تاجیکان؛ ایرانیان شرقی
حبیب حمیدزاده

(خوانشی از «تاریخ تاجیکان؛ ایرانیان شرقی»، نوشته ریچارد فولتز)
«تاجیکان؛ ایرانیان شرقی»، پژوهش تازهای است که توسط ریچارد فولتز در مورد تاجیکان، فرهنگ و قلمرو این هویت فرهنگی نوشته شده است. کتاب را عبدالخالق لعلزاده به زبان پارسی برگردان و انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان آن را منتشر کرده است. مولف و مترجم، کتاب «تاجیکان؛ ایرانیان شرقی» را نخستین پژوهش مستقل در مورد تاریخ تاجیکان در دنیای غرب میدانند. به نظر فولتز، این کتاب «نخستین کار جدی در مورد تاریخ درازمدت تاجیکان به یکی از زبانهای غربی است.» هرچند کتاب به تمام تاجیکان پراکنده در جهان پرداخته، اما بخش زیاد آن به جمهوری تاجیکستان کنونی اختصاص یافته است.
معنا و پیشینه تاجیک
ایرانیزبانان در درازنای یک هزاره آمیزش با مردمان باختر – مرو، هویت دوگانه تازه کسب کردند. نتیجه این آمیزش تازه برخاسته، برآمد سغدیان، یعنی نیاکان مستقیم شمار زیادی از تاجیکان امروزی بود که در تاریخ به عنوان سروران شبکههای بازرگانی اوراسیا و راه ابریشم شناخته میشوند. (۴۳). سغدیان بخارای باستان، عمدهترین نیاکان تاجیکان بودند. از دید فولتز، تاجیکان کنونی شاخه شرقی ایرانیان پارسیگو هستند که در نیمه سده هجدهم از ایران جدا ساخته شدهاند. برای همین باید تاجیکان را «ایرانیان شرقی» تعریف کرد.
به باور فولتز، واژه تاجیک، تغییریافته واژه «تازیگ» پارسی میانه است که از نام یک قبیله عرب «طی/طای» مشتق شده است. این اسم را ایرانیان غیرمسلمان برای اعراب مهاجم در هنگام تاختوتازشان به قلمرو ایرانیان به کار میبردند. پس از آنکه بومیان ایرانی طی سدهها زیر سلطه اعراب درآمدند و اسلام را قبول کردند، واژه «تاجیک» بار تباری/عربی خود را از دست داد و این واژه به تمام مسلمانان اطلاق شد. همچنان لشکریانی که زیر فرمان اعراب به سرزمینهای سغدیان/تاجیکان در نیمه اول سده هشتم حمله کردند، مسلمانان ایرانیتبار بودند. برای همین «تاجیک» در این دوره تاریخی به «ایرانیان مسلمانشده» اطلاق میشد. (۵-۶). در دوره غزنویان و سلجوقیان (در سده یازدهم و دوازدهم)، ترکان به همه ایرانیانی که اکثریتشان مسلمان شده بودند، «تاجیک» خطاب میکردند. این اصطلاح در سده یازدهم معنای جامعهشناختی بیشتر پیدا میکند که «پارسیگو» بودن یکی از مولفههای آن است. در این دوره تاریخی، تاجیک به کسی میگفتند که متمدن، شهرنشین و یا کشاورز باشد. در مقابل این شناسه، «ترک» نه تنها به معنای ترکزبان، بلکه به صورت عام شیوه زندهگی روستایی و چادرنشینی را افاده میکرد. (۹). واژه تاجیک تا سده پانزدهم به معنا و شبیه با آنچه امروزیان «پارسی» و «ایرانی» میگویند، به کار میرفته است.
با این همه، از زمان پیدایش این هویت فرهنگی، اسم «تاجیک» در اغلب حالات نام خودی نبوده است. این نام را دیگران بر تاجیکان گذاشتهاند تا خود تاجیکان. از سده دهم تا دوره شوروی، به صورت عام ترکزبانان این نام را برای تمایز میان ایرانیان مسکون و «نرمخو» و ترکان نجیب و دلیر به کار میبردند.
