عقدهها میترکند تظاهرات مردم را باید جدی گرفت
مسالهی کشتار افراد ملکی و گرفتاری آنها، سرانجام به تظاهرات انجامید. این تظاهرات در ولایت لوگر، در امتداد شاهراه لوگر- کابل اتفاق افتاد. در این تظاهرات، به نقل از آژانس خبری پژواک، برخیها سلاح نیز حمل میکرده اند و از شدت خشم مظاهرهکنندگان، پولیس نیز نتوانسته آنها را مهار نماید.
آنچه که خطر تظاهراتها را بیشتر میکند، استفاده از سلاح توسط مظاهره کنندگان و سازماندهی آن توسط عناصر استفاده جو و فرصت طلب میباشد، زیرا در آن صورت مهار آن مشکل میشود و چه بسا که با خونریزیهایی نیز همراه خواهد شد. چون عمل جمعیای که محور آن احساسات و خشم ناشی از وضعیت تحمیل شده باشد، در صورتی که مهار نشود، بهسادگی میتواند به یک فاجعهی انسانی کشانیده شود.
مسالهی کشتار افراد ملکی از مدتها است که باعث خشم مردم گردیده است- البته اظهارات تند آقای رییس جمهور میتواند نقش خود را در این میان داشته باشد، زیرا این اظهارات، حالا به هر دلیلی که بوده باشد، میتواند این واکنشها را جدیتر و پررنگتر نماید. اما، فکر نمیکنم کشتار و گرفتاری افراد ملکی تنها دلیل واکنش خشمگینانهی مردم باشد. در این وطن، جنایتهای زیادی بهوقوع میپیوندند، ولی کمتر میتوان شاهد واکنش افکار عمومی در قبال آنها بود. حتا در مورد همین مساله، یعنی کشتار افراد ملکی نیز دیدیم، زمانی که حدود نود نفر از افراد ملکی به شمول زنان و کودکان در ولسوالی شیندند ولایت هرات به خاک و خون کشیده شدند، راهپیمایی بزرگی را بهدنبال نداشت. گذشته از این، وقتی مسافران بیپناه در مسیر راه قندهار کشته و سر بریده شدند، صدای اعتراضیای را شاهد نبودیم. وقتی که در حادثه انفجار بغلان برعلاوه برخی نمایندگان، دهها کودک مکتبی و مردم بیگناه کشته شدند، صدایی برنخواست؛ و کمنیست مواردی از جنایتهایی که در آن انسانها به صورت دستجمعی قربانی شده اند و به خاک و خون کشیده شده اند. این موارد نشاندهندهی این است که افکار عمومی در کشور چنان در بطالت و سکوت غرق است، که بدترین جنایتها نمیتواند شوک و تحرکی را شکل دهد.
در کشور ما مردم نمیتوانند نقش شهروندی شان را ایفا نمایند. زیرا، از یکطرف جایگاه شهروندی نیافته اند، یعنی نگاه دولتمردان و قانون سازان و مجریان آن به آنها از منظر شهروندی نیست، و از طرف دیگر مردم نیز به آن سطح از آگاهی نرسیده اند تا بدانند که نقش آنها به عنوان شهروندان کشور چه میباشد. دقیقا به این دلیل است که انفعال مردم توجیهپذیر است. ورنه، مردم از همه جنایتهایی که در این سرزمین بهوقوع میپیوندند، آگاهی دارند و آنرا نه تنها که به چشمان خود میبینند، بلکه با گوشت و پوست خود لمس میکنند و از طرفی هم میبینند که چیزی جز قربانی دادن و سوختن و ساختن دست رس شان نیست، اما ساکت اند. بنابراین، واضح است که چیزی که اگر بتوان عقدهی عمومی نامید، به شدت تمام آن در جامعهی ما وجود دارد. این عقده اگر بشکند، حالا به هر بهانه و دلیلی که باشد، بسیار خطرناکتر از آنچه انتظار میرود، میباشد.
البته، در وضعیت فعلی هر تظاهراتی با هر دلیلی که اتفاق افتد، را نمیتوان تنبیه کرد و آنرا به اشرار و مخالفان و … نسبت داد. چرا؟ چون وضعیت به صورت بالقوه برای ابراز خشم عمومی مهیا است. فقط آنچه لازم است، کمی تحریک احساسات، سازماندهی و یا یک بهانهی تهییج کننده است.
با یک نگاه سطحی به کشور میتوانیم وضعیت را بررسی کنیم؛ مردم کار ندارند، نان ندارند، سرپناه ندارند، جان و زندگی شان در امان نیست، حامی و دشمن شان مشخص نیست، دولت شان دستآوردی برای شان ندارد و بدتر از همه این که امید برای آیندهی بهتر را نیز تصور کرده نمیتوانند. آنچه بر افغانستان و در مورد آن میگذرد مردم را آنچنان سرگیجه نموده است، که هیچ کسی نمیداند آیندهی این کشور به کجا کشانده میشود.
