روایتی از یک جنایت؛ روزهای دوشنبه در دادستانی کل
عبدالقهار فرخسیر

در یکی از روزهای دوشنبه، مثل همیشه با جمعی از رییسان دیگر در دفتر کاری آقای محمد فرید حمیدی، دادستان کل کشور هستیم تا به شکایتها و عریضههای شهروندان رسیدهگی شود.
طبق روال همیشهگی، نوبت اول برای زنان در نظر گرفته شده است و رسیدهگی به مشکلات و عریضههای آنان تا ساعت ۱۰ پیش از چاشت ادامه مییابد. پس از آن، نوبت به مردان میرسد. آنان یکی پس از دیگری وارد دفتر میشوند، مشکلاتشان را بیان میکنند و احکام و هدایات لازم برای رسیدهگی به این شکایات و قضایا صادر میشود.
ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه، سه جوانی که عمر شان بین ۱۹ تا ۲۴ سال است، وارد دفتر میشوند: جوانانی با قد بلند، چهره گندمی و آفتابزده، لباسهای نیمهمنظم و موهای آراسته و شانهزده. هنگام ورود و پیش از نشستن، با چشمهای حیران و نگاههای سرگردان، تمامی اشخاصی را که در دفتر حضور داشتند از نظر گذراندند؛ گویا دنبال تکیهگاه و حامی بودند که به آن پناه ببرند.
یک تن از آنها به چوکی مقابل آقای حمیدی مینشیند و دو تن دیگر در چوکیهای دیگر. دادستان کل جوانی را که روبهرویش مینشیند، مخاطب قرار میدهد و میگوید: «خوش آمدید، بفرمایید، مشکل تان چیست؟»
مرد جوان، خود و دوستانش را معرفی میکند و سپس ماجرایشان را اینگونه شرح میدهد: «سارنوال صاحب ما سه نفر از یک ولایت هستیم و مدت دو هفته میشود که از ولایت خود فرار کردهایم و اینجا در کابل، در خانه خویشاوندان خود پناه آوردهایم. در ولایت ما یک باند مافیا فعالیت دارد که چندین سال است باعث آزار و اذیت مردم میشود. دختر و بچههای مردم را مورد آزار، اذیت و تجاوز قرار میدهد و در قضایای دزدی و قتل نیز دست دارد».
سپس با بغضی در گلو و چشمهایی که اشک در آنها حلقه زده است، اینگونه ادامه میدهد: «نزدیک به یک ماه پیش، اعضای این باند بالای ما، در همین سن و سال، طور جدا جدا تجاوز کردند و با زور و تهدید و لتوکوب از جریان تجاوز شان فلم گرفتند. با این ویدیوها همیشه ما را تهدید میکردند که اگر کارهایی را که برای تان میگوییم انجام ندهید، فلمها را به خانوادههای تان روان و در فیسبوک نشر میکنیم. آنها از ما میخواستند تا در ولایت خود مان، در مسیر شاهراهها و از خانههای مردم دزدی کنیم؛ اختطاف، قتل و دیگر جرم و جنایت را انجام بدهیم. ما مجبور شدیم، این جریان را به خانوادههای مان بگوییم. خانوادههای ما توان مقابله با این زورمندان را نداشتند و از طرف دیگر به مقام ولایت هم عریضه و شکایت نکردیم، چون میفهمیدیم که آنها را دستگیر کرده نمیتواند و شرایط برای زندهگی ما سختتر میشد. آنها از ما باجگیری میکردند، تا حدی که ما مجبور بودیم خانه و زمین خود را گرو کنیم، بفروشیم و پولش را به آنها بدهیم. همیشه به خانه و محل زندهگی ما میآمدند و ما را تهدید میکردند. همچنان آنان میخواستند از یکی از بچههای دیگر که از وطنداران ما است و چندی قبل عین کار را همراه او نیز کرده بودند، استفاده کنند. آن پسر همراهشان درگیر شد که با فیر چندین مرمی زخمیاش کردند که فعلاً در یکی از شفاخانههای کابل، در حالت وخیم قرار دارد و بستری است. با اینکه گفتن این جنایت از زبان ما، برای ما زیاد سخت و دردآور است، اما مجبور هستیم که به خاطر حفاظت جان خود و همین قسم به خاطر جلوگیری از تکرار این جنایت بالای دخترها و بچههای دیگر خانوادهها، اقرار کنیم. وقتی کابل آمدیم، احوال گرفتیم که شما روزهای دوشنبه مستقیم همراه مردم ملاقات میکنید. ما هم امید به خدا و به شما کرده، پیش شما آمدیم تا به فریاد ما برسید و این جنایتکاران را به سزای اعمالشان برسانید.»
