شرق با من سخن گفت اما صدایش غربی بود
شمشادعزیز کاظمی

غربیها در قرن هفدهم میلادی، ثروت ملی و منابع طبیعی ملل شرق را به غارت بردند و این یک حقیقت انکارناپذیر در تاریخ ملل جهان به حساب میآید. با آن هم، ملل شرق با تجاوزات غربیها، واکنشهای تندی نشان دادند، اما هیچگاهی علنی بر فرهنگ و تمدن غرب حمله نکردند، برعکس به سمت غربی شدن و مدرن شدن در حرکت شدند. شرق مردمان به شدت ناسیونالیست و مغرور دارد که گرایش به سمت فرهنگ و تمدن بیگانه را عیب و ذلت میدانند. ملل شرق میخواستند مدرن شوند، نه غربی؛ زیرا آنها غربی شدن و مدرن شدن را از همدیگر متمایز میدانند. برای همین آنها در راستای مدرنسازی و مدرن شدن جامعه و دولت خود دست زدند.
در رابطه به غربی شدن و مدرن شدن، آقای ساموئل هانتینگتن، صاحبنظر «دکترین برخورد تمدنها» نظری دارد که میتواند ادعاهای ملل شرق را مبنی بر اینکه مدرن شدن و غربی شدن از هم متمایز است، توجیه کند. آقای هانتینگتن مینویسد: «دو مفهوم غربی شدن و مدرن شدن از هم متمایز و جدا میباشد، زیرا غرب قبل از اینکه مدرن شود، غربی بود نه مدرن! غرب ویژهگی غربیاش را در قرنهای هشتم و نهم به دست آورد، اما غرب در حدود قرن هژدهم و نوزدهم «مدرن» شد.» به باور هانتینگتن جامعه غربی ویژهگیهای خاص و منحصر به فرد دارد که عبارت از میراث کلاسیک، جامعه با عقاید مسیحیت، جدایی دین از دولت، حکومت قانونمدار و جامعه مدنی است. اما مدرن شدن یک جامعه به معنای صنعتی شدن، شهری شدن، بالا بودن سطح سواد و دانش، آموزش و ثروت است. هانتینگتن مینویسد: «تمدن غربی نه به دلیل عادت جهانشمولی و جهانگریاش، بلکه به دلیل یگانه بودن و منحصر به فرد بودنش ارزمند است.»
در این رابطه آقای فرید زکریا یکی از شاگردان آقای هانتینگتن و نویسنده کتاب مشهور «جهانِ پس از امریکا» به این باور است که غرب چنان مدرن شدن را بر خود پیچانده و ریشهها و ماهیت مدرنیسم را خود آب داده که افول قدرت غرب یعنی پایان مدرن شدن یا مدرنیسم خواهد بود و تصور دنیای مدرن را بدون غرب خیلی مشکل میداند (فرید زکریا، جهانِ پس از امریکا، ص ۹۰).
غرب که زمانی در رأس رهبریاش امپراطوری بریتانیا قرار داشت و شعار میداد «آفتاب بریتانیا هیچگاهی غروب نمیکند» یک اندازه توانست ملل جهان را به سبک خودش عیار بسازد و ارزشهای غربی را گسترش دهد، تا اینکه در جنگ جهانی دوم نفسهای آخر خود را کشید و آفتابش غروب کرد. با ختم جنگ جهانی دوم، در جهان غرب رهبری تازهای به قدرت هژمونی رسید و آن «امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده امریکا» بود که نسبت به هر امپراطوری قدیم، بر فرهنگ، علم، تکنولوژی، اقتصاد و سیاست جهان سلطه داشت.