امپراتوری سامانی
تاجیکان، سامانیان را پایهگذار امپراتوری خویش و گسترشدهنده فرهنگ پارسی و ایرانی میدانند. از نظر آنان هرچند دیوانسالاری سامانیان از نظر دینی اسلامی بود، اما از نگاه زبانی و فرهنگی کاملاً پارسی شده بود. نه تنها ویژهگی اسلامی فرهنگ نوظهور تاجیکان را تثبیت کرد، بلکه بنیاد نوزای پارسی «رنسانس پارسی» را نیز گذاشت. شهر بخارا پایتخت نوزای پارسی و فرهنگ تاجیکان بود. زبان پارسی که طی یک سده حاکمیت اعراب جای خود را به عربی داده بود، نخست با پشتیبانی دربار صفاریان و سپس با حمایت دربار سامانیان بار دیگر زبان رسمی دربار شد. ( ۹۳).
نخستین شاعری که با پارسی شعر سرود، ابو عبدالله جعفر بن محمد رودکی بود. رودکی، یکی از بومیان روستای پنجرود بود که اکنون در وادی زرافشان تاجیکستان شمالی واقع است. این شاعر، اهل دربار سامانیان و از حمایت همیشهگی آنان برخوردار بود. رودکی اکنون در ایران بهنام «بنیانگذار شعر پارسی نو» و در تاجیکستان بهنام «پدر ادبیات تاجیکی» شناخته میشود.
سامانیان نه تنها متکلمان، شاعران و موسیقیدانان، بلکه فلاسفه و دانشمندان را نیز در دربار خود گرد آورده بودند. کسانی مثل محمد بن خوارزمی، ابن سینا و دیگران در دربار سامانیان زیستند و از حمایت آنان برخوردار بودند و بخشی از دستآوردهای آنان مرهون حمایت امیران سامانی است. این دوره به عنوان «عصر طلایی ایران» یاد شده است. به باور فولتز «غرور ملی تاجیکان تا اندازه زیادی بر دستآوردهای سیاسی و فرهنگی استوار است که گذشته آن به یکهزار سال پیش یعنی به زمان سامانیان و پیش از آنان به سغدیان میرسد.»
بعد از سقوط امپراتوری سامانیان که در زمان حاکمیت و فرمانروایی آنان اکثریت باشندهگان آسیای میانه تاجیک بودند، «برای بیشتر از هشتونیم سده آینده، تاجیکان در خدمت حاکمان ترک قرار گرفتند.»
ترک و تاجیک
«بدون تاجیک، ترکی وجود ندارد، همچنان که بدون سر کلاهی نخواهد بود.»
باباجان غفوروف، تاریخنگار مشهور تاجیکستان و نویسنده کتاب «تاجیکان» که در دهه پنجاه خورشیدی به دعوت فرح پهلوی همسر محمدرضا شاه پهلوی به ایران سفر کرده بود، در مصاحبهای گفته بود: «تاجیکان همیشه در محاصره ترکان قرار داشتهاند.» جدل ترک و تاجیک در متون قدیمی پارسی و در اشعار پارسیسرایان مشهور و محبوب بازتاب یافته است. در متون قدیمی چون «سیاستنامه» نظامالملک طوسی و تاریخ بیهقی «تازیک» آمده است، نه «تاجیک» که منظور از آن همان ایرانی یا ایرانیتباربودن در مقابل ترکبودن است. نظامالملک میگوید: «چون مردمان شهر آن امن و عدل بدیدند، گفتند: ما را پادشاه باید که عادل باشد و ما از او جان و زن و فرزند ایمین باشیم و خواسته ما ایمن بود. خواه ترک باش، خواه تازیک.» (۱۰۴-۱۰۵). در بخش دیگری سیاستنامه میگوید: «… و اگر ترکی بر ده تازیک کدخدایی دارد، شاید و اگر تازیکی کدخدایی ده ترک کند، شاید و کار مملکت از قاعده برگردد و پادشاه از بس تاختن و جنگ، فرصت آن نباشد که به این پردازد یا از این معنا اندیشه کند.» (۱۳۱).
