زندهگی پناهجویی در کمپهای یونان؛ روایت تلخ سفر خانواده فریدون از تهران تا موریا
آسیه حمزهای

بیستم سنبله ۱۳۹۸ روز حرکت به طرف ترکیه بود. در نزدیکی مرز ترکیه، قاچاقبر برای ساعاتی آنها را در پناهگاهی وحشتناک و طویلهوار مخفی کرد و سپس گفت: «زنان و اطفال جدا شوند و پیشتر حرکت کنند، مردان هم از راه دیگر بروند تا پولیس ترکیه نفهمد.» در حالی که فقط یک مبایل پیش فریدون بود، از خانوادهاش جدا شد. همسر و فرزندانش وارد خاک ترکیه شدند، اما فریدون در دام پولیس سرحدی افتاد. به گفته خودش: «پولیس بیرحمانه ما ره ضربوشتم میکرد، برخی را زندانی و من را دوباره به ایران دیپورت کرد.» او روزهای دشواری را سپری میکرد. خانوادهاش نه مبایلی داشتند و نه امکاناتی که با او تماس بگیرند و او هم هیچ خبری از آنها نداشت. ۲۰ روز زمان برد تا فریدون توانست دوباره چانسش را امتحان کند و وارد خاک ترکیه شود. مرحله بعد، گذر از خاک ترکیه به یونان بود. این مرحله آنچنان ساده نبود. چندین بار تلاش کرد و موفق نشد تا آنجا که حدود چهار ماه را به دلیل عبور غیرقانونی، در زندانهای ترکیه سپری کرد. در تمامی این مدت هیچ خبری از همسر و فرزندانش نداشت. نه شمارهای داشت و نه تلفنی. خانوادهاش هم در سفر طولانیمدت به آتن، معلوم نبود به کجا رسیدهاند. فقط قاچاقبر به او گفته بود که خانوادهات را به کمپ موریا رساندهایم و همین!
صبحتهایش را با سوالی شروع میکند، میپرسد: «گاهی برخی خود ره به جای دیگری میگذارند و قضاوت میکنند، چرا؟ زندهگی کدام ما شبیه یکدیگر است که یک نسخه برای آن مینویسیم؟ هیچکس از خوشی و آرامش فرار نمیکند و هر کی، هر تلاشی میکند، برای رسیدن به آرامش است، اما وقتی از شرایط خود در کمپهای یونان روایت میکنیم، شماری جز قضاوت و ملامت چیز دیگری نمیگویند. چرا برخی حتا فکر نمیکنند کسی که جان خود و خانوادهاش را کف دستش گذاشته و مرگ را به جان خریده، علت دارد؟ از زندهگی سیر آمده و دنبال جایی دیگر برای شروع زندهگی دوباره است.»
فریدون ۴۳ ساله که همراه همسر و سه فرزندش، بیش از ۱۲ ماه است که در کمپهای جزایر یونان زندهگی میکند، از شرایط دشوارش میگوید، از اینکه چرا به یونان رفت و چه خطرهایی را به جان خرید. او سه ساله بود که خانوادهاش به دلیل آغاز ناامنی و وضعیت سیاسی پیچیده از لشکرگاه هلمند به ایران مهاجرت کردند. شرایط مهاجرت در ایران دشوار بود، از رفتار غیرانسانی پولیس گرفته تا نگاه تحقیرآمیز مردم.
بعد از چهار دهه، ماندن برای فریدون در ایران امکانپذیر نبود. او میگوید: «خودم به هر صورت، دگه تاب اهانت به اطفالم ره د مکاتب نداشتم. در ایران افغانی بودن، انگار جرم است. بعد از چهار دهه حضور هنوز به دید انسان به یک مهاجر افغان نگاه نمیکنند. حاضر شدم جانم را کف دستم بگذارم، اما در ایران نمانم. یک روز اطفالم با چشم گریان از مکتب میآمدند و میگفتند: پدر چرا ما افغانی استیم که سر ما ریشخند میزنند؟ یک روز خودم توسط کارفرما توهین میشدم و روزی دیگر همسرم در جامعه.»
