افغانستان در پرتگاه: آیا طالبان میتوانند با کابل مذاکره کنند؟ – قسمت چهارم و پایانی

تغییرات نگرشی
از لحاظ استراتژی سیاسی، شورشیان به تقسیمبندی بخشهای حکومتی و رقابت محلی بین جوامع تکیه کردهاند. این مسئله دوستان قدیمی را که در دههی ۱۹۹۰ کنار هم بودند، قادر کرده با رهبران قبیلهای بسازند که از حکومت کنونی کابل دور ماندهاند، و توانستهاند از جوامع و رهبرانی که از سوی دولت کابل و نیروهای خارجی سرکوب شدهاند، سربازگیری کنند. رهبری قبیلهای قوی پشتون در سطح قبیلهای در شرق دور زده شدهاند در حالی که در جنوب کشور سیاست «ارعاب و امتیاز» اجرا شده که در آن، برخی از بزرگان قبیلهای در همکاری یکدیگر رقابتهایشان را کنار گذاشتهاند.
با این حال، به طور کلی روابط با بزرگان قبیله خوب نبوده است. جنبهای که جدایی ایدیولوژیک و اجتماعی گسترده میان طبقه ملا و اقتدار سنتی خانهای قبیلهی پشتون را نشان میدهد. شورشیان اختلاف گستردهی قبیله (مانند غلجاییها در مقابل درانیها) یا وابستهگیهای قبیلهای یا عشیرهای را نمایندهگی نمیکنند. اما شورشیان بیشتر ناظر بر انتقال قدرتی که منجر به حاشیه راندن و انتقام علیه کسانی که در گذشته حامی جوامع همسو با طالبان بوده، میباشند، اما با گذشت زمان آنها با تمام کسانی که نشان دادهاند با آنها و قوانینشان موافق اند و با حکومت کابل در مخالفت قرار دارند، همکاری کردهاند.
از نظر نمایندهگی قومی، علیرغم اکثریت قومی پشتونها در ترکیب شورشیان، برخی از تغییراتی که در بخشهای شمال شرقی افغانستان به وجود آمده است، پذیرش فرماندهان تاجیک را اجتنابناپذیر کرده است. یکی از عوامل مهم دیگر جلب حمایت مردم، «نظام مالیاتی طالبان و نگرش بازار آزاد» این گروه نسبت به کشت خشخاش و سایر فعالیتهای اقتصادی در مناطق تحت کنترولشان است.
استراتژی نظامی شورشیان در طول زمان تغییر کرده و نظر به وضعیت و مناطق روستایی و شهری متغیر میباشد. اغلب شورشیان، مردم محل را در جریان عملیات نظامی قرار داده و به آنها اجازهی تخلیهی مناطق را میدهند. شورشیان، این کار را به هدف بهبود موقف عمومی و حمایت مردم انجام دادهاند. به هر صورت، در مقایسه با تعهدات احزاب مجاهدین در دههی ۱۹۹۰، طالبان چشمانداز نظامی بسیار منظمی را حفظ کردهاند. وابستهگی فعال به شبکههای ملاها برای جمعآوری اطلاعات استخباراتی و استفاده از تاکتیکهای تهدید (به عنوان مثال، شبنامهها) از ویژهگیهای منظم شورشیان بوده که توانستهاند میکانیزمهای نظارت خود را بهبود بخشند. نیروهای وابسته به این گروه دیگر اقلیتهای فرقهای را به گونهی گسترده هدف قرار نمیدهند، آن گونه که در دههی ۱۹۹۰ هدف قرار میدادند. این گروه برای این که بتواند خود را ازگروه «دولت اسلامی» و نیروهای وابسته به آن متفاوت نشان بدهد، این حرکت استراتژیک را روی دست گرفته است.