اما در اشعار شاعران معروف پارسی به جای «تازیک»، کلمه «تاجیک» به کار رفته است. مولوی میگوید: «یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی – چستی کن و ترکی کن، نی نرمی و تاجیکی». سعدی میگوید: «شاید که به پادشه بگویند – ترک تو بریخت خون تاجیک.» و شعری منسوب به بیدل است: «ساز نافهمیدهگی کوک است، کو علم و چه فضل – هرکجا دیدم بحث ترک با تاجیک بود.» بعضی از تاریخنگاران میگویند که منظور شاعران و نویسندهگان این دوره از «تاجیک» همان ایرانیتباران است.
به نظر ریچارد فولتز، چادرنشینان ترک از سالهای ۷۲۰ به یورشگران مسلمان «تازیک» خطاب میکردند. در طول دوره حاکمیت ترکان، تاجیکان دیواندار آنان بودند. از دوره قره خانات به بعد دوگانهگی ترک/تاجیک بیشتر معنای اجتماعی – تباری پیدا کرد و نشاندهنده تفاوت اساسی میان شهرنشینان با سواد پارسیزبان (تاجیکان) و فرمانروایان خشن و جنگدیده ترک بود. ( ۱۰۶).
نیاکان غزنویان، غلامان و سربازان دربار سامانیان بودند. محمود غزنوی، فرزند یک سرباز/برده بود. مادر او تاجیک پارسیگو و متعلق به خانواده زمیندار و ثروتمند از زابلستان (زادگاه رستم – قهرمان افسانهای شاهنامه) بود. در حالی که فرمانروایی محمود، آغاز حاکمیت ترکان بر جهان اسلام بود، اما از سده یازدهم تا بیستم، حکومتهای زیر رهبری ترکان از اناتولی تا هند، ترویجکنندهگان اصلی تمدن ایرانی و فرهنگ و هنر پارسی بودند. (۱۰۸).
در گرماگرم اوجگیری قدرت ترکان در آسیای میانه، غوریان که از ایل و تبار تاجیکان بودند، حاکمیتی با فرهنگ ایرانی -تاجیکی را در منطقه دورافتاده و کوهستانی غور، در شرق هرات سر پا کردند. باشندهگان این منطقه اغلب تاجیک و غیرمسلمان بودند. در هنگامی که غزنویان و سلجوقیان با هم درگیر بودند، تاجیکان غوری قلمروهای بامیان و تخارستان را تسخیر کردند. غوریان با تشکیل اتحادیه با سلجوقیان در هرات و بلخ، توانستند غزنه را از غزنویان بگیرند. آنان پنجاب و ملتان و لاهور را در سالهای ۱۱۷۵ و ۱۱۸۶ نیز تسخیر کردند. غوریان با وجود فرمانروایی کوتاهشان، نه تنها حاکمیت مسلمانان در شمال هند را تحکیم کردند، بلکه فرهنگ پارسی را نیز به هند بردند که سلسلههای پیاپی ترکی تا سده نوزدهم آن را نگه داشتند. به باور ریچارد فولتز «از یک نگاه میتوان آن را آخرین دولت مستقل تاجیکان در دوره پیشامدرن دانست.» (۱۱۴).
تاجیکان در دوران اتحاد جماهیر شوروی
«تاجیکانی هم بودند که تا آواز گوگوش را نشنیده بودند، نمیدانستند ایرانیان نیز به زبان آنها سخن میزنند.»
بزرگترین قربانی که تاجیکان در دوران اتحاد شوروی دادند، از دستدادن بخارا و سمرقند بود. هنگامی که در سال ۱۹۲۵ کنترل شوروی بر بخارا قطعی شد، این شهر بزرگ و تاریخی جز جمهوری اوزبیکستان شد که تاکنون جز خاک این کشور است. در سال ۱۹۲۴ زبان پارسی در آسیای میانه «تاجیکی» نام گرفت. در جریان مهندسی آسیای میانه که در آن هویتهای قومی این حوزه بازتعریف شدند و در جمهوریهای جداگانه قرار گرفتند، تاجیکان بزرگترین بازندهگان بودند. نخست به طور اجباری نام زبان پارسی را تغییر و آن را در حد یک گویش محلی تنزل دادند و بعد از آن الفبای پارسی را نخست به لاتین (۱۹۲۸) و بعد از آن به سریلیک (۱۹۴۰) تغییر دادند. (۱۴۶-۱۴۷). افزون بر جداکردن پارسی و جعلکردن آن و قبولاندن اجباری این جعل بر مردم بومی تاجیک، کارهای دیگری برای تضعیف آنان انجام دادند. تاجیکان در ساختار اولیه اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۲۴ بهنام جمهوری سوسیالیستی خودمختار تاجیک در داخل اوزبیکستان به میان آمد.