فریدون تصمیمش را گرفت. بعد از تحقیق از آشنایان و مهاجران دیگر، با یک قاچاقبر صحبت کرد و قرار شد قاچاقی خانواده پنج نفرهاش از تهران به مقصد کمپ موریا در لیسبوس یونان بروند. مقدمات انجام شد و بیستم سنبله ۱۳۹۸ روز حرکت به طرف ترکیه بود. در نزدیکی مرز ترکیه، قاچاقبر برای ساعاتی آنها را در پناهگاهی وحشتناک و طویلهوار مخفی کرد و سپس گفت: «زنان و اطفال جدا شوند و پیشتر حرکت کنند، مردان هم از راه دیگر بروند تا پولیس ترکیه نفهمد.» در حالی که فقط یک مبایل پیش فریدون بود، از خانوادهاش جدا شد. همسر و فرزندانش وارد خاک ترکیه شدند، اما فریدون در دام پولیس سرحدی افتاد. به گفته خودش: «پولیس بیرحمانه ما ره ضربوشتم میکرد، برخی را زندانی و من را دوباره به ایران دیپورت کرد.» او روزهای دشواری را سپری میکرد، خانوادهاش نه مبایلی داشتند و نه امکاناتی که با او تماس بگیرند و او هم هیچ خبری از آنها نداشت. ۲۰ روز زمان برد تا فریدون توانست دوباره چانسش را امتحان کند و وارد خاک ترکیه شود. مرحله بعد، گذر از خاک ترکیه به یونان بود. این مرحله آنچنان ساده نبود. چندین بار تلاش کرد و موفق نشد تا آنجا که حدود چهار ماه را به دلیل عبور غیرقانونی، در زندانهای ترکیه سپری کرد. در تمامی این مدت هیچ خبری از همسر و فرزندانش نداشت. نه شمارهای داشت و نه تلفنی. خانوادهاش هم در سفر طولانیمدت به آتن، معلوم نبود به کجا رسیدهاند. فقط قاچاقبر به او گفته بود که خانوادهات را به کمپ موریا رساندهایم و همین!
در آخرین تلاش فریدون برای عبور از مرکز ترکیه و وارد شدن به خاک یونان، گروهی ۴۵ نفره قرار شد در قایق بادی کوچکی خود را جای دهند و از طریق دریای مدیترانه به یونان برسند. قاچاقبر گفت و اعلان کرد: «وسایل اضافی خود در آب پرتین، وزن قایق ره سنگین نکنین. متوجه باشین که پیش از شما یک قایق با ۶۴ نفر مسافر غرق شد.» اضطراب سراپای وجود همه مسافران را گرفته بود. فریدون به مردی فکر میکرد که در مرز ترکیه همراهش بود و از سرما جان باخت، به کاکایش که سال ۲۰۱۶ در همین دریا غرق شد و خانوادهاش تا ابد به سوگش نشستند، به همسر و فرزندانش فکر میکرد که کجا هستند و در این راه سخت چه میکنند.
وارد قایق بادی شدند. هنوز مسافتی را نرفته بودند که کسی متوجه سوراخی در قایق شد. ترس بود و ترس. دوباره به ساحل آمدند و قایق را تبدیل کردند. این بار قرعه چانس به نام فریدون افتاد و به سلامت وارد خاک یونان شد. پنج ماه از آن شبی که در مرز ترکیه از خانوادهاش جدا شده بود، گذشته بود، پنج ماه بیخبری محض. وارد لیسبوس و کمپ موریا شد.
کمپ موریا یکی از بزرگترین کمپهای پناهجویی یونان است که البته شرایط بسیار دشواری برای زندهگی پناهجویان دارد. فریدون میگوید: «تصورش را بکنید که کمپ موریا دو هزار و ۵۰۰ نفر گنجایش دارد، اما ۲۶ هزار نفر از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، ایران، اتیوپی، سودان، نایجریا، سومالیا، سودان و کامرون باهم زندهگی میکنند. زندهگی زیر خیمه بدون هیچ امکانات ابتدایی گرمایشی و سرمایشی در زمستان و تابستان. صبحها یک کیک و یک گیلاس آب میدهند و شبها یک تخم مرغ و یک بادنجان رومی. امکانات بهداشتی وجود ندارد و پولیس در نزاعهای جمعی هرگز مداخله نمیکند. زنان و اطفال و حتا مردان در ناامنترین حالت ممکن به سر میبرند. دزدیها و مشکلات اجتماعی در اوج خود وجود دارد.»
