خشکه ادبیاتیها
عارف صبور، لیسانس اداره و تجارت از دانشگاه بنگلور هند

این روزها ارزش هر چیزی بستهگی به بازار آن دارد. به نرخ روز حرف زدن، به نرخ روز نوشتن، به نرخ روز اندیشیدن، کتابهایی به نرخ روز خواندن، به نرخ روز ظاهر شدن و در کل، هر چیزی به «نرخ روز» مُد شده است. در بازار شعر و نوشته نیز، عناصری چون «اندیشه»، «معنا»، «پایایی»، «ایستایی» و «چیزی ماندگار» دیگر کمرنگ است.
شعرا، نویسندهها و قلمبهدستها، «چیز»هایی به «بازار ارز» عرضه میکنند که به جز جلب مشتری و جملات تبلیغاتی برای محصولاتشان چون «دوتا بخرید، یکی رایگان بگیرید» ارزش دیگری ندارد.
و قلم به دستانی نیز هستند که صرفاً اتکا به تفنن دارند. یعنی فقط دانستن فنون ادبی و قوانین نوشتاری و رعایت آن برایشان مهم است. حتا نوشته و شعری که فاقد اندیشه اما پر از تفنن باشد، از نظر آنها خیلی ارزشمند و درست و به دل برابر است. یکی از فعالیتهای ارزشمندشان این است که مثلاً آن فلان شعر، چند تا «ایهام» دارد، و یا چند تا از صناعات ادبی در آن به کار رفته است، و یا مثلاً فلان شاعر در یکی از مصرعهایش از قدمت «روضه» شهر مزارشریف یاد کرده است که صنعت تلمیح رعایت شده است. یا در فلان مصرع شعر، زحاف «حذف» به کار رفته است که یک هجا از آخر افاعیل عروضی ساقط میگردد و بحر شعریاش نیز «بحر هزج مسدس محذوف» است که دقیقاً هموزن مصرع «به کابل جان چرا جنگ است خدا جان!» است و از این حرفها! در کل این دسته، بحثشان روی تفنن، قوانین و صناعات ادبی است.
خوبی مبارزهی ادبی این دسته این است که در برابر بیسوادی و ندانستن فنون و قوانین ادبی میایستند و جزیی از «بازارخراب»ها برای بیسوادها محسوب میگردند که کارشان چندان هم بد نیست. قلمبهدستان و بیسوادهایی که بدون اطلاع و آگاهی از قوانین زبان، جرأت به خرج میدهند و به اصطلاح خودشان را شاعر و متشاعر و نویسندههای به نرخِ روز میتراشند، در برابر بازرسی این دسته قرار میگیرند و بازارشان خراب میشود. این دسته را تفننگرا نیز میگوییم که بهترین «بازارخراب»های روز هستند که کار بازار خرابیشان در حد تیم ملی عالی است.
و قلم به دستانی نیز هستند که فقط «شعر» مینویسند. نوشتن نثر و مفاهیم فکری، بحث و استدلال و تفلسف، به تنبلیشان نیش میزند. حال و حوصلهی «مفاهیم فکری، معنا، ماندگاری و…» را ندارند. این دسته، شاعران و خلاصهگویها و ایجازگویهای تنبل و خودروانکاو هستند. وقتی برحسب، تصادف گاهی به نوشتهها و اشعار این دو دسته برمیخوریم، به جز شرح حال، بیان دلتنگی و پریشان خاطری، موسیقی کلمات، جمعبندی تصاویر، گلایه، اتهام به روزگار، هدفگیریهای عشاق، عشقولانهنویسیها، خزعبلات و… چیزی ماندگار که اندیشهیمان را بیدار کند و یا ذهن و دلمان را روشن کند، نمییابیم.
این دو دسته را، برعلاوهی «بازارخراب» بودنشان، «خشکه ادبیاتی» میگوییم. یعنی به جز تفنن و قوانین ادبی، کمتر دنبال مفاهیم فکری و «چیزهای ماندگار» هستند.
در کنار این دو دسته، دستهی دیگری نیز هست که مخاطبان و مشتریان این دو دسته هستند. این دسته نیز علایق، محصولگزینی، شعرشناسی، نوشتهشناسی و کتابشناسیشان به نرخ روز است. یعنی مثلاً فلان کتاب، اگر پرفروش (Best Seller) باشد میخرم! و یا نویسندهاش آدم ثروتمند است، و یا شاعرش فرزند کدام عالیجناب است، به این دلیل، باید بخرم و بخوانم. خریدن چنین کتابها، مجموعههای شعری و محصولات ادبی به نرخ روز و فیشنی، از مشخصات این دسته است. این دسته دوست دارد کتابهایی که طرح جلد خوبی داشته باشد و وقتی به دست بگیرند، جالب توجه باشد، بیشتر اهمیت میدهند. این دسته نیز هممانند دو دستهی بالا، از مفاهیم فکری و چیزهای ماندگار بیزار است و دوست ندارد از جزر و مد بازار پسمان شود.
اندیشگرهای مسکین، چون بازاری به آنها نمانده است و یا بعضی از آنها نیازی به بازار و مشتری هم ندارند، به ناچار به انزوا کشانیده میشوند. قلم به دستانی که تمرکزشان روی «اندیشه» و «چیزی ماندگار» است، نه کاری به بازار دارند و نه بازاری هستند. این دسته، به نبض نیازمندیهای نسل خود گوش فرا میدهد و برحسب ضرورت، دهن باز میکند و قلم میزند.
ما در روزگاری به سر میبریم، که «فکر» و «ارزشهای فکری» چه در گفتار و چه در نوشتار رو به زوال است. و این تراژیدی وحشتناکی است که موجب انحطاط نسلها از منظر فرهنگی و فکری میگردد. غرض از این نوشته این بود که ما وقتی از فکر و مفاهیم فکری در گفتار و نوشتههایمان فرار کنیم، جزیی از «خشکه ادبیاتیها» هستیم و تمام آنچه داریم و هستیم به نرخ روز است و هیچ ارزشی به جز «یکبار مصرف» بودن نداریم.
ای برادر تو همان اندیشهای،
مابقی تو استخوان و ریشهای!
گر گل است اندیشهی تو، گلشنی!
ور بود خاری، تو هیمه گلخنی!