در آیین قدردانی

پدرم مرد روحانی بود. بعد از فراغت از تحصیل علوم دینی، در جوانى -سنهی ۱۳۲۵ خورشیدی که ۲۷ سال داشت- در محاکم اشکمش (ولایت تخار) و دوشى (ولایت بغلان)، سِمَت مفتىگرى داشت. با آنکه زود از این سمت کناره گرفت، نه تنها عنوان «مفتى صاحب» را تا آخر عمر حفظ کرد، که تخلص شعری «مفتی» را نیز از همین عنوان برگزید. وجه دیگر انتخاب این تخلص، تسلط بسیار و ممارست بیشمارش در امر صدور فتوا در قضایاى شرعى و تحریر صورت و دفع دعوا در امور حقوقى بود. کسانى براى حل مشکل خویش، از ولایات دوردست نزد او آمدوشد داشتند.
در این ضمن، سالیان دراز را در تدریس علوم دینی و ادبیات زبانهای عربى و فارسى در مدارس آفاقى (مثل بنوی اندراب)، مدرسهی تخارستان (ولایت کندز) و لیسهی عالی حبیبیه گذرانید. اما یکبار دیگر در سالیان پسین عمرِ نه چندان طولانیاش (حدود ۵۲ سال)، به شغل مقدس قضاوت بازگشت و زمانی که روح از قفس تن خالی کرد، قاضى محکمهی امام صاحب (ولایت کندز) بود.
باری، گفتم که پدرم معلم ادبیات نیز بود. همواره با دواوین شعرا مألوف و از مطالعهی آثار ادبا مشعوف مینمود. از آن جمله با کلیات حضرت ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل موانست بیبدیل داشت. به بیدل تأسی میجست؛ در غزل به او اقتفا میکرد و بعضی از غزلیات او را مخمس میساخت.
***
دریغ از بیتمیزی غم به خود می پرورم «مفتی»
من آن آهنگرم کز بهر خود زولانه میسازم
در اقتفا از غزل بیدل با این مقطع:
مبادا «بیدل» آن گنجی که میگویند من باشم
مرا هم روزگاری شد که با ویرانه میسازم
مقطع یک مخمس بر غزل بیدل:
در رهِ طلب اى دل لایق ملولى نیست
دانش حضورى را حاجت حصولى نیست
ثروت وفا «مفتی» دولت جهولی نیست
«مایهی خرد بیدل منشهی فضولی نیست
«خودفروشیِ عالم از جنون دکانىهاست»

در این جریان، بیگمان دوستان و همصحبتان بسیاری فراهم آورده بود. از آن جمله استاد خلیلالله خلیلى، مولانا خالمحمد خسته، استاد صوفى عبدالحق بیتاب، سید نادرشاه کیانى، مولانا محمد شفیع (مشهور به مخدوم شفیع)، مولوى محمد سلیم راغى، مولوى عبدالولى حجت، محمد امین اوچقون، پوهاند عبدالحکیم ضیایی، عبدالولید حقوقی و جمعی دیگر بودند.
علاوه بر مراوده با شعرا، جمع غفیری از اهل علم و دانش و تعداد کثیری از معاریف کشور با او نشست و برخاست داشتند. از آن جمله مرحومان وکیل سید اشرفخان، حاجی عبدالاحدخان، وکیل عبدالقیوم خان، همه از معززین و معتبرین اندراب بودند.
پدر اخیرالذکر- مرحوم حاجی عبدالقدوس خان- و پدرم با هم «باجه» بودند. اما پدرم با شهید مرحوم عبداللطیف خان، برادر عبدالقیومخان روابط فرهنگی داشت. از همینجا بوده که کلیات بیدل را به او «هدیه» کرده است. تاریخچهی این مراودهی فرهنگی را که به ۵٧سال قبل بر مىگردد، از قلم خود آن شهید و از نوشتهی برادرزادهی نجیبش- دگروال عبدالرئوف پناه- بخوانید.


اما آنچه من در خور گفتن میدانم اینست که:
۱٫ پیش از هر چیز، این مقدمه را به پاس «قدردانی»ای که جناب دگروال پناه به جا آوردهاند (و نظیرش را در این زمان کمتر میتوان سراغ گرفت)، نوشتم. این هم نشانهی آشکار از آن نجابت ذاتیای که خانوادهی اوشان از آن بهرهمند است.
۲٫ علاوه بر نگاشتهی شهید عبداللطیف خان مبنی بر سابقهی تعلق کتاب به پدر مرحوم من، نمونههایی از قلم خود پدرم به رنگ قرمز، در بخشی از عناوین قصاید و قطعات این کتاب (چاپى) دیده میشود. تصاویر این نمونهها را در کنار تصویر خط دیوان پدرم (که نزدم محفوظ است)، غرض مقایسه به چاپ میرسانم. ظاهراً پدرم عناوین مذکور را از روی کلیات بیدل چاپ نولکشور نوشته است، چون تاریخ مخمس بر غزل میرزا، سال ١٣٣۰ خورشیدی است (قبل از چاپ کلیات بیدل در کابل)، معلوم مىشود که این کتاب سالیان طولانى نزد پدرم بوده است.
۴ نمونههای دستخط مفتی با رنگ قرمز در عناوین قطعات بیدل.

