ملت بیدولت یا شکست ناسیونالیسم در افغانستان
فرهاد حمیدی، ماستر، اداره و تجارت

همیشه به تعقیب واژهی دولت، ملت هم استفاده میشود؛ چون اگر ملتی نباشد بنیادهای دولت هم عبث است. دولت-ملت برای انسانها حس آرامش، امنیت، اعتماد را در بر دارد و ذهن و فکر انسان را به سمتوسوی شکوفایی، جلال، عظمت، ساختوساز، اقتصاد قوی، نظام نیرومند، رفاه و آسایش سوق میدهد، ایده و نگرش ما را به سمت کشورهای جهان اولی میکشاند، که همیشه منافع جمع بر منافع فرد ترجیح داده میشود.
سوال اصلی چنین طرح شده است، آیا ملت نمیخواهد با دولت همکاری کند و یا دولت نمیخواهد مردم دست باز در امور حکومتی داشته باشند؟
همه چیز بر بنیاد یک ساختار شکل میگیرد. برای ساخت یک خانه چه چیزی لازم است؟ از دیزاین و طراحی گرفته تا سروی و نقشه و کار عملی تا پایان.
دولت مردان افغانستان از آغاز روند ملتسازی سعی نکردند ملت را بر اساس ارزشهای انسانی، فرهنگی و دینی و ابزارهای ارتباطی بسازند، در عوض تلاش کردند به صورت دیکتاتوری هویت مصنوعی را برای اکثریت ساکنان افغانستان ساخته و تحمیل کنند.
در مورد ملتسازی و همکاریهای متقابل دولت و ملت در افغانستان گام جدی برداشته نشده است.
غفران بدخشانی در کتاب دولت بیملت بیان میدارد: «زمانیکه حبیبالله خان فرزند امیر عبدالرحمن خان به تاجوتخت رسید، محمود طرزی دوباره به افغانستان برگشت و در همین دروهی ناسیونالیسم به شکست مواجه شد و دلیلش این بود که وی نتوانست منافع شخصی و قبیلهای خود را کنار بگذارد و در مسیر منافع کشور و ملتی که باید ساخته میشد، تلاش کند.»
علاوه بر این تعدد اقوام، و تنوع زبانها و درخواستهای قبایل افغانستان برای برتریجویی فرهنگی و سیاسی، همچنان مانع تشکیل ملت یکدست و متحد در افغانستان گردیده است. دلیل اصلی ناکامی دولت در ملتسازی این است که هر حکومت زمانی که بر اریکهی قدرت نشسته تنها به فکر منافع شخصی و قبیلهای خود بوده و منافع فرد یا اقلیت را بر جمع ترجیح داده است. پیشآمدی که در لویهجرگهی مشورتی صلح (۲۰۲۰) اتفاق افتاد صدای بلقیس روشن را خاموش ساختند و دهها اتفاق دیگر که دولت همیشه کوشیده تا صدای مردم را بر نفع خود خاموش کند (حمله دولت بر جنبش روشنایی). در نتیجه دولت جانبدارانه به نفع یک اقلیت قومی عمل میکند. بالای ۸۰ درصد مردم از برگزاری لویهجرگهی مشورتی صلح ناراضی بودند، اما دولت جرگه بزرگ را برگزار کرد و هزینه زیادی هم متقبل شد، که این خود به نحوی خودخواهی دولت و انحصار قدرت را بیان میکند.
عوامل اساسی که باعث فاصله اجتماعی-سیاسی در افغانستان شده است:
- فساد گسترده در ادارات دولتی؛ فساد در ادارات دولتی به حدی زیاد شده است، که حتا پرداخت و گرفتن رشوت به یک عرف عادی در بین مردم و کارمندان دولت بدل شده است.
- خاک پاشیدن بر چشم مردم و با وعدههای رنگارنگ؛ وعدههای پوچ و توخالی دولت همیشه به چشم مردم خاک پاشیده است. از پروژه تاپی، کاسا یکهزار، اسفالت سرک چشت-اوبه هرات گرفته تا بندر چابهار، راه ابریشم و… که هیچ یکی از این وعدهها به مرحله عملی و بهرهبرداری کامل نرسیده است.