در قرون ۱۷ و ۱۸م که جهان غرب را امپراطوری بریتانیای کبیر رهبری میکرد، برای اولین بار بریتانیا بود که در صدد گسترش فرهنگ غرب برآمد. آقای فرید زکریا مینویسد: «در سال ۱۸۲۳م، کمپانی هند شرقی که مربوط بریتانیا میشد، تصمیم گرفت که در کلکته هندستان مدرسهای را برای مردم آن دیار تأسیس کند. بعضی از هندیان این تصمیم بریتانیا را کار عقلانی و درست پنداشتند و بعضیها آن را فتنه میدانستند.» به باور من از قرن ۱۷ تا اواخر قرن ۱۹ میلادی کشورها و رهبران ملل شرق به این نتیجه رسیدند که در صورتی میتوان توسعه یافت و پیشرفت در همه امور پیدا کرد که از مراحل دنیای غرب عبور کنند. از قرن ۱۷ تا آخر قرن ۱۹م، روسیه، چین، جاپان، هند، ترکیه، کوریای شمالی و کوریای جنوبی از جمله ملل قدرتمند جهان شرق بودند که به طرف غربی شدن و مدرن شدن رو آوردند. روسیه را پتر کبیر، غربی و مدرن ساخت. وی برای بازسازی روسیه تزاری به سراسر اروپا و غرب سفر کرد و در زمینههای نظامی و صنعتی تحقیق انجام داد. پایتخت روسیه که در شرق بود، آن را به غرب انتقال داد و اسمش را «سنت پترزبورگ» گذاشت. در روسیه قوانین را وضع کرد و برای مدرن شدن و غربی شدن، مردم را تشویق کرد که لباسهای غربی و مدرن بپوشند. جاپان را ثروت هنگفتی که داشت، غربی و مدرن ساخت. از طرف دیگر، غربیها به ثروت و سرمایههای جاپان چشم دوخته بودند. دانشمندان جاپانی هم دولتشان را در راستای غربی شدن و مدرن شدن تشویق میکردند. در سال ۱۸۸۵م، تیوریسینی به نام یوکیچی فوکوزاوا، مقالهای نوشت تحت عنوان «ترک آسیا» و برای جاپان توصیه کرد که از آسیا، به خصوص از چین و کوریا رو برگرداند و به کشورهای غربی خود را نزدیک بسازد. در هند آقای جواهر لعل نهرو، اولین نخستوزیر مستقل هند، به طرف غربی شدن و مدرن شدن گام برداشت؛ وی هم به این باور بود که از عقبماندهگی باید عبور کرد و در عرصههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از غرب الگوبرداری کرد. چین هم در این زدوبندهای فرهنگی-تمدنی و سیاسی توانست در زمان حکومت کمونیستها به رهبری مائو، به روند غربی شدن و مدرن شدن به سبک مارکسیسم اقدام کند. در سال ۱۹۲۲م، در ترکیه هم کمال اتاترک با سقوط دادن امپراطوری عثمانی، به دنیای غرب و مدرن شدن پیوست. ناگفته نماند که قبل از اتاترک در ترکیه، شاه امانالله خان در افغانستان دست به غربی شدن و مدرن شدن زد و بعد رضا شاه در ایران دست به چنین اقدامی یازید. کوریای جنوبی با روآوردن به نظام اقتصادی میرکانتلیسم، بعد از جاپان، به دنیای غرب و مدرنیسم رو آورد.
در عصر فعلی، شرق غربیتر از خود غرب شده است. در این رابطه فرید زکریا مینویسد: «به دوره و بر خود ببینید، بلندترین ساختمان در دبی و تایپه است. بزرگترین شرکت تجاری عمومی جهان چینی است. بزرگترین هواپیما در روسیه و اوکراین ساخته میشود. بزرگترین پالایشگاه در هند ساخته شده است و بزرگترین کارخانههای دنیا همهگی در چین است. امارت متحده عربی به هدف ثروتمندترین صندق بینالمللی سرمایهگذاری جهان تبدیل شده است. بزرگترین چرخ و فلک در سنگاپور است. از ده مرکز بزرگ فروشگاه جهان، فقط یکی آن در امریکا است و بزرگترین آن در پکن-چین قرار دارد.» این غربی شدن و مدرن شدن شرق، آن هم بهتر از خود غرب و غربیها، هم از برکت جهانی شدن است که آقای زکریا آن را «جهانِ پس از امریکا» تعبیر میکند.
در شرق حتا غربستیزانی مانند جمال عبدالناصر در مصر هم به سبک غرب لباس میپوشیدند، تاریخ و نظریههای سیاسی دانشمندان فرانسه، انگلستان و امریکا را مطالعه میکردند و فیلمهای مورد علاقهشان هم هالیوودی بود. مخالفان غرب را عموماً کمونیست یا مارکسیست یاد میکردند و یا غربگریز مینامیدند. در حقیقت کارل مارکس، انگلس، زرا لوکسمبرگ، لنین، استالین تا گوربچوف و پوتین همه اینها روشنفکران غربی بودند و در دنیای مدرن میاندیشیدند. همهی اینها از فوکوزاوی جاپانی گرفته تا جواهر لعل نهروی هندی، تاریخشان را به زبان انگلیسی نوشتند. آنها به فرهنگ و تمدن خودشان باور داشتند، اما باز هم به این عقیده بودند که برای رسیدن به موفقیت و توسعهیافتهگی در عرصههای اقتصادی، سیاسی و نظامی، باید به الگوهای غربی رو آورد و از آنها استفاده کرد.
آقای جوزف کنزاد در یکی از رمانهایش به نام «جوانی» مینویسد: «برای اولین بار وقتی به شرق سفر کردم، تا لب از لب بردارم، شرق با من سخن گفت، اما صدایش غربی بود! با لحن غربی و صدای بلند مرا دشنام داد، دشنامهایی که نظیرش را در زبان انگلیسی نشنیده بودم. مرا خوک خطاب کرد! برایم لعنت میفرستاد! و صدها دشنامی بود که برایم گفت.» (فرید زکریا، بازی بزرگان، ص ۹۶).