جمهوری تاجیکستان
پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، جمهوریهای آسیای میانه اعلام استقلال کردند. جمهوری تاجیکستان در کمال بیمیلی اعلام استقلال کرد و تاجیکان پس از هزار سال (پس از سقوط سامانیان در ۹۹۹) ناخواسته به استقلال رسیدند. همزمان با اعلام استقلال، تاجیکستان کوچک گرفتار جنگهای داخلی شد. اما طرفهای جنگ در ۲۷ جون ۱۹۹۷ توافق صلح امضا کردند. امضای توافقنامه با از خود گذریهای عبدلله نوری، رهبر نهضت اسلامی میسر شد که نتیجه آن تضمینشدن قدرت امام علی رحمان بود. به باور فولتز، رحمان طی سالهای حاکمیتش تمام قوانین تاجیکستان را به نفع شخصی خودش تغییر داده و قدرت ملی را در میان خانواده و وابستهگان خو تقسیم کرده است. به دنبال چندین نوبت تغییر قانون اساسی، او در ۲۰۱۶ محدودیتهای ریاست جمهوری را برداشته است. تغییر قانون اساسی در ۲۰۱۶ برای رحمان اجازه داد «رییس جمهور مادامالعمر» تاجیکستان باقی بماند. در می ۲۰۱۷ به تمام رسانههای تاجیکستان هدایت داده شده است که او را «اساسگذار صلح و وحدت، پیشوای ملت، پرزیدنت جمهوری تاجیکستان، محترم امام علی رحمان» یاد کنند. حتا در ۲۰۱۷ با انتشار یک نمایشنامه بهنام «برگزیده»، کیش شخصیت او جلوتر رفته است. در این نمایشنامه، رحمان به عنوان ناجی و برگزیده خداوند برای تاجیکستان به تصویر کشیده شده است. در یکی از صحنههای نمایشنامه، فرشتهای در مقابل رحمان ظاهر میشود و میگوید: «خدا هر کسی را پادشاه نمیسازد.»
تاجیکان بیرون از تاجیکستان
غیر از تاجیکستان، تاجیکان در کشورهای دیگر هم زندهگی میکنند و گاهی زعامت را به دست گرفتهاند. به طور مثال، تاجیکان گاهی در افغانستان قدرت سیاسی را در دست گرفتهاند؛ اما هر بار عمر حکومتشان کوتاه بوده است. به باور فولتز، با این حال فرهنگ نخبهگان که تقریباً تمام مردم افغانستان به آن میبالند – ادب پارسی، موسیقی، هنر، تعاملات اجتماعی و حتا غذا متعلق به تاجیکان بوده است.
سرزمین اصلی تاجیکان، سمرقند و بخارا است. تعداد تاجیکان موجود در این دو منطقه بیشتر از تاجیکان تاجیکستان است. فرهنگ، معماری و هنر و شعر نخستین تاجیکان، در این دو موقعیت پایهگذاری و به مناطق دیگر گسترش یافت. اما مردمان سمرقند و بخارا در وطن خودشان سالها است که زیر ظلم و ستم و سانسور زندهگی میکنند. امام علی رحمان، در مصاحبهای گفته است: «باری با کریموف در سمرقند بودم، از مردی که در نزدیک مان بود پرسیدم: «تو از کدام قوم استی؟» مرد به کریموف نگاه کرد، من ترس او را دیدم و پاسخ داد: من از سمرقند هستم.» تاجیکان زیادی در اوزبیکستان از روی همین ترس و تبعیض خود را ایرانی میخوانند، نه تاجیک.
