روی دیگر سکه سقوط (خوانشی خوشبینانه از ماجرای سقوط)
احسان عمری

از روزی که افغانستان به دامان طالبان سقوط کرده است، یکسره از معایب و پیامدهای ناگوار این سقوط بر زبان و قلم تحلیلگران و نویسندهگان افغان سخن میرود و هر روز از تباهی تازهای پرده برگرفته میشود. تبعات این سقوط آنقدر سنگین و سهمگین است که تحلیلها و تبصرههای گفتاری و نوشتاری نظریهپردازان صرفا به جنبههای منفی این حادثه/فاجعه معطوف گشته است و هیچ حُسن و جنبه مثبتی در آن دیده و برجسته نمیشود. اما از قدیم گفتهاند که «عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو». از این رو، در این نگاشته به روی دیگر سکه این قصه پرغصه نگاهی انداخته میشود تا روشن گردد که آیا هیچ میتوان چیزی جز عیب و مذمت نیز در این حادثه خفتبار و ذلتآفرین خواند و دید؟ به عبارت دیگر، آیا این حادثه هیچ پیامد مثبتی به بار نیاورده است یا حداقل در آینده به بار نخواهد آورد؟ نگارنده به این پرسش پاسخ مثبت میدهد و بر این باور است که حادثه سقوط علیرغم فجایع فراوانی که به بار آورده و زمام سرنوشت کشور را به دست گروهی سپرده که با مدنیت و مدرنیت بر سر ستیز است، پیامدهای مثبت و الهامبخش و امیدآفرینی را نیز رقم زده است.
مهمترین پیامد مثبت ولی مغفول و از چشم افتاده سقوط افغانستان به دست طالبان این است که انتظارات مردم از اسلام و حکومت اسلامی تعدیل و تصحیح خواهد شد. در طول بیست سال گذشته، گروههای گوناگون اسلامگرا در افغانستان (از قبیل اخوانالمسلمین، حزب التحریر، و سلفیت جهادی و تکفیری) با استفاده از حق آزادی بیان، فرصت را غنیمت شمردند و در تبلیغ و ترویج مواضع فکری خود جد و جهدی وافر و مستمر ورزیدند و با شعار اسلام، ایدیولوژیها و گرایشهای قدرتجویانهشان را به خورد مردم دادند. هر یک از گروههای مزبور میکوشید که ایدیولوژی سیاسی معطوف به قدرتش را در منظر و مرأی مردم تجسم عینی اسلام ناب محمدی معرفی کند و نسخهای را که از اسلام میپیچد، حلال مشکلات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی وانمود سازد.
بازار گرم تبلیغات کذایی میزان و گراف توقعات و انتظارات مردم از اسلام و حکومتی به اصطلاح اسلامی را بالا برد و آنان را به این گمان و خیال خام انداخت که به محض اینکه سایه «شوم دموکراسی» (نظام به قول افراطیها، کفری و وارداتی غرب) از سر مردم مظلوم افغانزمین برچیده شود و پرچم حکومت مزعوم اسلامی بر فراز این کشور به اهتزاز درآید و مردم، همه، زیر چتر آن گردهم آیند، مشکلات اقتصادی و نابسامانیهای سیاسی و «بیبندوباریهای» اخلاقی به یکبارهگی رخت برخواهد بست و افغانستانِ جنگدیده و زجرکشیده در سایهسار این حکومت بر ستیغِ آبادی و شکوفایی و رونق اقتصادی و توسعه فرهنگی و تمدنی فراز خواهد شد و در عرصههای تجارت و سیاست و کیاست در عداد و رده کشورهای پیشگام قرار خواهد گرفت.
گروههای مزبور، رسانههای صوتی و تصویری بسیاری در اختیار داشتند و از تریبونها و منابر بهره وافر و کاملی بردند و در چپاندن ایستارها و مواقف ایدیولوژیکشان در ذهن و مغز مردم با نام و عنوان اسلام از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. اگر دهها سال دیگر هم بر عمر دموکراسی در افغانستان میگذشت و اوضاع بر همین روال و منوال میبود، نه تنها دموکراسی در این کشور قوت و قدرت نمییافت و در خاک خرد این مردم ریشه نمیدواند، که ضعیفتر و لاغرتر میگشت و هر روز بیش از دیروز از چشمها میافتاد و مردم نگاه خصمانهتری نسبت به آن پیدا میکردند؛ زیرا هر روز که میگذشت، افراطیهای دینی از بام تا شام کاری نداشتند جز اینکه به آتش دشمنی و خصومت نسبت به مدنیت دامن زنند، دموکراسی را علتالعلل و یگانه عامل ناامنی و جنگ و ویرانی و تباهی و بربادی و فساد و بیبندوباری نشان دهند، و در عوض نسخههای گوناگونی را که از حکومت اسلام میپیچیدند به عنوان آلترناتیف و جایگزین مشکلگشا و معجزهآفرین قلمداد کنند.
