تأملی بر مفهوم مقاومت
فواد پویا

مقاومت کنش سیاسیـاجتماعی برای به بار نشاندن گفتمانی است که به حاشیه رفته است. در واقع، مقاومت محصول بیداری و آگاهی از وجود ظلم، تبعیضهای محسوس و معیارهای دوگانه در جامعه است. از نظر تاریخی، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، مقاومت در کشورهای مختلف باعث شکلگیری نهضتهای آزادیبخش شده است و کشورها را از شر حکومتهای سرکوبگر و آله دست بیگانهگان رهانیده است. از همین رو، مقاومت مرتبط با جنبشهای قومی، گروهی، ملی یا مذهبی است که احساس میکنند، تحقیر و سرکوب شده، به حاشیه رانده شده و صداهایشان شنیده نمیشود. مقاومت مسلحانه اغلب زمانی شکل میگیرد که همه راهها به روی مردم بسته شود و فعالیتهای مدنی ره به جایی نبرد.
مقاومت به هیچ روی به معنای پشتیبانی از جنگ، خونریزی و کشتار نیست. برعکس، مقاومت واکنشی است در برابر زور و ستم. گاه این امر، سیاسی-مدنی است و گاه نظامی و گاهی هم هردو. مبارزه مدنی بیشتر در کانتکست حکومت دموکراتیک و منتخب معنا پیدا میکند. چون در نظام دموکراتیک، رابطه قدرت نه بر پایه فرماندهی و فرمانبری خشونت، بلکه بر مبنای آزادی و برابری و عمل جمعی و همبستهگی استوار است. بر این اساس، نظام دموکراتیک از آنجا که فارغ از اجبار و اعمال خشونت است، به جای اتوریته و خشونت، همواره در پی آن است که تکتک افراد به صورت مستقیم، وسیع و بلامانع در زندهگی عمومی جامعه شرکت داشته باشند. حال آنکه نظام جباریت، بر سیطره اقلیت و ترس اکثریت استوار است و خیلی دشوار به نظر میرسد تا از مبارزه مدنی در برابر آن حرف زد. در عین حال، مبارزه مسلحانه به معنای نفی مبارزه مدنی نیست. یکی از روشهای مبارزه را نباید تهدید بر دیگر روشهای مبارزه تلقی کنیم. همزمان میتوان از متُدهای مشروع مبارزه، اعم از مدنی-سیاسی و مسلحانه به صورت متناوب کار گرفت. افزون بر آن، آنچه مقاومت و مبارزه مسلحانه مشروع مردم در یک جغرافیای مشخص را از تروریسم مجزا میسازد، رعایت قوانین بشردوستانه بینالمللی و متدهای مشروع جنگ است. جنبشهای مقاومت دارای اهداف مشروع و عادلانهاند و جز برای آزادی و دفاع از سرزمین به خشونت دست نمیزند. برعکس، هدف اصلی گروههای تروریستی کشتن افراد بیگناه و ملکی و مرعوب ساختن مردم است. افزون بر آن، زیربنای مشروعیت مبارزات آزادیبخش، تلاش برای کسب حق تعیین سرنوشت است که علاوه بر بند دوم ماده اول منشور سازمان ملل متحد، میثاق بینالمللی حقوق مدنی-سیاسی و میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، در قطعنامهها و اعلامیههای متعدد سازمان ملل متحد مورد تأیید قرار گرفته است. فارغ از اینکه مردم از منظر حقوقی از حق تعیین سرنوشت برخوردارند، این حق را نیز دارند تا متوسل به شیوه های قهرآمیز مبارزه شوند و از خودشان دفاع کنند. چون دفاع مشروع چه در کانتکست حقوق بینالملل و چه در کانتکست حقوق داخلی در نبود فرصت برای توسل به قانون، به قربانی تجاوز حق میدهد تا با توسل به دفاع از خود و سرکوب تجاوز بپردازد.