با شنیدن هر واژه این ماجرا، صدای شکستن غرور این سه جوان را میشد، شنید. سکوت سنگینی در دفتر حاکم میشود. نگاهها همه به سوی یکدیگر میخکوب میشود. مثل دهها جنایت دیگر که در روزهای دوشنبه از زبان متضررین شنیده میشود، همه از این جنایت اندوهگین و حیرتزده بودند.
آقای حمیدی دستهایش را همانند ستونی به زیر زنخ خود میگیرد و در فکر عمیقی فرو میرود. از چشمهایش آثار حسرت توأم با خشم را میشود خواند. برای آنکه احساسات و خشم بر تصمیمگیریهایش اثری نداشته باشد، مثل همیشه، تصمیم فوری نمیگیرد.
پس از چند لحظه سکوت، دادستان کل رو به رییسان و همکاران حاضر در دفتر میکند و میگوید: «برای چند دقیقه ما را همراه این جوانان تنها بگذارید تا بیشتر با هم صحبت کنیم.» به جز دو تن از رییسان که مسوول پیگیری قضیه هستند، همه از دفتر بیرون میروند. از من نیز خواسته میشود که آنجا بمانم.
پس از رفتن همکاران، آقای حمیدی از چوکی پشت میزش بر میخیزد و از هر سه جوان نیز دعوت میکند که بیایید و در نزدیکی او روی چوکیها بنشینند تا با هم چای بنوشند و روی جزئیات بیشتر در رابطه به این واقعه، صحبت کنند.
آقای حمیدی از دو جوان دیگر نیز میخواهد که جریان واقعه شان را بگویند. هر یک، جریان را به گونه مفصل بازگو میکنند و توضیح میدهند که چگونه بر آنان ظلم و تجاوز شده است و در نهایت به کابل آمدهاند تا از باجگیری و تهدید یک باند مافیایی به دادستانی کل شکایت کنند.
دادستان کل، هر سه جوان را مخاطب قرار میدهد و میگوید: «اولاً آفرین به شجاعت تان؛ با آنکه خودتان از این قضیه متضرر شدید، آمدید و در حقیقت در برابر یک جنایت و ظلم ایستادهگی کردید و همین که اراده کردید تا دیگران از سوی این جنایتکاران مورد ظلم و تجاوز قرار نگیرند، قابل ستایش است. دوم اینکه من و همکاران ما و در کل لوی سارنوالی به گونه کامل در حمایت از شما، مثل دیگر متضررین قضایا، قرار دارند. برخورد و اجراآت ما در برابر مجرمان و جنایتکاران قاطعانه و جدی است. شما و خانوادههایتان تشویش و نگرانی نداشته باشید. اینجا رییس کنترل و مراقبت و رییس دیگر ما هستند، مثل برادران کلان تان بالایشان اعتماد کنید. در دفتر دیگر بروید، وقت نان چاشت است. اول نان بخورید، بعد به اینها در مورد نام کسانی که این اعمال را انجام دادند و دیگر اعضای این باند، آدرس خانهها و محل بودوباششان مفصل معلومات بدهید. اگر در کابل احساس ناآرامی و ناأمنی میکنید، همکاران ما برای تان مکان أمن آماده میکنند. تا چند روز مهمان ما هستید و مطمین باشید که بخیر تا یک یا دو روز، همه اعضای این باند دستگیر و به کابل انتقال داده میشوند.»
هر سه جوان همراه با دو تن از رییسان، از دفتر آقای حمیدی به دفتر دیگر در منزل دوم، برای صرف نان چاشت و ارایه معلومات از مشخصات و محل بودوباش اعضای باند در آن ولایت، میروند.
پس از بیرونشدن آنها، آقای حمیدی پشت میز خود مینشیند و بعد از چند لحظه فکر و سکوت، دستیار خود را هدایت میدهد که به وزیر امور داخله زنگ بزند تا خودش همراه وزیر صحبت کند. دستیار، به آقای مسعود اندرابی زنگ میزند. تماس برقرار میشود. دستیار آقای حمیدی پس از سلام و احترام به جانب مقابل میگوید: «جناب لوی سارنوال صاحب همراه وزیر صاحب میخواهد صحبت کند.»