من فکر میکنم دشنامهایی که شرق بعد از غربی شدن و مدرن شدن به آقای جوزف کنزاد داد، منظورش جنگ شرق با غرب خواهد بود و یا امروزه این سخن گفتن شرق با صدای غربی آن، برای امریکا و غرب تبدیل به جنگ سرد اقتصادی و صنعتی شده است. بریتانیا که زمانی خاستگاه جهان صنعتی بود که آن را «کارگاه جهان» مینامیدند، امروز این لقب را به چین داده است. از چهار قدرت اقتصادی-صنعتی جهان، سه قدرت اقتصادی آن غیر غربی است (چین، جاپان و هند) و فقط یکی از آنها غربی و آن هم امریکا است. اما امریکا در زمینه قدرت اقتصادی خود، هند را به عنوان «متحد» و چین را به عنوان «رقیب» خود انتخاب کرده است. جاپان که به شکل علنی، خود را غربی و متحد دایمی غرب میداند.
اسلام و سنت در تقابل یا در تعادل با مدرنیته و غربگرایی؟
اینکه جهان غرب زمانی مهد تمدن، علم، عقلگرایی، اومانیسم، ایدیولوژیهای جهانگشا، ظهور مدرنیسم و مدرنیته، صنعت و تکنولوژی امروزی بوده است، جای شکی نیست. از سوی دیگر، غرب در کارنامههای درخشان خود لکههای ننگینی هم داشته و خیلی از کشمکشها و خونریزیهای هولناک در تاریخ بشر داشته است. این یک امری طبیعی به نظر میرسد. اسلام با ظهور خود هم این مراحل را طی کرده است. یک اندازه از این کشمکشها و جدالهای درونی تا حال در جریان است که جانهای خیلی از بیگناهان را میگیرد. سنت شرق که در کشورهای آسیای مرکزی و خاور میانه فعال هستند، روزی تسلیم مدرنیته و غربی شدن خواهند شد؛ مانند فرهنگهای جاپان، چین و هند؛ اما بنیادگرایی اسلامی که از بطن اسلام سیاسی متولد شد، در کشورهای ایران، افغانستان و خاورمیانه در تقابل و تضاد با مدرنیته و غربی شدن قرار گرفته است. با فروپاشی اتحاد شوروی و پایان حاکمیت کمونیسم، دانشمندان جهان اسلام گفتند که جهان با بنبست ایدیولوژیک روبهرو شده است؛ اما دانشمندان لیبرال دموکراسی از نظریههای «پایان تاریخ» فرانسس فکویاما، که از یک ایدئولوژی جدید سخن میگفتند، صحبت کردند، لیبرال دموکراسی را قهرمان نبرد ایدیولوژیک دانستند و آن را آخرین ایدیولوژی بشر خواندند که در سراسر جهان حاکمیت خواهد داشت. همچنان نظریه «برخورد تمدنها» از سوی ساموئل هانتینگتن ارایه شد، مبنی بر اینکه تمدنهای شرق و غرب جایگزین نبرد و برخورد ایدیولوژیهای کمونیسم و لیبرالیسم در دورههای جنگ سرد شدند و در آینده نزدیک با هم برخورد خواهند کرد. البته نظریههای پایان تاریخ و برخورد تمدنها، عاری از خلا و واکنشهای تند هم نبودند. نظریه برخورد تمدنها باعث شد که امریکا و قدرتهای غرب یک بار دیگر سیاستهای خارجیشان را بازنگری کنند. نظریه پایان تاریخ را بعضی از دانشمندان شرق و غرب به چالش کشیدند و رقیب و دشمن سد راه آن را اسلام سیاسی و بنیادگرایی سلامی معرفی کردند. منطقه خاورمیانه که مهد و زادگاه تمدنهای بشری و ادیان الهی بوده است، امروزه ایستگاه رقابتها و برخورد اسلام و سنت در مقابل مدرنیته یا مدرنیسم و غربگرایی شده است. جاپان را ثروتش مدرن و غربی ساخت، اما در خاورمیانه میبینیم که ثروت در مقابل مدرن شدن و غربی شدن مانع ایجاده کرده است، زیرا ثروت هنگفت در خاورمیانه در انحصار بنیادگراهای اسلامی قرار گرفته است و هر روز این ثروت برای تقویت گروههای تروریستی اسلامگرا و بنیادگراها که اندیشههایشان آبشخور جنگ سرد است، به مصرف میرسد. از سوی دیگر، ایران با ایدیولوژی اسلام انقلابی، میخواهد این تضاد و تعادل را تبدیل به گفتمان در برابر غرب و شرق کند، نه برخورد تمدنها، بلکه گفتمان تمدنها. آنچه که اسلام را در برابر مدرنیته و غربگرایی به تضعیف میکشاند، کشمکشهای داخلی و مذهبی است، به خصوص رقابتهای سیاسی بین ایران و عربستان سعودی و متحدانشان.