علی شریعتی و کارنامه روشنفکری دینی
مهران موحد

۲۹ جوزا (خرداد) سالروز وفات دکتر علی شریعتی مَزینانی (۱۳۱۲ – ۱۳۵۶)، روشنفکر آوازهمند ایرانی است. شریعتی یکی از بارزترین شخصیتهای جریان روشنفکری دینی در جهان اسلام است. در افغانستان نیز شریعتی در دهههای پنجاه و شصت هجری خورشیدی، پرطرفدار بوده، هرچند با ورود افکار سلفی-اخوانی که بیشتر به کمک عربستان سعودی در این کشور رواج یافته، نقش شریعتی کمرنگتر شده است. با آنکه بیش از چهار دهه از مرگ شریعتی سپری شده، هنوز هم هرازگاهی بحثوجدلهایی راجع به اندیشههای او میان موافقان و مخالفان در میگیرد که نمایانکننده این نکته است که میراث فکری او هنوز هم تأثیرگذار و زنده است و بهآسانی نمیتوان آن را نادیده گرفت.
پروژه اصلاح دینی
یکی از جنبههای مثبت کارنامه شریعتی، تمرکز و تأکید او بر اصلاح دینی و نوسازی اندیشه دینی و نقد دینشناسی سنتی است. از اواخر سده نوزدهم میلادی، بعضی از مصلحان و متفکران در جهان اسلام به واقعیتِ عقبماندهگی مسلمانان و برتری غربیها در همه عرصهها پی بردند و با تأمل بیشتر به این نتیجه رسیدند که اندیشه و فرهنگ اسلامی دچار منسوخیت شده و روشها و مقولات قدیمی در زمان حاضر کارساز و کارامد نیست. با این حال، به این مسأله هم اذعان میکردند که قطع کردن رابطه با ریشههای فرهنگی و باورهای دینی راه حل نیست، بلکه لازم است این میراث فرهنگی و فکری بازسازی و طبق نیازمندیها و اولویتهای این مرحله ساخته شود. از این جهت بود که مشاهده میکنیم از سیدجمال گرفته تا شریعتی تلاش ورزیدند تا مقولات و مفاهیم مورد نظر خود را با تأکید بر ریشهها ترویج کنند و اینگونه القا کنند که این مفاهیم و برداشتها از سابق در متون دینی وجود داشته و ما تنها کاری که کردهایم، بازیافت آنها بوده است.
با آنکه اکنون کشورهای اسلامی از نظر توسعهیافتهگی در وضع مطلوب نیست، اما بسیاری از دستاوردهایی که در صد سال ـ یکونیمصد سال اخیر به رغم کوشش نیروهای محافظهکار حاصل شده و پابرجا مانده، بدون نقدها و بازخوانیهایی که از سوی جریان طرفدار اصلاح دینی انجام شده، ممکن نبوده است.
اصلاح سیاسی همگام با اصلاح دینی
یکی از نقاط قوت کارهای علی شریعتی این است که او اصلاح دینی را چیزی مجزا از اصلاح سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نمیشمارد و نقد قرائتهای قدیمی از دین را لازمه اصلاح جامعه و سیاست میداند. این در حالی است که افرادی همچون سیدجمالالدین افغانی با آنکه از ضرورت بازخوانی میراث فرهنگی مسلمانان دم میزدند، وقتی وارد فاز فعالیتهای سیاسی میشدند، موضوع اصلاح دینی یادشان میرفت و همه توشوتوان خود را متمرکز بر مبارزه علیه استعمار خارجی یا استبداد داخلی میکردند. نتیجه این شد که نخبهگان حاکم نتوانستند با فرهنگ و دین رایج در میان مردم رابطه برقرار کنند و میان الگوهای حاکم بر رفتار زمامداران و فرهنگ و دین مردم فاصلهای عمیق ایجاد شد؛ فاصلهای که هر زمان میتوانست استقرار و ثبات سیاسی را برهم بزند و همه رشتهها را پنبه سازد و تمامی دستاوردها را از ریشه نفی کند. افغانستان یکی از کشورهای اسلامی است که از این ناحیه همیشه آسیب دیده است. مردم این کشور بیش از هر مردم دیگری اهمیت این نکته را با گوشت و پوست خود لمس کردهاند.
نقد مرجعیتهای دینی سنتی
غالباً رابطه روشنفکران دینی با نهادهای دینی سنتی، رابطهای تنشآلود و دشمنانه بوده است. واقعیت این است که روشنفکری دینی در عین حالی که میکوشد نسبت به مدرنیته دست به گزینش بزند و بدینگونه آن را نقد و ارزیابی مجدد کند، یکی از کارهایش این است که قرائتهای سنتی از اسلام را به محک نقد و سنجش بگذارد. این جریان معتقد است از آنجایی که دین سنتی نیازهای زمان حاضر را نادیده میگیرد، التزام به دین سنتی در جهان مدرن نه ممکن است و نه مطلوب. شریعتی یکی از کسانی است که انتقادهای شدیداللحن و کمپیشینهای نسبت به دستگاه روحانیت وارد کرده است. روشنفکران دینی در پی آناند که علمای دین سنتی را از اریکه قدرت به زیر بکشند و اگر میسر شد، خود بر این اریکه تکیه بزنند. از این زاویه که به مسأله نگاه کنیم، میتوانیم میان جریان روشنفکری دینی و پروتستانتیسم در آیین مسیحیت یگانهگیهایی پیدا کنیم.