به باور محمدجان شکوری، سمرقند و بخارا را از این جهت برای اوزبیکان دادند که مردم تاجیک بسیار مذهبی و سنتی بودند. در سال ۱۹۸۹ انجمن مرکزی تاجیکان در سمرقند، سه خواست را به حکومت اوزبیکستان سپرد: ۱٫ حق انتخاب آزادانه هویت، ۲. به رسمیتشناختن زبان تاجیکی – پارسی به عنوان زبان دوم جمهوری اوزبیکستان و ۳. به رسمیتشناختن فعالیتهای فرهنگی و آموزشی تاجیکان. این خواست برحق تاجیکان توسط دولت اوزبیکستان رد شد. ( ۱۷۸).
آینده تاجیکان
به نظر فولتز، با وجود سر و صدا و تبلیغات زیاد حکومت تاجیکستان، نشانههای اندکی وجود دارد که یک ناظر بیرون را به آینده این کشور امیدوار بسازد. تاجیکستان با مشکلات زیاد روبهرو است و بدترین آنها فقر و بیکاری است. به باور وی «تا زمانی که سلطه رهبران فاسد و اقتدارگرا در سراسر دنیای ایرانی از جمهوری اسلامی ایران تا افغانستان و اوزبیکستان و تاجیکستان به پایان نرسد، یگانهگی پارسیزبانان جهان و مشارکت در میراث گسترده ایرانی تحقق نخواهد یافت.» از سوی دیگر، او تاجیکان را به عنوان مردمان باستانی که انعطاف شگفتانگیز تاریخی از خود نشان دادهاند، میداند و برای همین معتقد است که «شاید تاجیکان که میراث تاریخی بیمانندی دارند، آینده درخشانی داشته باشند.» اما ریچارد فولتز میگوید: «… برای رسیدن به چنین روزی بایستی انتظار بکشند.»
حسرت دیدار از افغانستان
بخش زیادی از حوادث تاریخ ایران در مناطقی رخ داده که اکنون متعلق به افغانستان است. برای همین، فولتز افغانستان را کشور شگفتیها میداند. به نظر او، با آنکه افغانستان همچنان گرفتار جنگ و خونریزی است، اما هنوز هم گزینه نخست «گردشگران ماجراجو» است. او یکی از پشیمانیهای جوانیاش را این میداند که پیشنهاد سفر به افغانستان در ۱۹۷۸را رد کرده است. او در سالهای اخیر چندین بار برای سفارت افغانستان در کانادا ایمیل فرستاده است که برایش ویزا صادر کند، اما سفارت افغانستان در کانادا بهانهجویی کرده و در نتیجه فولتز نتوانسته است به افغانستان سفر کند. اما او با سفر به تاجیکستان و از آنجا به بدخشان و پامیر تاجیکستان، با دیدن بدخشان و پامیر افغانستان بخشی از آرزوهایش برآورده شده است. فولتز در جریان سفرش از پهلوی دریای آمو و پنج که در پهلوی دیگر آن بدخشان و پامیر افغانستان وجود دارد، افغانستان را اینگونه توصیف کرده است: «با اشتیاق به همهچیز نگاه کردهام، روستاهای افغانستان را شمردهام، معماری روستایی آنها را تحسین کردهام و از شیوههای کشاورزی باستانی آنها شگفتزده شدهام، باید اعتراف کنم من آنچه از افغانستان دیدهام به مراتب بیشتر از کشورهای بیشمار دیگر است که مهر آن در گذرنامه من زده شده است. با این حال هیچ گواهی ندارم که من آنجا بودهام. از اینرو، این وسوسه بیامان مرا رها نمیکرد که احتیاط را کنار بگذار، شلوار را بالا بزن و قدم در آب بگذار، در آب…». فولتز هنگام اقامتش در خارغ، مرکز ولایت بدخشان تاجیکستان که مقابل شغنان افغانستان قرار دارد، از پنجره اتاقش عکسی از برفگیر قلههای زیبا و شگفتیانگیز شغنان افغانستان میگیرد و برای مادرش میفرستد. مادرش جواب میدهد که « زیبا است، اما لطفاً به آنجا نرو».