روایتی از پولیس شجاع و سرقت ناکام طلافروشی در هرات
محمدحسین نیکخواه

ساعت یک چاشت روز پنجشنبه است و اسحاق همراه، افسر مدیریت حقوق فرماندهی پولیس هرات، با ختم رسمیات اداری از فرماندهی پولیس، به سمت خانهاش حرکت میکند تا دیدار با خانواده، خستهگی یک هفته کار را از تنش بدر کند.
با موتر پولیس به چند متری خانهاش در منطقهی «پل رنگینه» میرسد، اما نمیداند که هرگز به خانه نمیرسد و صبح آن روز وقتی هنگام رفتن به وظیفه با خانواده خداحافظی کرد، آخرین دیدار و آخرین وداع بود.
در نزدیکی خانهی او، چند دکان طلافروشی موقعیت دارد که سه دزد مسلح، درست چند دقیقه پیش از این که وی به محل برسد، وارد یکی از دکانها شدند و مقداری طلا را سرقت کردند. اسحاق، بیخبر از این که دزدان مسلح داخل زرگری هستند، در مسیر خانهاش روان است.
وقتی دزدان با سرقت طلاها و درگیری با مالک زرگری از دکان خارج میشوند و قصد فرار دارند، این افسر پولیس اتفاقی به محل میرسد و دزدان با شلیک چند گلوله بر موترش، هشدار میدهند اجازه دهد محل را ترک کنند.
در میان رگبار گلولهها، که چند تای آن به بدنهی موتر پولیس میخورد، پیش از آن که اسحاق سلاح به دست بگیرد و مردان تفنگدار را هدف قرار دهد، گلولهای به سرش میخورد و همان لحظه جان میدهد.
در جریان درگیری با سارقان طلافروشی، یکی از آنها زخمی میشود و مردان مسلح با آشفتهگی از محل فرار میکنند و همکار زخمیشان و طلاهایی که از طلافروشی سرقت کردهاند را با خود میبرند.
به روایت بصیراحمد، از شاهدان رویداد، برنامهریزی دزدی از طلافروشی تا آخرین لحظه با موفقیت انجام میشود، اما حضور ناگهانی افسر پولیس وظیفهشناس، سبب ناکامی آن شد. پس از شلیک به پولیس، سه دزد تفنگدار با یک موترسایکل از محل فرار میکنند.
درگیری اسحاق با آنان، فرار را برایشان دشوار میکند و نیروهای پولیس حوزه ششم امنیتی هرات و کارمندان ریاست امنیت ملی، با تعقیب مردان سارق، کمی دورتر از زرگری با آنها درگیر میشوند و هر سه سارق پس از زدوخورد مسلحانه کشته میشوند.
یکروز پس از این رویداد، برای گفتوگو با اعضای خانوادهی پولیس جوانی که با شجاعت خود سبب ناکامی دزدان طلافروشی شد، به خانهی او در منطقهی «پل رنگینه» رفتم. یافتن نشانی خانه این مرد دشوار نبود، تمام ساکنان محل از حادثه روز قبل خبر بودند و نشانی منزل او را میدانستند.
وقتی نزدیک خانه شدم، یک موتر «رنجر» و یک آمبولانس پولیس هم رسیدند. پیکر اسحاق، داخل تابوتی چوبی که با پرچم کشور مزین شده بود، قرار داشت. مردم محل برای وداع با او گرد آمده بودند و عکسهایش روی شیشههای دکانها و موترها نصب شده بود.
سراغ وابستهگان و برادران این مرد را گرفتم و افرادی که در محل بودند، مرا به مسجد کوچکی که نزدیک خانهاش موقعیت داشت، راهنمایی کردند. تا رسیدنم به مسجد، تابوت هم وارد شده بود و اقارب افسر پولیس به همراه برادر و سه کودک خُردسالش دور آن حلقه زده بودند.
میرویس، پسر بزرگ اسحاق، در غم از دست دادن پدر گریه میکرد و به سختی توانست چند کلمهای با من صحبت کند. با گوشهی آستین پیراهن، اشکهای روی صورتش را پاک کرد و با صدایی لرزان گفت، میخواهد در آینده مکتب را تمام کند و راه پدرش را ادامه دهد.
تمام دلخوشی میرویس و خانوادهاش این بود که دزدان تفنگدار چند دقیقه پس از قتل پدرش کشته شدند و انتقام خون اسحاق گرفته شد، اما خواستشان از مقامهای امنیتی این بود که با تمام دزدان مسلح و کسانی که آرامش مردم را برهم میزنند، برخورد شود.
جاوید، برادر اسحاق، که در نبود برادر تلاش میکرد برادرزادههایش را آرام کند، برایم قصه کرد، پدرش که او هم نظامی بود، سال گذشته به دنبال وقوع یک انفجار در هرات جان باخت و حالا برادرش کشته شد.
از اسحاق، سه پسر و دو دختر باقی مانده است؛ نگرانی اصلی بازماندهگان او، آینده کودکانش است و این که آنها چگونه میتوانند در نبود سایهی پدر، درس و مکتب را ادامه دهند. اوزیر، فرزند کوچک اسحاق، که هنوز غرق دنیای شیرین کودکی است، بیماری «سوراخ قلب» دارد و پدرش به دلیل مشکلات مالی، نتوانست او را درمان کند.
به گفتهی احمدشاه، وکیل گذر پل رنگینه، این افسر وضعیت اقتصادی نامناسبی داشت و با معاش ماهوار پولیس، چرخ زندهگیاش با دشواری میچرخید. غلامسخی، از وابستهگان اسحاق، بزرگترین آرزوی او را، درمان بیماری سوراخ قلب اوزیر و ادامه تحصیل دیگر فرزندانش میداند.
وقتی با پایان گفتوگو از مسجد خارج شدم، پیکر اسحاق بر دوش وابستهگانش برای آخرین بار به خانهی کوچک و فقیرانهاش برده شد، با رسیدن تابوت به خانه، صدای گریه و نالهی زنان سوگوار بلند شد که منتظر آخرین دیدار با پیکر وی بودند.
در روزهایی که هراتیان از افزایش جرایم جنایی، دزدیهای مسلحانه و آدمربایی رنج میبرند، اسحاق، با شجاعت جانش را برای حفاظت از مال شهروندان فدا کرد و نشان داد هنوز انسانیت، ایثار و فداکاری برای دیگران، در شلوغی خیابانهای هرات دفن نشده و زنده است.