طالبان راست می گویند
کشمکشهای زمان برگزاری انتخابات موضوع گفتگو با طالبان را تحت الشعاع قرار داده بود. اما، با اشارهی ضمنی باراک اوباما، رییس جمهور ایالات متحدهی امریکا، در رابطه به امکان گفتگو با «طالبان میانهرو» این موضوع دو باره زنده شد. رییس جمهور کرزی بارها با سماجت تمام و بسیار متواضعانه از طالبان خواسته است که از مخالفت دست بردارند و با دولت به گفتگو بنشینند، حتا در تازهترین سخنرانی خود آنها را «طالبجان» خطاب کرد، که گویایی نهایت تملق یک رییس جمهور میباشد.
در فرمان آقای کرزی در رابطه به برگزاری انتخابات نیز از مخالفان خواسته شده بود که به حیث انتخاب کننده و انتخاب شونده در انتخابات سهم گیرند. این درحالیاست که طالبان همواره موضوع مذاکره با دولت را رد کرده اند و با حملات وحشیانهی شان به آن پاسخ گفته اند و جان صدها فرد ملکی و دولتی را گرفته اند.
در تازهترین واکنش به این گفتهها، سخنگوی طالبان گفتههای آقای کرزی در رابطه به طالبان میانهرو و تندرو را رد کرده، گفت طالبان میانهرو وجود ندارند. این واکنش، صریحترین پاسخ به رییس جمهور کرزی و حامیان گفتگوی دولت با طالبان میباشد. از جانبی، این گفتهی سخنگوی طالبان بیانکنندهی واقعیتی است که همیشه از چشم آقای کرزی و حامیان مذاکره با طالبان بهدور مانده است، البته خوب است بگوییم نادیده گرفته شده است. زیرا، از همان اوایل مطرح شدن این موضوع، بسیاری تحلیلگران باورمند بودند که چیزی بهنام طالبان میانهرو و طالبان تندرو وجود ندارد. زیرا، بارزترین ویژگی طالبان همان تندروی شان در تمام عرصهها میباشد، که هرگاه همین تندروی را از عملکرد و افکار طالبان برداریم، دیگر اساس و ریشهای بهنام طالب وجود نخواهد داشت. اگر طالبان از افکار و اعمال تندروانه و ناانسانی شان دست بردارند، دیگر طالب نیستند و میتوانند با پذیرش قانون اساسی کشور مانند هر شهروند دیگر افغان به زندگی ملکی روی آورده و از تمام حقوق و تکلیفهای شهروندی برخوردار باشند.
از سوی دیگر سوال اساسی این است که اگر با طالبان بدون هیچگونه تغییری در نگرش و رفتار شان گفتگو صورت بگیرد، پس اینهمه نیروهای جامعهجهانی بهچه مقصدی به افغانستان آمده اند. وقتی تاکنون طالبان به عنوان نشانههای خطر، نهتنها برای افغانستان بلکه برای جهان قلمداد شوند و ارتباط شان با القاعده بههمان شکلی باشد که در سابق بود، چگونه ممکن است با آنها گفتگو شود. در آن صورت، اینهمه شعارهای جامعهجهانی برای آوردن دموکراسی، حقوق بشر، حکومتداری مردمی و … چه مفهومی خواهند داشت؟
الگو برداری از آنچه ایالات متحده و حکومت عراق در آن کشور انجام دادند و گروههای تندرو محلی را به همکاری با دولت ترغیب کرد، به صورت صد درصدی در افغانستان قابل تطبیق و با نتیجه نخواهد بود. در عراق، مشکل اصلی با گروههای پراکنده در محلات و شهرهای آن بود و میشد توسط سازش با رهبران این گروهها و همچنان کشورهایی که به نحوی با این گروهها در ارتباط بودند، به مخالفتهای آنان پایان داد، چنانچه همینطور نیز شد. ولی، گروه طالبان در افغانستان، متشکل از گروهکهای کوچک ناراضی دولت نیست. این گروه، گیریم که برخی اعضای آن به دلایل اقتصادی یا نارضایتی از دولت به آنها روی آورده باشند، از نظر ساختار و ماهیت، یک گروه بنیادگرای مذهبی با تفکر بسیار افراطی دینی است که ریشه در گروهها و کشورهای دیگر دارد. البته، آنعده سربازانی که در صفوف آنان میجنگند، انتحار میکنند، مکتب میسوزانند و سر میبرند، شکی نیست که بر اساس علایق و گرایشهای شان این کار را میکنند، نه به دلیل نارضایتی سیاسی شان از دولت افغانستان و نیروهای خارجی، و مذاکره و تفاهم با ناراضیان سیاسی میتواند نتیجهبخش باشد، نه با آنانیکه با اساس و ریشههای دولت مشکل دارند و آدمکشتن شان توجیه ایدیولوژیک دارد.