این را هم باید گفت که نهادهای سنتی با وجود آنکه از انتقادهای روشنفکران دینی دل خوشی نداشتهاند و نسبت به آن، واکنشهایی تند نشان میدادهاند، اما روشنفکری دینی توانسته به این نهادها نیز رخنه کند و مخاطبانی پرشمار در آن به دست آورد. از این رو، نباید تعجب کرد که گاهی برخی از شاخصترین چهرههای روشنفکری دینی از نهادهای دینی سنتی ظهور کردهاند.
اهمیت دادن به خطابه و سخنرانی
روشنفکری دینی که علی شریعتی مهمترین چهره آن است، در کنار برکاتی که به ارمغان آورد و آن را باید مغتنم شمرد، دچار کاستیهایی هم است و از این رهگذر نقدهایی هم میتوان بر آن وارد کرد. از جمله این نقدها این است که این جریان در این چند دهه، بیشتر از اینکه به مکتوب کردن و تحقیق و پژوهش اهمیت دهد، رویهمرفته به سخنرانی و شفاهی حرف زدن روی آورده است. قطعاً بانیان این جریان برای این کار خود دلایل و انگیزههایی داشتهاند. از جمله این دلایل، شاید این باشد که آنها میخواستهاند به تعداد بیشتری از مخاطبان برسند و خطابه را بهترین شیوه برای رسیدن به این هدف تلقی میکردهاند. همچنان این شخصیتها به قدری گرفتار پیامدهای حرفهایی که میزدهاند بودهاند که اصلاً فرصت نمییافتهاند در گوشهای بنشینند و در خلوت تنهایی چیزی بنویسند. حالا که اینطور است، توجه به این نکته نیز ضروری است که فرهنگ مکتوب و فرهنگ شفاهی حاصل دو شیوه از اندیشیدن است و قطعاً انتخاب هر کدام از این دو شیوه، نتایج و تبعات فراوانی در پی خواهد داشت. در فرهنگ شفاهی غلبه بر احساسات و نقل طرائف و غرائب است و پایبندی به دقت چندان ارزشی ندارد و از این لحاظ ممکن است آنچه شفاهاً گفته میشود، با تعارضات درونی مواجه باشد، حال آنکه فرهنگ مکتوب استوار بر دقت، سنجشگری و تأمل است.
ظهور شریعتی در نقطه تعادل تاریخ
اکنون که چهارونیم دهه از مرگ شریعتی گذشته و جامعههای اسلامی در این مدت گواه تحولات ژرف بودهاند، وقتی به آثار شریعتی مراجعه میکنیم، ممکن است گاهی دچار تعجب شویم از اینکه چطور این حرفها که دستکم در مواردی از نظر روششناسی گرفتار نقایص جدی است، در آن دوران آنهمه هوادار داشته و همچون ورق زر دستبهدست میشده است. وقتی به این نکته توجه کنیم که اهمیت شریعتیها در این است که در دورهای میزیستهاند که نسل تحصیلکرده جوان در حالت گذار زندهگی میکرده و از این جهت در تبوتاب و در میان دو دنیای متفاوت (سنتی و مدرن) آونگان بوده و به کسانی نیاز داشتهاند که در چنین وضعیتی به آنها آرامش و قوت قلب دهند، از تعجب ما کاسته خواهد شد. به بیان دیگر، اهمیت شریعتی و امثال او در این است که در نقطهای از تاریخ ظهور کردهاند که زمینه برای اقبال عمومی به آنها فراهم بوده است. جالب اینجا است که شریعتی گاهی خودش نیز از اینهمه اقبال مخاطبان به او، اظهار تعجب و شگفتیزدهگی میکند. این نکته بدیهی است که هر شخصیتی برای پیروزی در تاریخ، در پهلوی اینکه باید از توانمندیهای ذاتی و استعدادهای شخصی برخوردار باشد، بختیار هم باید باشد و در مرحلهای از زمانه پا به عرصه گذاشته باشد که با کمی صبر و شکیبایی بتواند به قلههای موفقیت صعود کند. از این لحاظ، شریعتی شخصی بود که از بختیاری بهره وافر داشت.
تحریف شریعتی
شریعتی در عمر کوتاه پربرکت و پرالتهابش همواره کوشید خلاف بسیاری از همگنانش دست به نقد افکار خود نیز بزند. او ابایی نداشت از اینکه گاهی به اشتباه خود اعتراف کند. آثار او اینک در دسترس همهگان قرار دارد. برای شناخت جامع میراث شریعتی، باید همه این آثار را با دقت و کنجکاوی خواند. شریعتی در کنار اینکه مثل هر شخص دیگری گاهی تحول فکری را تجربه کرده، زبان ویژه خود را نیز دارد. از این رو، ممکن است کسی که به ادبیات او اشراف کامل نداشته باشد، دچار سوءتفاهم شود و خواسته یا ناخواسته شریعتی را تحریف کند و چیزهایی را به او نسبت دهد که روح او از آن خبر ندارد. برای شناخت دقیق شریعتی، رعایت موازین روششناختیِ پژوهش نیاز حتمی است. در غیر این صورت، احتمال دارد کسی به این نتیجه برسد که شریعتی «روشنفکر تروریست» بوده یا شخصی تصور کند وی «اسلام مارکسیستی» را ترویج میکرده است. شاید هر کدام از این ادعاها بخشی از واقعیت را بازتاب دهد، اما همه ماجرا این نیست. به تعبیر شاعر: «با بیخبران بگو که ای بیخبران! – بیهوده سخن بدین دراز نبُوَد.»