داستان حقوق بشر (قسمت دوازدهم )
در این نوشته ها طبق معمول بلشویکهای قدیمی- زینوویف و کامنف – نقش روزنکرانتس و گیلدنسترن را در انقلاب روسیه بازی میکنند، مانند این قطعه:
کامنف: من همراه با زینوویف و تروتسکی این توطیه تروریستی را سازماندهی و هدایت کردیم. من به پیروزی و موفقیت های سیاست های استالین ایمان داشتم!… اما انگیزه اصلی ما نفرت بیپایان و میل شدید به قدرت بود.
ویشینسکی: شما در مقالهها و بیانیههای متفاوت از وفاداری خودتان به حزب صحبت کردهاید. پس تمام این حرف ها دروغ بود؟
کامنف: نه، از دروغ هم بدتر بود.
ویشینسکی: پیمان شکنی؟
کامنف: باز هم بدتر!
ویشینسکی : بدتر از دروغ؟ بدتر از پیمان شکنی؟ خوب، خودت کلمهای برای آن پیدا کن. خیانت؟
کامنف: بله ی، درست است. شما کلمه مناسب را پیدا کردید.
ویشینسکی: زینوویف، شما هم تایید میکنید؟
زینوویف: بله ی، قطعا! خیانت! پیمان شکنی! دورویی!
نیکولای بوخارین (که «کاتشیسم ضد کودتای ترمیدوری» را دقیقا برای جلوگیری از بروز چنین حوادثی طراحی کرده بود) تنها متهمی بود که پس از گذراندن یک سال در «Conveyor» از خود مقاومت و خویشتن داری نشان داد. با این که او (برای نجات همسر و پسر کوچک اش) به خیانت اعتراف کرد، اما افشا کرد که این اعتراف با «روش های قرون وسطایی» از او گرفته شده است. او میکوشید توضیح دهد که خیانت وی همانا احساس ناتوانیاش در برابر حکومتی خودکامه – که خود از سازندگان آن بود – و همچنین عدم امکان شکست آن در قماری بود که با زندگی او آغاز کرده بود. هنگامی که بوخارین کوشید تا از یکی از شاهدان دروغگو در تعقیب قضایی سوال کند، قاضی رییس جلسه بازجویی را بیمورد خواند. این قاضی کسی نبود مگر «وی.اولریخ». او رییس بخش نظامی دادگاه عالی بود و طی محاکمهها گزارش های لازم را به استالین میداد و از دستورهای او در مورد صدور حکم اعدام – که بر اکثر متهمان تحمیل میشد – اطاعت میکرد. او «صورت نوعی» قاضی بیوجدان است اما اعمال اش بر طبق کتاب نظام قضایی در اتحاد جماهیر شوروی، نوشته دادستان ویشینسکی است.
قوانین حکومت اتحاد جماهیر شوروی دستورالعمل های سیاسی هستند و وظیفه قاضی فقط اجرای قانون بر طبق نیازهای منطق قضایی بورژوازی نیست، بلکه وظیفه ی او اجرای قانون به مثابه ی ترجمان سیاسی حزب و دولت است… قاضی باید کارگری باشد در عرصه ی سیاست و به سرعت و با دقت دستورالعملهای حزب دولت را اجرا کند.
محاکمههای نمایشی استالین حتا دست از سر نسل های بعد نیز بر نداشتند، زیرا این محاکمهها به اثبات رساندند که چگونه یک نظام حقوقی – با شکل ها و آیین های نظام نامهای که برای تحت تاثیر قرار دادن طراحی شده باشد – میتواند در معرض دخل و تصرف های سیاسی حکومت های «قادر مطلق» قرار گیرد. ویشینسکی روند محاکمات را به گونهای منحرف کرد که استالین با از میان برداشتن کسانی که تاریخ را ساخته بودند، موفق به بازنگاری آن شود. این «پاکسازی ها» – با نتایج اجتنابناپذیر آن برای «دشمنان مردم» که همانا گلولههای در سر و سپس دفن در قبری بینام و نشان بود – سایهای بسیار تاریک و سنگین بر تاریخ افکنده است. حقوق متهمان بعدها در کنوانسیون های سازمان ملل متحد پدیدار شد و اکنون در قانون مدون دادگاه جنایی بینالملل نوشته شدهاند (به عنوان مثال، حق خودداری از شهادت دادن، حتا در برابر شواهد قانع کننده بدون ترس از هرگونه برداشت نادرست را میتوان در واکنش به توطیهها و دسیسهچینیهای عظیم ویشینسکی دنبال کرد). هیچ شرحی از حقوق بشر در قرن بیستم نمیتواند محاکمههای مسکو را نادیده انگارد، چرا که این محاکمهها تا به امروز الگوی محاکمههای سیاسی (آن هم نه تنها در کشورهای کمونیستی) شدهاند. واقعیت این محاکمهها را که فقط رماننویسانی چون «جرج ارول» در مزرعه حیوانات و آرتور کوستلر در «ظلمت در نیمروز» قادر به پیشبینی آن بودند و اعتراف دیر هنگام خروشچف به این که این محاکمهها تحریف فجیع عدالت بودند، سهم بسزایی در متقاعد ساختن نیروهای چپ در اروپا داشت که به رغم تصورات مارکس ولنین حقوق بشر چندان ایده بدی نبوده است. (این واقعیت که خاکستر ویشینسکی هنوز از جایگاهی پرافتخار در کرملین برخوردار است، میتواند حاکی از آن باشد که روسیه هنوز از این محاکمهها کاملا عبرت نگرفته است.)…
ادامه دارد