در نتیجه، دشمنانگی مردم نسبت به دموکراسی بهحدی شدت یافت که با گروههای افراطی در براندازی دموکراسی همصدا گشتند و شروع کردند به زدن تیشه به ریشه دموکراسی. حضور پرشور هراتیان به پای منبر آخوند تهیمغز و شرور گازرگاه و سرکشیدن نعرههای پیاپی تکبیر برای خاطر شر و ور و یاوهسراییهای او، و دست آخر، استقبال گرم و گسترده مردم و نمایندههای گروههای افراطی از پیروزی طالبان، شاهد صدق آشکاری است بر ادعای یادشده.
اما پس از اینکه ورق حکومت برگشت و دست تقدیر گروه سیاه طالب را بر سریر قدرت نشاند، نان مردم آجر گشت و هر روز پی روزی، حقی از حقوق اساسیشان از دست رفت: آزادیهای انسانیشان سلب شد، برابریهای اجتماعی از بین رفت، زنان از مناصب و مشاغلشان به پستوهای خانهها رانده شدند، دستاربندی و ریشدرازی (برای مردان) و حبس خانهگی و برقعگذاری (برای زنان) اجباری گشت و تبعیضهای جنسیتی و قومی کمکم سر برآورد. اینجا بود که آمال و آرزوهای مردم با خاک یکسان گشت و سیلی ناامیدی از سوی اسلام و حکومت اسلامی محکم بر روی مردم نواخته شد.
بخش جالب ماجرا این است که مردم، اکنون که رویای دیرین و شیرینشان تحقق یافته، کام زندهگانیشان تلخ گشته است و یأس و سرخوردهگی و ادبار و بیچارهگی خود را به نظاره نشستهاند. از کسان بسیاری که سنگ حکومت اسلامی (از نوع خلافت یا امارت) را به سینه میزدند و در برابر کوچکترین نقد و انتقادی که بر این نوع حکومت وارد میشد، برمیآشفتند و گریبان چاک میکردند، میشنوم که با زبان قال و حال میگویند: «خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم». از یکی از نخبهگان سلفیت در هرات در جمعی شنیدم که میگفت: «ما اگر نظرا به سکولاریسم قایل نمیشویم، در عمل چارهای جز این نداریم که به نظام سکولار تن در دهیم و سرنوشت حکمرانی را از دین جدا کنیم و دست دیانت را از دخالت در حکومت کوتاه سازیم».
شنیدن اینگونه سخنان از زبان مردم (اعم از نخبهگان و عامیان) بارقههایی از امید را در دل انسانهای فرهیخته مینشاند. بگذار مدتی بر عمر حکومت اسلامی بگذرد و مردم طعم تازیانه طالب را بچشند و سالیانی در تبعیض قومی و مذهبی و زبانی به سر برند و زندهگی حقارتباری را در اسارت امارت تجربه کنند و زیر سم ستوران ستم لگدمال شوند تا سرانجام، حساب کار به دستشان آید و بدانند که عاقبت و سزای دشمنی با دموکراسی چیست و با از دست دادن آن نعمت به چه نقمت و نکبتی گرفتار آمدهاند!
به حکم آنکه «الأشیاء تُعرَفُ بأضدادها»، در همین مقطعِ تاریخی، هیچ چیز به اندازه خود حکومتی به اصطلاح اسلامی، در هر قالبی که میبود (خواه در قالب امارت طالبان و خواه در قالب خلافت اخوان و داعشیان و دیگر سلفیان)، نمیتوانست مردم افغانستان را به اهمیت و ارزش دموکراسی واقف کند و به آنان بفهماند که انتظار حکومتداری و برنامهریزی اقتصادی از اسلام چه توقع بیجایی بوده است که آنان نمیدانستهاند. به جز مردم افغانستان، عالم و آدم دانستهاند که اسلام (و هر دین و آیینی دیگر) چیزی جز برنامهای هدایتی برای رشد و شکوفایی اخلاقی و تعالی معنوی انسانها نیست و باز کردن پای دین در عرصه حکومت، رذایل و مفاسد بیشماری به بار میآورد.
انگار حافظه تاریخی ما مردم افغانستان، بسیار ضعیف و کمکار شده است که در تاریخ معاصر این کشور، تا کنون، سه بار حکومت اسلامی را، حداقل در دو نسخه (یکی نسخه مجاهدین و دیگری نسخه طالبان)، آزمودهایم، ولی درسی نگرفتهایم و همه چیز را به باد فراموشی سپردهایم. اگر ملت افغان، لااقل اینبار، از برپایی حکومت کنونی اسلامی و وضعیت جاری، به هوش آید و بداند که از دین انتظار حکومتداری نباید داشت و دخالت دیانت در حوزه سیاست هم دین را از مسیر و جهت اصلی آن منحرف میکند و هم سیاست را به تباهی و بربادی سوق میدهد، کمترین پیامد مثبت و امیدبخشی است که میتوان گفت حادثه سقوط به بار میآورد؛ وگرنه، تاریخ چندبار دیگر هم تکرار خواهد شد و این مردم از دایره دور باطل جنگ و یکدیگرکشی نجات نخواهند یافت.