در میان آن جمعیت، خبری از خانوادهاش نبود، تا اینکه یک روز اتفاقی در کمپ موریا فرزندش را دید. لحظه عجیبی بود. چندین ماه سپری شده بود و بعد از آنهمه دشواری و در دل مشکلات جدید، اعضای خانواده دوباره گرد هم جمع شدند.
زندهگی زیر خیمه سخت بود، سختتر آن روزی بود که پیش چشمان فریدون و خانوادهاش، کمپ آتش گرفت، خیمهها سوخت و کودکی هشت ساله در میان شعلههای آتش با زندهگی وداع گفت. بعد از سپری کردن پنج ماه در موریا، به دلیل وضعیت رقتبار کمپ، تصمیم به جابهجایی گرفت. با خانوادهاش به کمپ مالاکاسا در ۵۰ کیلومتری شهر آتن رفت. هرچند کمپ مالاکاسا نیز وضعیت مطلوبی ندارد، اما از جهاتی بهتر است. گنجایش این کمپ ۱۲۰۰ نفر است، اما بیش از دو هزار نفر که اغلب آنها را پناهجویان افغان تشکیل میدهند، در این کمپ زندهگی میکنند.
یکی از عمدهترین مشکلات پناهجویان این است که اغلب حتا پس از یکونیم سال اقامت در این کمپها فاقد اسناد هویتی به نام «سهبرگه» هستند و این یعنی عدم برخورداری از هیچ امکاناتی. برخی در این کمپها بیش از پنج سال است که سرگرداناند و حتا هنوز فرصت مصاحبه به آنان داده نشده است.
فریدون که خانوادهاش در سال ۲۰۱۹ و خودش چندین ماه بعد در اوایل ۲۰۲۰ وارد این کمپها شده، در وضعیت نامشخصی به سر میبرند، به گونهای که گفته میشود ممکن زمان مصاحبه آنها پس از سال ۲۰۲۳ باشد.
او وقتی شرایط را اینگونه میبینید و از سوی دیگر وضعیت اطفال خود و دیگر کودکان بیسرنوشت و سرگردان در کمپ مالاکاسا را ارزیابی میکند، تصمیم به راهاندازی مکتبی در کمپ میگیرد.
با همکاری همسر و برخی دوستانش و با حمایت سازمان جهانی مهاجرت (آیاوام) اقدام به تهیه کانکس و راهاندازی مکتب با ۳۰ شاگرد و دو صنف درسی میکند. بعدها با حمایت نهادهای خارجی و اهدای قرطاسیه و تجهیزات ابتدایی آموزشی، این روند گسترش یافته و در حال حاضر فریدون بعد از هشت ماه اقامت در این کمپ، توانسته مکتبی با چند صد شاگرد را مدیریت کند که این در نوع خود برای رهایی کودکان از دام سرگردانی و بیسرنوشتی در کمپهای یونان، تحسینبرانگیز است.
او میگوید: «از فردا خبر ندارم که چه میشود، اما روزهای بسیار سختی سپری کردم. ما در وضعیت نامشخصی ماندهایم، چیزی شبیه بیسرنوشتی در سایه مرگ. حتا امور اداری ما بسیار کند پیگیری میشود. معلوم نیست تا چه مدت اینجا ماندنی هستیم، اما راهاندازی این مکتب حالم را خوب میکند. حداقل کاری است که توانستهام انجام بدهم که کودکان کمپ به جای بازی در میان فاضلابها و خاکها، در کانکس درس بخوانند و گاهی ورزش بکنند.»
فریدون میگوید: «آوارهگی یعنی اجبار… چه میشود کرد؟»