از نظر تاریخی، ضرورت مبارزه مسلحانه، مشی غالب گروههای چپ بوده است. هرچند گروههای راست و بهویژه گروههای اسلامی، بهگونه گسترده از آن استفاده کردهاند. پس از ۱۵ آگست ۲۰۲۱ و مسلط شدن دوباره طالبان بر کابل و نقاط دیگر کشور از طریق زور، بسیاری به این نتیجه رسیدهاند که با رژیم سر تا پا مسلح، خشن و بیرحم طالب، به سختی میشود از قانون و روش مدنی سخن گفت و مبارزه مسالمتآمیز مدنی را در پیش گرفت؛ چون طالب به هیچ اصلی پایبند نیست و به هیچ زبانی جز زور آشنا نیست. از همین رو، روایت خشونتپرهیزی در برابر گروهی که به هیچ اصولی پایبند نیست، بهگونه روشن به آینده سیاسی-اجتماعی افغانستان مسألهآفرین است.
اکنون در پرتو این توضیحات می توان رابطه مقاومت را با خشونت و استبداد به خوبی متوجه شد. خشونتی که برای مقاومت در برابر رژیم سرکوبگر به کار میرود، بیشتر جنبه دفاعی دارد؛ حال آنکه خشونت گروههای تروریستی و نظام جباریت پرخاشگری سادیستی و ویرانگری غیردفاعی است. بنابراین، کیفیت خشونت یکی از مشخصههایی است که میان اینها فرق ایجاد میکند. همانطوریکه اریک فروم توضیح میدهد که هرگاه خشونت و پرخاشگری خصلتی تهاجمی و سادیستی داشته باشد که بر پایه کنترل و آزار تحت اراده در آوردن دیگران و تأمین برتری استوار است، خشونت و پرخاشگری بدخیم نامیده میشود. پرخاشگری دفاعی ابزاری است برای تأمین آزادی انسانها، و خشونت بدخیم ابزار تامین سلطه و برتریجویی و حفظ اتوریته است.
از همین رو در نظام جبار و ستمگری مثل طالبان، خشونت چه در اشکال آشکار و چه پنهان آن، با ایجاد رعب و وحشت مردم را به تسلیم میکشاند و هرگز نمیتواند از آن دست بردارد. در توضیح این امر اشپربر مینویسد که در حکومت جباریت، قدرت به کمک ترس و وحشت حکومت میکند. عنصر وحشت موجب توفیق- حداقل در آغاز کار- میشود، ولی زمانی کارایی آن محفوظ میماند که بهگونه مستمر تشدید شود. چنین است که اگر قدرتی به عامل خوف و وحشت متوسل شود، دیگر هیچگاه نباید از آن دست بردارد، در غیر آن خود از بین میرود.
خلاصه، پایه نظم طالبانی بر استبداد، ترس، اضطراب و خشونت استوار است و از خشونت برای مقابله با اکثریت سود میجوید و مبارزه خویش را تا نابودی و محو کامل دگراندیشان- از جمله با توسل به اعدام و ترور فزیکی- دنبال میکند. در این صورت، برای برپایی نظام دموکراسی مشارکتی که بر عدالت و برابری استوار است و برای دفاع از آزادیهای سیاسی و مدنی نیاز است تا برای دوره موقت از خشونت در برابر خشونت دفاع شود. هرچند اعمال خشونت و استفاده از سلاح مخرب است، اما برای برپایی قدرت دموکراتیک مهم پنداشته میشود. مثل اینکه مقاومت در کوهپایههای هندوکش و دیگر نقاط کشور بهگونه روشن به معنای ایستادهگی شجاعانه و همهگانی مردم و تودههای ستمدیده علیه رژیم ستمگر طالب است. مقاومت در برابر طالب از حوادث شورانگیز زمان ما پنداشته میشود. این جنگ، جنگ باشکوه و میهنی است. در فرجام، اگر بتوان در توافق با اسپینوزا اعلام کرد که آنچه فیالذاته بد است، رنج است؛ برای از میان برداشتن رنج و محرومیت باید تلاش کرد تا بتوان بسیاری از پدیدهها را که ریشه در همان امر دارند، از بین برد. از همین رو، استفاده از هر ابزاری که بتواند در از میان برداشتن و یا کاهش رنجی بنام طالب کمک کند، مشروع و قابل دفاع دانسته میشود.