- انتصاب و انتخاب بر اساس گروههای قومی؛ انتخابهای قومی میتواند بدون شایستهسالاری، استعداد و تخصص صورت گیرد، این انتصابها باعث خواهد شد، کار به اهل آن سپرده نشود.
- اهمیت ندادن به نظریات مردم؛ دولت گاهگاهی نقشهای سمبولیک برای سهیم شدن مردم در بعضی تصمیمگیریها را بازی میکند. در حکومتهای دموکراسی رای مردم همان صدای مردم است. که متاسفانه نقش کمرنگ مردم افغانستان در انتخابات ۲۰۱۹ برای همه هویدا شد و اکثر مردم به این نتیجه رسیده بودند رای آنها بیفایده است و از (۳۷) میلیون یا بیشتر از آن در حدود (۱٫۹) میلیون نفر در انتخابات اشتراک کردند که این هم نوعی شکست دولت، فاصله دولت و ملت و بیاعتمادی کامل ملت نسبت به دولت را نشان میدهد.
- سرکوب شدن آزادی بیان از طرف دولت؛ یکی دیگر از انگیزههای مهم در دولتسازی مشارکت رسانههای درونی و بیرونی در ترویج دهی حقوق بشر برای به دست آوردن پشتیبانی بینالمللی است و در افغانستان کاملاً معکوس است.
- نبود نظارت و ارزیابی دقیق؛ عدالت اجتماعی از زمانهای طولانی است که از افعانستان رخت برچیده است، فقط به صدای کسانی گوش داده میشود؛ که پول بیشتر، قدرت بیشتر و روابط محکمتری با افراد با نفوذ داشته باشند.
وقتی مرزهای سیاسی قادر به شمول تمام اعضای خود نباشد و یا موفق به حذف افراد و دستهای بیرونی نشود و یا هر دو مورد، این امر نقض اصول ملیگرایی دانسته میشود.
تقسیم نمودن دولت بر مبنای خطوط تباری گزینه خوب و مؤثری نیست، چون تقسیم گروههای قومی گوناگون و با هم زیسته منجر به بروز درگیری و کشیدهگیهای بیشتر بین اقوام و ساکنان یک کشور میشود، و یکی از مهمترین دلایل ناامنی هم همین میتواند باشد.
نتیجه گیری:
ماکیاولی بیان میدارد: «برای این که کشته نشوی باید بکشی و قدرت داشته باشی.» در افغانستان هنوز هم از این برداشت ماکیاولی دنبالهرو دارد.
ملتگرایی یا ناسیونالیسم را یک جنبش ایدیولوژیک برای دست یافتن و حفظ استقلال، وحدت و هویت مردمانی تعریف میکنند که به تشکیل یک ملت عملی و شدنی باور دارند.
قبیلهگرایی از همان ابتدا مانع بزرگی برای ملتسازی و ایجاد دولت، نوگرایی و هر گونه پیشرفت فنی و فرهنگی در افغانستان بود.
علاوه بر این عوامل تاریخی و ساختاری، تاریخ معاصر افغانستان نشان میدهد که درگیریهای قومی ریشه دارد و تفاوتهای فرهنگی منجر به از هم گسیختهگی این کشور شدهاند. محرومسازی بعضی از اقوام از حقوقشان منجر به جنگهای درونی ویرانگرِ شد که به شدت به ماهیت وحدت و همآهنگی اجتماعی صدمه زده و خواهد زد.
دولت افغانستان در ساختن یک دولت مرکزی و مقتدر ناکام بوده و همچنان نتوانسته است به نهادی بدل شود که بازتابدهندهی ترکیب اجتماعی و نماینده مردم این کشور باشد.
در اخیر غلو و خیلی دور از واقعیت نیست، که روند ملتسازی در افغانستان بیشتر بدل به روند نابودسازی ملت شده است. همین مسایل دست به دست هم داده و بین دولت و ملت تعارض و گسستهگی ایجاد کرده است.