«نظامنامه» طالبان، که «لایحه» نامیده میشود، آزار و اذیت غیرنظامیان و وارد شدن به خانههای مردم را بدون اجازهی فرماندهان منع قرار داده است. با این حال، آن گونه که شورشیان به لحاظ جغرافیایی رشد کرده و پراگنده شدهاند، به همان پیمانه باید دیده شود که تا چه میزانی رفتار آنها میتواند از بالا به پایین کنترول شود. بمبگذاری جادهها و حمله به مراکز شهری باعث افزایش شمار تلفات غیرنظامیان شده و هیچگاه پیش از این، حملات هشدار داده نشده است. قتلهای هدفمند نیز بیشتر شده است. حتا زمانی که شورشیان ادعا کردهاند که تنها نیروهای دولتی و بینالمللی را هدف قرار دادهاند، کشتار غیرنظامیان همچنان قابل توجه بوده است. خاطرات خشونت در ذهن مردم افغانستان باقی است. از این رو حتا اگر دولت بخواهد با گروه طالبان وارد مذاکره شود، دشوار است که مردم عام برای این گروه همدردی نشان بدهند.
نتیجه
همیشه توافق و سازش با گروهای شورشی که دارای ساختارهای منسجم و قابل کنترول اند، ساده است و نهادینهسازی اجرای توافق صلح را تسهیل میکند. با وجود این که افغانستان در مرحلهی پس از جنگ قرار ندارد، با این حال، «بنبست» به طور فزایندهای خودش را نمایان میکند.
گروه طالبان در حول و حوش سالهای ۲۰۱۶ قادر به کنترول هیچ یک از مراکز ولایتها نبودهاند. براساس گزارش ادارهی بازرسی عمومی امریکا برای بازسازی افغانستان (سیگار) دست به دست شدن ولسوالیها در عرض چند هفته میان طالبان و دولت، یک پدیده عادی است. این واضح نشان میدهد که هیچ جناحی قادر به دریافت دستآوردهای تعیینکنندهای نیست که بتواند به یک پیروزی زودهنگام اشاره کند. اگر «تندروها» در درون جریانهای مختلف درگیری از پذیرش چنین خوانشی از رویدادها اجتناب ورزند، انگیزه برای از هم پاشی در درون سازمانهای شورشیها افزایش خواهد یافت و این مسئله طبعاً باعث گسترش خشونت نیز میشود.
اگر گروه طالبان میخواهد به عنوان یک نهاد سیاسی عمل کند، تغییرات نگرشی و ساختاری در درون این گروه لازمی است. طالبان باید چشمانداز در حال تحول درگیری و خشونت را تشخیص داده و این تحولات را پذیرفته و آن را عملی کند. تأکید مداوم و بیش از حد به اعمال زور و قلدری، وابستهگی به جنگجویان خارجی و «تصویری که از این گروه به وابسته بودن به پاکستان خلق شده» در زمینهی انتقال آن به یک نهاد سیاسی در سیاست داخلی افغانستان جور نمیآید.
اگر به این عوامل رسیدهگی صورت نگیرد، ممکن است این به معنای اختلاف نظر در درون رهبری این گروه ثابت شود و درجهای از همپاشیدهگیای که در بالا ذکر شد را ماندگار ساخته و بیشتر میکند. با آن که ریشههای این جنگ و خشونت به دهههای جنگ سرد بر میگردد، ولی در دو جناح، نسلی از جنگجویانی رشد کردهاند که کمتر از اجداد خود جنگ، خشونت و بحران را تجربه کردهاند.
خاطرات خشونتآمیز، تاریخ شفاهی اختلاف بین جوامع و نبود اعتماد عمومی بین بازیگران مختلف، واقعیتهایی است که جلو ما قرار دارد. جنگ مدتها ادامه داشته است. نخست باید جنگ متوقف شود و دو طرف در جنگ از خود گذشت نشان بدهند. بازیگران منطقهای و بینالمللیای که تسهیلکنندهی گفتوگوها بین دولت و گروه طالبان استند، باید دوباره فکر کنند که کدام هدف جنگ در درازمدت بیشتر به نفع آنهاست. آن گونه که رییس جمهور غنی آن را به درستی بیان کرده است، «بیایید زندانی گذشته خود باقی نمانیم و آیندهی خود را با هدف پیروزی جنگ نه، بل برای پایان دادن به آن مصون سازیم.»