فاطمه گیلانی؛ مجاهدزادهی دموکرات، چشم در چشم طالبان
آسیه حمزهای

اشاره: هیات مذاکرهکننده صلح ۲۱ عضو دارد. آنها مسوولیت سنگینی در زمینه جنگ و صلح افغانستان برعهده گرفتهاند. آشنایی مردم با آنها بسیار مهم است. از این رو، روزنامه ۸صبح در نظر دارد تا هر یک از اعضای هیات مذاکرهکننده صلح را به مردم معرفی کند. این کار به نوبت و در شمارههای مختلف انجام خواهد شد.
در میز مذاکرات چه کسانی برای منافع افغانستان چانه میزنند؟
دوران سلطنت ظاهرشاه است و افغانستان روزهای آرامی را تجربه میکند. روزهای بدون صدای مرمی و راکت که بعدها به میراث دموکراسی پادشاه تبدیل میشود. پیر سیداحمد گیلانی که رهبر طریقت صوفیه قادریه در افغانستان است، ارتباط نزدیکی با شاه دارد. جایگاه دینی و اجتماعی گیلانیها به ویژه در ولایات شرقی افغانستان، همواره مورد توجه ظاهرشاه بوده و همین سبب میشود که پیر سیداحمد با عادله، دختر سردار عبدالباقی خان و نواسه امیر حبیبالله خان، در سال ۱۳۳۰ خورشیدی ازدواج کند. ۲۸ جدی ۱۳۳۲ است و در این خانواده فاطمه متولد میشود؛ دختری که قرار است راه سیاست را ادامه دهد. او کودکی و نوجوانی آرامی را تجربه میکند. علاوه بر شرایط مساعد کابل و حمایت ظاهرشاه از تعلیم و تربیت دختران، در خانواده نیز مشکلی ندارد، با دو خواهر و دو برادر در یک خانوادهی مرفه، صمیمی و بدون درد فقر بزرگ میشود.
دوران مکتب فرا میرسد. فاطمه به درس خواندن خیلی علاقه ندارد و همیشه جزو شاگردان متوسط است، اما دنیایی از کنجکاوی است و سوالهایی در ذهنش جای گرفته است. او بارها در جریان تدریس مضمون تاریخ از معلم میپرسد: «چرا وقتی افغانستان هند را تسخیر کرد، خوب بود، اما وقتی بریتانیا این کار را کرد، بد؟» فاطمه مکتب را در لیسه عالی ملالی به پایان میرساند و این دختر غرق در ناز و نعمتِ پیر سیداحمد گیلانی آمادهگیها را برای ورود به دانشگاه میگیرد. توسط سفارت ایران بورسیهای به او داده میشود و او پس از ورود به دانشگاه ملی این کشور (شهید بهشتی) در رشته ادبیات فارسی و تاریخ تحصیلاتش را در مقطع لیسانس آغاز میکند. پس از آن ماستریاش را از این دانشگاه در رشته ادبیات فارسی و تصوف ادامه میدهد. وقتی فاطمه برای درس به ایران میرود، همچنان دوران پادشاهی ظاهرشاه افغانستان است و صدراعظم او محمدموسی شفیق.
فاطمه گیلانی در خاطراتش میگوید: «در روزهای نخست شمولیتم، رییس دانشگاه مرا به دفترش دعوت کرد و گفت که تو نخستین محصل خارجی این دانشگاه هستی. یکباره خود را مسوول حفظ آبروی کشورم در آنجا احساس کردم و برای همین آنقدر درس خواندم که همواره جزو برترینها بودم. برجستهترین اساتید من در آن دوران زرینکوب، صادق گوهرین و رعدی آذرخشی بودند.»
پس از هفت سال و پایان درسها، فاطمه عزم بازگشت به کشور دارد. اخبار خوبی از افغانستان به گوش نمیرسد. کودتای کمونیستی آغاز شده و او نگران خانواده و بیشتر پدرش است تا اینکه از طریق امیر عباس هویدا باخبر میشود که پدرش زنده است، اما وضعیت موسی شفیق نامعلوم. در همان ایام مادر فاطمه به همراه خواهر و برادر کوچکش از افغانستان خارج میشوند. خیزشهای مردمی در ایران هم آغاز شده است. او میگوید: «من شاهد فعالیت همصنفان تودهایام بودم که هر روز فعالتر میشدند. معلوم بود که همصنفان اسلامگرای ما طرفدار شاه نبودند، اما فعالیتهایشان در شروع زیاد محسوس نبود.»
سال ۱۹۷۸ میلادی است و داکتر نجیبالله به عنوان سفیر افغانستان در تهران آغاز به کار میکند. بعد از حضور در دفتر کارش همهی محصلان افغانستان مقیم ایران را دعوت کرده است. در جریان این دیدار برخی غمگیناند و برخی نیز در وصف نورمحمد ترهکی شعر میخوانند. در این میان فاطمه سوال میپرسد: «محمدموسی شفیق چرا گم است؟ اگر کشته شده، چرا نمیگویید؟ کافی نبود که او در دوران سردار محمدداوود خان هم زندانی بوده؟» چندی بعد داکتر نجیبالله از سفارت برکنار میشود. وضعیت افغانهای مقیم ایران خوب نیست و پاسپورتهای آنها توسط سفارت گرفته شده است. همزمان با آن پیر سیداحمد گیلانی و دو برادرزادهاش به شکل مخفیانه به پاکستان سفر کردهاند. امیر فهد، ولیعهد عربستان سعودی، با خانواده گیلانی همکاری کرده آنها را با پاسپورت سعودی به لندن منتقل میکند. فاطمه بعد از مدتها بیخبری سرانجام تلفنی با پدرش صحبت میکند.
