ساخت مکتب در هزارهجات سرمایهگذاری چندانی از سوی دولت صورت نگرفته است. بیشتر مکتبها در هزارهجات با عرق جبین و آبله دست خود هزارهها اعمار شده است. کورسهای زمستانی نیز همین طور. بیشتر این کورسها فقط و فقط به منظور توسعه آموزش تأسیس میشود. بنیانگذاران این کورسها به ندرت طمع اقتصادی از این مراکز دارند. اغلب آنها به نیت خدمت به مردم و نجات کودکان از جهل و نادانی دست به این کار میزنند. و این مایه مباهات است. عامل پویایی و تعالی فرهنگی است. راه را به سوی شکوفایی و زندهگی بهتر و آینده روشن و درخشان باز میکند. تا این جای کار، مردم مناطق مرکزی منحصر به فرد عمل کردهاند. برای دیگران الگو تولید کردهاند و راه رفتن را نشانهگذاری کردهاند.
عشق مهارناپذیر به معارف و تهدابگذاری مکتب و کورس و حمایت همهجانبه از این مراکز، ضمن توسعه دانش و پویایی فرهنگی، برای تحولات مثبت در اجتماع نیز بستر و میدان داده است. اگر در بامیان اعتراضات مدنی در شمایل «کاهگل کردن سرک»، «دادن مدال افتخار به خر» و «نصب الکین در چهارراهی شهر» مشاهده شده است، بیتردید ناشی از قرار گرفتن مردم این ولایت در مسیر پویایی فرهنگی است. تبدیل کردن بامیان به امنترین مکان برای گردشگری نیز ریشه در تحول مناسبات اجتماعی و نظم اجتماعی در این ولایت در جهت مثبت آن دارد. به همین سان دایکندی و ولسوالیهای هزارهنشین غزنی و دیگر ولایتها.
پیشگام بودن دختران و زنان در بیشتر مناطق هزارهجات در کارهای جمعی و اجتماعی، حکایت از یک دگردیسی عمیق اجتماعی در این مناطق دارد. بسیاری از خانوادههای هزاره برای دختران شان حق انتخاب قایل اند. با جبر آنها را به شوهر نمیدهند. به حق آموزش شان با همان نگاهی میبینند که به حق آموزش پسران شان. این دگردیسی در کاهش میزان خشونت علیه زنان در مناطق هزارهنشین نیز مشاهده میشود. به همین سان در رسم و رواجهایشان. ازدواجهای کمهزینه و دوری از تجملگرایی، اگر بخشی آن عامل اقتصادی دارد، بخش دیگر آن ناشی از سادهسازی مظاهر زندهگی و تغییر نگاه آنها به رسم و رواجهای شان است.
مجموعه این تحولات، نسل نوین هزارهها را با روحیه مدارا و مروت تحویل جامعه داده است. بیزاری آنها از ستمگری و استبداد و پرهیز از خشونتورزی ریشه در این تحولات دارد. شعار عدالتخواهی، آزادیطلبی و تلاش برای جان گرفتن دموکراسی در کشور، همه حاصل این تحولات شگرف است. چرا سطح جرایم در هزارهجات پایین است؟ چرا گروههای تروریستی در میان آنها مردود اند؟ چرا میزان دزدیهای مسلحانه و جرایم جنایی در میان آنها اندک است؟ پاسخ همه این پرسشها در این جمله نهفته است که بیشتر نسل نو هزارهها از دام ظلمت و جهل رهیدهاند و برای زندهگی بهتر، نظم اجتماعی تازهای برای خود آفریدهاند و یا تسلیم نظمی شدهاند که دولت برای کل افغانستان تعریف کرده است.
هزارهها، در سطح تودهها، انسجام بیشتری دارند. اگر قلبی در جاغوری میشکند، در بامیان نیز قلبی میرنجد. اگر قطره اشکی در دایکندی میریزد، چهرهای در مالستان مغموم میشود. اگر تنی در غور تیرباران میشود، صدای اعتراض و دادخواهی در همه جا از سوی هزارهها بلند میشود. دیدیم، هزارههای آواره مالستان و جاغوری و ارزگان خاص در شهرهای بامیان و غزنی و کابل چگونه پذیرایی شدند. کسی برای شان آب آورد، کسی برای شان نان داد و کسی برای شان سرپناه و کمپل و پتو. این نوعدوستی و همدردی بیریا و صادقانه در نوع خود کمنظیر بود. همه این اتفاقات از یک چشمه آب میخورد و آن دانایی است.
هزارهها با تحولاتی که دستکم در هژده سال گذشته در عرصه فرهنگی و اجتماعی تجربه کردهاند، اکنون در موقعیت صدور الگو در این دو حوزه قرار دارند. الگوهایی که کاپی نیست. ناب است. الگوهایی مثل رواداری، مدارا، صداقت، پرهیز از خشونت، آزادیخواهی، شهروندمداری، نفرت از راهزنی، عشق به آموزش و آبادانی و پاسداری از تمامی حقوق انسانی. آنها به گذشته برنمیگردند، چون گذشته را عبور کردهاند. آنها به آیندهای چشم دوختهاند که برای شان اهمیت حیاتی دارد؛ زندهگی در سایه عدالت، قانون، برابری، برادری و نظام مردمسالار.