اینها همه مجموعه عواملی اند که عقدهی عمومی را بار آورده اند. افکار عمومی در برخی شرایط نمیتواند عقدههای انباشته شده را کنترول نماید. این، برای کشوری مثل افغانستان که مرز همین ثبات نسبی و بیثباتی آن باریکتر از موی است، خیلیها خطرناک است. از اینجا است که مسوولان امور نباید به چنین واکنشهایی بیتفاوت باشند و قبل از این که مساله به آنجا کشیده شود که مهار آن ناممکن گردد، باید اقدامهای رضایت بخش، نه تنبیهی، را رویدست گیرند.
برعلاوه، برای ابراز واکنش عمومی، جدا از عقدههای اجتماعی و نارضایتیهایی که افکار عمومی را به خشم آورده و به تحریک وامیدارد، انگیزههای توجیهی دیگر نیز کارآیی خود را دارند. این یک سوال است که چرا خشم افکار عمومی علیه کشتار افراد ملکی حالا تبارز داده میشود و سالهای قبل، مثلا زمانی که اشتباه نیروهای خارجی باعث تلف شدن دهها نفر در یک مجلس عروسی شد، تبارز نیافت. واضح است، که نگاه عمومی به نیروهای خارجی از سالهای قبل فرق کرده است. شش-هفت سال قبل به نیروهای خارجی و دولت افغانستان چون روزنههای امید و نیاز نگریسته میشد. اما، حالا مشکل است این نگاه و برداشت را در افکار عمومی سراغ گرفت. گذشته از همه، با آنکه بیشتر مردم افغانستان حضور نیروهای خارجی را یک نیاز احساس میکنند و تصور امنیت بدون حضور این نیروها را نمیتواند در سر بپرورانند و از سوی دیگر تصور حکومت طالبانی نیز باعث چنین دیدگاهی میشود، اما، روحیهی خارجی ستیزی نیز دارد کمکم شکل میگیرد. این مساله، بعضا به دلیل رفتارهای عجولانه و ناسنجیدهی نیروهای خارجی در برخورد با افغانها، حملات هوایی و تلاشیهای خودسرانهی آنها میباشد. از طرف دیگر، این را نیز نمیتوان از نظر دور داشت که ناکامی نیروهای بینالمللی در امر مبارزه با تروریزم، که بدروزی و هراس را دوباره زنده کرده است، خود دلیل دیگری است که مردم را واداشته نسبت عملکردهای نیروهای خارجی حساس شوند و دست به گردهمآیی بزنند. دلیل سوم، تبلیغات و پروپاگندای است که از سوی مخالفان و کشورهای همسایه نسبت به نیروهای خارجی و دولت افغانستان به این دلیل که مورد حمایت کشورهای غربی است، سر داده میشود. دلیل سوم، به دلیلی که با رنگ و لعاب ایدیولوژیکی و مذهبی به خورد افکار عمومی، آنهم از آدرسهای گوناگون داده میشود، موثریت بیشتر دارد و در چگونگی شکلگیری اذهان عمومی نسبت عملکردهای نیروهای خارجی نقش محوری را بازی میکند. البته که از کنار فجایعی که نیروهای خارجی در افغانستان خلق میکنند، نمیتوان بیتفاوت گذشت. اما حرف در این است که اگر واکنش به دلیل فجایعی است که اتفاق میافتند، چهکسانی میتوانند بیشتر از طالبان در این سرزمین فاجعه خلق کنند؟ تلفات ناشی از حملات هوایی نیروهای ایتلاف ناشی از اشتباه، بیاحتیاطی و در نهایت عدم رعایت دقت و اصول جنگ میباشد و خود شان نیز در این میان قربانی میدهند، اما، کشتار افراد ملکی برای طالبان وسیلهای برای رسیدن به هدف است و غیرکشی، خود برای آنها استراتژی است.
بههر صورت، مسالهی اصلی این است که نارضایتیهای مردم را نباید نادیده گرفت. به این دلیل که همین نارضاتیها، در وضعیتی که هنوز سلاح نزد مردم موجود میباشد و مخالفان نیز بهشدت در حال سربازگیری از میان مردم اند، میتواند پیآمدهای ناگواری داشته باشد. پس، مهمترین راهبرد، نه تنبیه افکار و حرکتهای عمومی، که از بین بردن زمینههای آن میباشد: ازبین بردن بیکاری، گرسنگی، بیسرنوشتی، و بهوجود آوردن یک فضای حداقلی که مردم بتوانند نفسی راحت بکشند.