تلفن آقای وزیر نزد یاورش بود. پس از چند ثانیهای، آقای اندرابی روی خط تماس آمد و آقای حمیدی پس از سلام و احوالپرسی و صحبت روی چگونهگی مصروفیتها و مسایل امنیتی، گفت: «وزیر صاحب امروز دوشنبه است؛ روز ملاقات مستقیم ما با مردم. امروز چند تن از متضررین یک قضیه خیلی غمانگیز که گفته میشود عاملان آن اعضای یک باند جنایتکار و زورگو در یکی از ولایات است، اینجا عریضه داشتند و خواهان رسیدهگی به قضیه شان شدند. تقاضای ما از شما این است که یک قطعه خاصی از نیروهای امنیتی مان طی یک عملیات بسیار دقیق و محرم، آماده و اعزام شوند تا این باند دستگیر و با منابع و تجهیزات، اسناد و سوابق جرمی شان به مرکز انتقال داده شود.»
پس از آن، آقای حمیدی برای چند دقیقهای به سخنان جانب مقابل (آقای اندرابی) گوش میدهد. سپس دادستان کل دوباره به صحبتهای خود چنین ادامه میدهد: «بلی دقیقاً، باید یک تیم از مرکز اعزام شود و کاملاً محرم که اعضای این باند، آثار، اسناد و مدارک جرمی که نزد شان است را از بین نبرند و یا فرار نکنند. در ضمن رییس کنترل و مراقبت لوی سارنوالی در ترکیب این تیم به بغلان میرود و همچنان معلومات و جزئیات افراد و مکانها را همراه شما شریک میکند تا طبق یک پلان دقیق و منظم این دستگیری انجام شود.» آقای حمیدی از همکاری وزیر امور داخله سپاسگزاری و خداحافظی میکند.
من نیز از دفتر دادستان کل برای صرف نان چاشت بیرون میشوم. پس از صرف نان چاشت و ادای نماز پیشین، همه دوباره به دفتر دادستان کل جمع میشویم و دیدارها و رسیدهگی به عریضهها و شکایات مردم از سر گرفته میشود.
فردای آنروز، موضوع را پیگیری میکنم تا ببینم که جریان رسیدهگی به شکایت متضررین قضیه و مجازات این جنایتکاران، سرانجام به کجا میرسد. به ریاست مربوط که مسوول تعقیب و پیگیری این قضیه تعیین شده است، سر میزنم. نخستین خبری که میشنوم این است: «امروز یک پلان مشترک منظم و دقیق با افسران وزارت داخله و نیروهای امنیتی تهیه شده و قرار است بهزودی یک تیم از نیروهای ویژه به محل اعزام و عملیات دستگیری انجام شود.»
روز بعد وقتی نزدیک دفتر شدم، تماسی دریافت کردم. وقتی پاسخ دادم، رییس بخشی که مسوول تحقیق قضیه بود، پس از سلام و صبح بخیری، از من خواست که یکبار به دفترش بروم. وقتی وارد دفترش شدم، با خوشحالی که نشان از یک موفقیت است، گفت که امشب تیم مشترک از نیروهای خاص وزارت امور داخله و همکاران مان به ولایت رفته و ساعت یک شب و در یک عملیات برقآسا، پنج تن از اعضای اصلی باند و عاملان تجاوز را با تسلیحات و سایر تجهیزات دستگیر و به کابل انتقال داده است. او توضیح داد که امروز تحقیقات از آنها آغاز شده است. همچنان برای هر سه تن از متضررین، در یکی از مکانهای امن شهر کابل مکانی برای زندهگی آماده شده است تا از تهدیدات در امان باشند.
پس از چند مدتی دوباره به ریاست تحقیق جرایم میروم تا نتیجه تحقیقات را بیشتر بدانم. رییس بخش که جوان با دانش، با اخلاق و خوشبرخورد است، با نشاندادن سندهایی میگوید که خوشبختانه دادستان موظف، تحقیقات خود را به طور دقیق و همهجانبه بر اساس قوانین، اسناد و شواهد تکمیل کرده و دوسیه به محکمه راجع شده است. محکمه ابتدائیه پنج تن از متهمان و عاملان قضیه را به ۵ الی ۱۱ سال حبس محکوم کرده است. طبق قانون، دادستانهای ما به این حکم محکمه ابتدائیه قناعت نکردهاند و این مجازات را با توجه به جنایت انجام شده و تکرار جرم از سوی آنها کافی نمیدانند و دوسیه با اعتراضیه و قرار استینافخواهی، برای مجازات بیشتر این جنایتکاران به هدف اصلاح و عبرت سایر جنایتکاران به محکمه استیناف ارسال شده است.