طرحی دیگر، تجربهای دیگر شد شد نشد نشد
مقامهای نظامی امریکا گفته اند که، استراتژی پارچه پارچه جنگیدن با طالبان توسط نیروهای ناتو، نتیجهای در بر نداشته است. از این سبب استراتژی موجود و جاری پارچه پارچه جنگیدن باید کنار گذاشته شود و یک ساختار فرماندهی واحد در سطح منطقهای، مورد عمل قرار گیرد. شکی نیست که وجود هماهنگی و فرماندهی واحد در هر جنگی یک ضرورت بدیهی است، اما چرا و آن هم پس از گذشت هفت سال این مسالهی بدیهی، تازه مورد توجه قرار میگیرد؟
ارایه این طرح آن هم در شرایطی که امریکا برای اعزام نیروهای تازهای به افغانستان آمادگی میگیرد و از متحدین خویش نیز میطلبد، که در این کار از وی پیروی کنند، سوالهایی را با خود میآورد که ظاهرا امریکاییان تمایلی برای پاسخ دادن بدانها ندارند و اساسا مرجعی هم نیست تا این سوالها را مطرح کند. دولت افغانستان بارها از فقدان هماهنگی لازم میان نیروهای خارجی و اردوی ملی شکوه کرده است و هر بار با بیتوجهی کامل رویاروی شده است. اکنون آقای گیتس از ضرورت هماهنگی میان نیروهای ناتو سخن میگوید بیآنکه اشارهای به نیروهای رزمنده افغانی بنماید. یا اینکه به زعم ایشان اردوی ملی افغانستان هنوز هم به آن حدی نرسیده است که در کار بزرگان شرکت حاصل نموده و یک طرف قضیه قرار بگیرد، که اگر چنین باشد معلوم نیست تقصیر آن بر عهدهی کیست؟ عجیب است که گاهی از جنگ افغانها با هم سخن میرود و نیروهای خارجی صرفا به عنوان همکار آنان معرفی میشوند و گاهی نیز این چنین مورد بیتوجهی قرار میگیرند! در حالی که قاطعانه میتوان گفت تا زمانی که اردوی افغانها، ابتکار عمل را به دست نگیرد و برنامهریز و عامل و فرمانده نبرد جاری نگردد، هیچ کسی قادر به خاتمه این جنگ نخواهد شد. ناتو اگر بخش کوچکی از امکاناتی را که همه روزه مصرف میکند، برای باز پروری اردوی افغانستان به کار گیرد ظرف مدت کوتاهی میتواند از مشکلات و گرفتاریهایی که در افغانستان زمین گیرش کرده است، فارغ البال گردد. ولی چون میخواهد رهبری و ابتکار را به دست داشته باشد و بهانهای هم برای بودناش داشته باشد، حاضر نیست، راه دیگری برگزیند. جدا از همهی اینها بسیار بعید به نظر میرسد که سایر اعضای ناتو بیهیچ ملاحظهای حاض به پیروی از طرح آقای گیتس باشند، زیرا هرکدام برای خودشان راه و رسم و مقصد خاص خودشان دارند و دست کم در موقعیت دوران جنگ سرد نیستند که در مبارزه با کمونیزم و سوسیالیزم، دیدگاههای مشترکی داشته باشند. اینکه نیروهای بریتانیایی، با در نظر داشت اهداف و مقاصد خودش و به صورت یکجانبه گاهی با طالبان طرح دوستی میریزد و موسی قلعه را در اختیار آنان میگذارد و گاهی هم از ضرورت مبارزه قاطع و حیاتی با آنان سخن میزند، نمونهی خوبی برای اثبات این ادعا است. اکنون هم گفته میشود که تصمیم به اعزام نیروهای بیشتر توسط امریکا از جمله به خاطر اشراف بیشتر بر تحرکات نیروهای بریتانیایی در جنوب افغانستان و اعمال محدودیت بر فعالیتهای مشکوک آنها است. در هر صورت هنوز قاطعانه پیشبینی نشده است که این طرح یعنی ایجاد فرماندهی واحد و به وجود آوردن هماهنگی (بالفرض که عملی شود و نتیجه دلخواه را به بار آورد)، ولی میتواند نشانه و نمونهای از تغییر استراتژی جاری باشد، که اگر هم نتیجهای به بار نیاورد، نیاورد. این سرزمین سالیان دراز میدان تجربهاندوزی برای دیگران بوده است و کسی هم به سرنوشت، منافع و آینده مردمی که این تجربیات بر آنها تکرار میشود، ندارد و اهمیتی هم نمیدهد.