فاطمه در مکتب ملالی فرانسهای آموخته و در لندن میباید انگلیسی بیاموزد. او پس از مدتی تلاش در آزمون ورودی دانشگاه کمبریج در مقطع دکتورا موفق میشود و در همان زمان پیر سیداحمد گیلانی به لندن میرسد. پیر در پاسخ به درخواست فاطمه برای ادامه تحصیلات میگوید: «حضور زنان در عرصه سیاسی بسیار کمرنگ و ناچیز است و من هراس دارم که این دروازه به روی زنان برای مدت زیاد بسته بماند. وقت آن است که کار را در عرصه جهاد آغاز نمایی و از ادامه تحصیلات بگذری، من حمایت از زنان را باید در نخست از خانواده خود شروع کنم.» فاطمه میگرید و این راه جدید در ابتدا برایش خوشایند نیست، اما قدم در این مسیر میگذارد.
ثور ۱۳۵۸ خورشیدی است. پدر فاطمه که نفوذ سیاسی و معنوی زیادی دارد، جریان «محاذ ملی اسلامی» را در پیشاور ایجاد میکند. محاذ ملی دارای گرایش میانهرو سیاسی و دینی بوده که طرفدار بازگشت نظام سلطنتی در افغانستان است. پیر سیداحمد گیلانی از طرفداران سرسخت اتحاد میان گروههای جهادی مقیم پاکستان به ویژه در دوران جهاد است. فاطمه سخنگوی محاذ ملی در لندن میشود.
گروههای جهادی داخل افغانستان پس از پیروزی در برابر شوروی دچار اختلافات و تقسیمات درونی میشوند، این موضوع سبب میشود که فاطمه از میدان سیاست فاصله بگیرد. او در چهلسالهگی وارد دانشکده اسلامی (Muslim College) لندن میشود. در همین دوران است که کتابهای «موسی شفیق» و «مساجد لندن» را مینویسد.
۱۹۹۶ میلادی است و آغاز حاکمیت طالبان. فاطمه پس از فراغت از دانشکده اسلامی در لندن فعالیتهای بشردوستانهاش را شروع میکند. پس از سرنگونی طالبان او به کشور باز میگردد و در کنفرانس بن در حالی حضور پیدا میکند که تاکید بر حضور طالبان نیز دارد و معتقد است که اختلاف در ایدیولوژی نباید سبب جداسازی و تجرید شود؛ زیرا عدم حضور طالبان در کنفرانس با صلح همهشمول تناقض دارد. سپس به عضویت لویهجرگه اضطراری ۲۰۰۲ درمیآید. فاطمه همچنین عضو لویهجرگه قانون اساسی شده و به حیث کمیشنر در کمیسیون تدقیق قانون اساسی آغاز به کار میکند.
حمایت پیر سیداحمد گیلانی از حامد کرزی سبب تقویت مناسبات فاطمه با دولت جدید میشود، تا آنجا که در سال ۲۰۰۴ از سوی کرزی به عنوان رئیس هلالاحمر افغانستان مقرر میشود. هرچند او از ۱۳ سالهگی تا زمانی که برای تحصیلات به ایران میرود، به شکل رضاکارانه هم فعالیت داشته است. در سال ۱۳۹۱ خورشیدی از سوی محمود احمدینژاد، رئیس جمهور وقت ایران، مدال صلح و دوستی را دریافت میکند. فاطمه در همین دوران با انوارالحق احدی ازدواج میکند که حاصل این ازدواج دختری است به نام «حمیرا». او در فدراسیون بینالمللی صلیب سرخ و هلالاحمر از سال ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸ میلادی فعالیت میکند.
بانو گیلانی حالا عضو هیات مذاکرهکننده دولت افغانستان است. او بر این موضوع تاکید دارد که صلح برای مردم تنها به معنای ختم جنگ نیست، بلکه معیارهایی را میطلبد که دوام صلح را ضمانت کند. هرچند برخی فاطمه گیلانی را دختری مجاهدزاده و مرفه میدانند که دردی در زندهگی نداشته و با ارتباطات پدر و جایگاه پرنفوذ خانواده گیلانی رشد کرده، اما خودش میگوید که «من خودم مجاهد هستم نه مجاهدزاده. من لحظه به لحظه برای التیام آلام مردم کشورم مبارزه کردهام و خود را در میان آنها احساس کردهام.»
او میگوید: «من متعلق به نسل قبل از جنگ در افغانستان هستم. خوب به یاد دارم وقتی که کبرا نورزی و شفیقه ضیایی به حیث وزرای کابینه و رقیه ابوبکر و اناهیتا راتبزاد در یک رقابت آزاد وکلای پارلمان شدند. وقتی تصویرهای حمیرا سلجوقی را در سنا میدیدم، وقتی مادرم را میدیدم که برای سهولت رأیدهی زنان موترهای بس را کرایه میکرد تا زنان بتوانند به سهولت برای رایدهی در محلات مربوط بروند. اینها را که به یاد میآورم و تاریخ پس از جنگ را مرور میکنم، گامهایم برای ایستادهگی در برابر طالبان و حمایت از حقوق شهروندان، به ویژه زنان و قربانیان جنگ، بیشتر مستحکم میگردد.»