این ایده که برای شکست طالبان عناصری از این گروه را از بدنهی اصلی آن جدا نمود، طرحی خوبی بهنظر میرسد، اما مشکل است تصور کنیم آنهایی را که براساس اعتقاد و باور شان، جهاد با دولت و نیروهای خارجی را بخشی از وظیفهی ایمانی و دنیوی خود و وسیلهی نایل شدن به بهشت میدانند، بتوان از بدنهی این گروه جدا ساخت.
سخنگوی طالبان راست میگوید که طالبان میانهرو وجود ندارند. زیرا، آنهایی که از اصول و چارچوب طالبان خارج میشوند، دست به آدمکشی نمیزنند، انتحار نمیکنند و به انسانهای این سرزمین و دستآوردهای دولت ارزش مینهند، دیگر نهتنها که برای طالبان طالب نیستند، که برای دولت و نیروهای خارجی نیز طالب شمرده نمیشوند و مانند هر شهروند دیگر حق زندگی و مصوونیت در این سرزمین دارند. خطری دیگری که این نوع موضعگیری میآفریند، این است که این رویکرد دولت و جامعهجهانی بهطالبان، ممکن است برخیها را وادار نماید بهخاطر امتیازگیری هم که شده، بهصورت تاکتیکی بهطالبان بپیوندند و بخواهند از این طریق با کسب امتیازهایی از طالبان بریده و به دولت بپیوندند.
از اینجا است که هرگونه تلاش دولت افغانستان و جامعهجهانی در گفتگو با طالبان، گذشته از معیارها و اصول قانون اساسی، حداقل از سوی طالبان، تازمانی که طالب طالب است، منتفی است.
بنابراین، اگر منظور فقط ختم مقطعی جنگ نیست، نباید به صلحی که در آن پیششرطها نه از سوی دولت، که از سوی طالبان ارایه میشوند، امید بست؛ تازه اگر چنین صلحی بهدست آید، که تصورش هم ساده نیست. این مشکل، در زمانی که به انتخابات ریاست جمهوری نزدیک میشویم و موضوع آرای انتخاباتی نیز مهم میشود، پیچیدهتر و خطرناکتر از قبل مینماید. ترس از این است که مسالهی طرفداری طالبان و آرای آنان به نفع یک نامزد در انتخابات، همه مشکلاتی را که این گروه برای افغانها خلق کرده و میکند، را بهفراموشی بسپارد و بهصورت عجولانه به مذاکره و گفتگو با طالبان که بهصورت قطع خطبطلان کشیدن به همه دستآوردهای چندسال گذشته خواهد بود، پرداخته شود. تصور چنین وضعیتی در روزگاری که کشورهای غربی از جنگ خسته شده اند، کشورهای هسمایه و خصوصا پاکستان به نحوی به تقویت این گروه میپردازند، و عوامل افراطگرای اینگروهها در درون دولت نیز از مدتها است که جایپای باز کرده اند، زیاد بهدور از ذهن نیست. از اینجا است که گفتگو با طالبان، چیزی نیست که به بیتفاوتی یا خوشبینانه بهآن نگریست.