داستان حقوق بشر (قسمت سیزدهم)
اچ.جی.ولز: برای چه میجنگیم؟
یکی از رازهای بزرگ قرن بیستم – یا چهل سال نخست آن – این است که چرا روشنفکران اروپایی، سیاستمداران و شخصیتهای برجسته در خصوص موضوع حقوق بشر عملا سکوت اختیار کردند. حتا پس از اخراج اجباری یهودیان از کارها و مشاغل خود و سپس فرستادن آنها به اردوگاههای کار اجباری، حتا آنگاه که نخست کولاکها (کشاورزان زمیندار روس) و سپس بلشویکهای کهنهکار و بعدها میلیون ها شهروند بیگناه در گولاگهای شوروی از بین رفتند، همچنان مفهوم حمایت از حقوق بشر در جامعه ملل، نشریات آکادمیک یا مطبوعات عمومی مطرح نشد. به لحاظ نظری، این امر احتمالا تا حدود زیادی به دلیل تخریب «حقوق طبیعی» از سوی بنتام و مارکس بود، اما به لحاظ عملی آن دسته از کشورها – از قبیل انگلستان و فرانسه – که ممکن بود از چنین ایدهای استقبال کنند، از آن واهمه داشتند که بومیان ساکن در زمین های مستعمراتی دور افتاده آنها سر به شورش بردارند.
به همین دلیل، هنگامی که هاییتی در ۱۹۳۴ درخواست تصویب معاهدهای را که متضمن رعایت حقوق بشر در خصوص اقلیت های قومی بود به جامعه ملل ارایه کرد، این پیشنهاد از سوی فرانسه و انگلستان رد شد. درکمال تعجب، این تنها مورد بود که در جامعه ملل پیش از انحلال آن در آستانه ی جنگ جهانی دوم به آن اشاره شد و ظاهرا هیچ یک از اندیشمندان یا دولتمردان عمده آن دوران به صورت جدی به این فکر نپرداختند.
شکوفایی دوباره فکر حقوق بشر در قرن بیستم عملا با انگیزش و اندیشه اچ.جی.ولز- نویسنده بریتانیایی- در ماه های پس از اعلام جنگ جهانی دوم آغاز شد. این اندیشه را میتوان در نامههایی که او در اکتبر ۱۹۳۹ به تایمز نوشته است، دنبال کرد. ولز در این نامهها از تصویب اعلامیه حقوق از سوی «جوامع پارلمانی» حمایت کرده بود – قانونی بنیادین که حقوق را در یک حکومت دموکراتیک تعریف میکرد و بایستی به گونهای تهیه میشد که «هر فرد راغب و مشتاق را که زیر یوغ حکومت های استبدادی و تمامیت خواه یا دانش ستیز بود – حکومت هایی که هیچ کس را با آنها سر سازش نیست – به خود جذب میکرد». جامعه ملل طی دهه پر پیچ وخم ۱۹۲۰ و دهه پر هراس ۱۹۳۰، بیش از حد محافظهکار، بیرغبت و سیاستمدارانه عمل کرده بود. اکنون تنها گزینه معقول، اعلام «قوانین بنیادین برای افراد بشر در سرتاسر جهان بود. باید با احترامی در خور ملاحظه از ولز و تعدادی از دوستان اش (سوسیالیستهای انگلیسی مثل «سنکی»، لرد چانسلر سابق حزب کارگر، «بارباراووتن»، «جی.بی.پریستلی» و «ا.ا.میلن» – خالق کتاب Winnie the Pooh – تقدیر کرد که توانستند اعلامیهای را در نه اصل موجز و قابل درک خلاصه کنند که حمایت بسیاری را در سرتاسر جهان جلب کرد. آنها در این اعلامیه، به جای مقدمههای رهاییبخش اعلامیههای امریکا و فرانسه با یک سبک متواضعانه انگلیسی به این نظریه ساده روی آوردند که «از آنجا که انسان ناخواسته به دنیا میآید» مستحق برخورداری از عدالت است.
۱) دسترسی به تغذیه، مسکن، پوشش، خدمات و مراقبت های صحی بدون تبعیض نژادی یا توجه به رنگ پوست در جهت تحقق کامل امکانات رشد جسمانی و ذهنی و همچنین حفظ سلامتی فرد از هنگام تولد تا گاه مرگ.
۲) آموزش کافی در جهت تبدیل فرد به شهروندی سودمند و علاقمند و دسترسی آسان او به اطلاعات در تمام حوزههای معرفتی در تمام مراحل زندگی و از این طریق بهرهمندی وی از نهایت آزادی در مباحثات.
۳) این که او و دارایی شخصیاش که از طریق قانونی کسب کرده است، مستحق برخورداری از حمایت قانون و پولیس در برابر اعمال خشونت، محرومیت، زور و ارعاب … هستند.
و بدین گونه این اعلامیه با سبکی مناسب و گاه منسوخ ادامه مییابد و در کنار سایر چیزها، موارد زیر را نیز وعده میدهد: «هیچ پرونده محرمانهای نباید در بخش های اداری وجود داشته باشد»؛ «خانه یا آپارتمان شخصی فرد یا محوطه نسبتا محدود باغ او، دژآن فرد محسوب میشود»؛ «هیچ فردی نباید در معرض شکنجه، ضرب و شتم یا سایر تنبیهات بدنی قرار گیرد یا در سکوت، سر و صدا، نور یا تاریکی بیش از حد که موجب صدمات روحی میشود و همچنین در محل های غیر بهداشتی، آلوده یا همراه با آفات جانوری زندانی شود»…
ادامه دارد