از کودکان سیاسی تا سیاستهای کودکانه
کودکی را همهی ما تجربه کردهایم. بازیها و ساعتتیریهای دوران کودکی با تمام زیباییاش، بسیار به سیاستبازیها، شبیه است؛ یا اینکه سیاستبازیهای سیاستمداران موفق ما به بازیهای کودکانه بسیار شباهت دارد. بازیهای کودکانه شاید شباهتهایی با سیاستبازی داشته باشد، و این زیاد هم غیرعادی بهنظر نمیرسد. اما، سیاستهای سیاستمداران اگر کودکانه شود، آنوقت است که ….
***
ما که کودک بودیم، تیمسازی و گروپسازی کار مان بود. در این گروپسازیها، دو نفر محور بودند و دیگران با دلایلی یا بدون هیچگونه دلیلی به اطراف این دو محور جمع میشدند. این دو نفر در واقع سوپر کودکان بودند. در این میان، یگان نفری هم بود که علاقهی از صمیم قلب به هیچیک از این دو نفر نداشت و یا هیچ یک از دو محور او را به دلیل تنبلیاش خوش نداشت. چنین آدمی، گاهی در یکطرف بود و گاهی بهطرف دیگر. هرگاه از یکی دلخور میشد و میدید که برایش امتیازی قایل نیست، میگفت میروم با فلانی. اگر به او بها قایل میشدند و امتیاز میدادند، از رفتن صرفنظر میکرد، در غیر آنصورت میرفت کنار نفر دیگر. این رفتن و آمدناش از این گروپ به آن گروپ ادامه داشت.
این فرد گاهی در این تیم و گاهی در آن تیم و گاهی هم بیرون میماند و منزوی. در این میان دو کودک کارهی اصلی بودند. اگر جنگ کودکانه میکردند، صلح میکردند، تصمیم میگرفتند که باهم یکجا تفریح کنند یا نکننند، با هم یکجا بازی کنند یا نکنند، بهاشارهی این دو نفر بود. دیگران فقط با اشارهی سر به تبعیت میپرداختند. گاهی وقتها، همین آدم سومی، که از هردو گروپ مانده بود، زمانی که میدید هر دو گروپ جنگ نمیکنند، کینه ندارند، از یکدیگر دلخور نیستند و دارند باهم یکجا تفریح میکنند و لذت میبرند، آه که چه رشک و حسدی نمیبرد و آرزو میکرد که ایکاش وی نیز در میان شان میبود. وقتی که هیچ چارهای نمییافت، میرفت و مثلا با معلم میگفت که فلانیها جنگ میکنند، مردم آزاری میکنند و چه کارهای بد دیگر. گاهی این نفر سومی، مهم میشد. یعنی برخی وقتها نفر سومی امتیازهای داشت که نمیتوانست به تنهایی از آن استفاده کند و در حقیقت او نمیتوانست تنها باشد. سرنوشتاش قسمی شده بود که حتما باید با یکی از گروپها میبود. مثلا او خود باغ زیبایی برای تفریح داشت و کودکانی باید میبودند، تا وی با آنها تفریح میکرد. او ناگزیر به جمعی میپیوست و آنها را میآورد به باغاش تا باهم بازی کنند. اما، او چون خود در بازی و تفریح خیلی تنبل بود، گاهی وقتها میشد که او را در بازی شریک نکنند. همینجا بود که وی میگفت میرود با گروپ فلانیها و آنها را میآورد که در باغ به تفریح بپردازند. این گروپ یا مجبور میشد وی را شریک و یکطوری قانعاش کند و یا گاهی این کار را نمیکرد و میگفتند ما را از باغ تو تیر، به بازی کردن باتو نمیارزد، و گاهی هم قلدوری میکردند و میگفتند دستت خلاص، شریکت نمیکنیم و از باغت هم نمیبرآییم، برو پیش هرکی میروی.
این کودکیها را سیاستهای رییس جمهور سیاستمدار ما به یادم آورد. حالا بهاین فکر افتادهام که ما در کودکی خود سیاستمدار بودیم (کودکان سیاسی!)، یا سیاستمدار ما هنوز در کودکی به سر میبرد.
امریکا و روسیه بهعلاوه کشورهای منطقه، شده اند این محورها، یعنی سوپرها. با این تفاوت که حالا دیگر سوپرها واقعا سوپر اند، سوپر لالا و سوپر کاکا. بسیار ساده، اگر لالا امریکا امتیاز نمیدهد، کاکا روسیه با دیگر فلانها و بهمدانها که هستند.
بازیهای کودکانهی ما، به کسی ضرر نمیرساند. گروپسازیهای ما شاید باعث میشد لحظهای مصروف شویم و خانواده از شر شوخیهای ما بیغم شود. شاید یگان دفعه باعث میشد که معلم مکتب به تنبیه ما بپردازد و یا در خانه سرزنش میشدیم، آنهم در صورتی که خاریدگیهایی در صورت ما که سخت ترین نتیجه و نشانهی گروپسازیهای ما بود، دیده میشد. البته آن بازیها، حالا تبدیل به خاطرههای جالبی شده اند. هرگاه دوستان زمان کودکی را ببینم، از اینچیزها یاد میکنیم. گاهی با یاد این خاطرهها ذهن خود را کمی از آلودگیهای روزمرگی پاک میکنیم؛ بلی، شرارتهای دوران کودکی همینقدر پاک و پاک کننده است.
ولی این را نیز میدانم، که بازیها، نه، سیاستبازیهای کودکانهی سیاستمدار ما نیز تبدیل به خاطرهای در تاریخ میشود. اما، نه بهآن شیرینی خاطرهی کودکی ما که بتوان با آن ذهن خود را لحظهای از لجنزارها پاک کرد، بلکه یادآوری آن ذهنآزار خواهد بود. این را، هم درک میکنیم و هم تجربه کردهایم.
راستاش من به لحن و برخوردهای عامیانه و قبیلهای سیاستمدارم شک نداشتم و آنرا بارها خودم مشاهده کرده بودم، اما سیاستهای عامیانه و کودکانه برایم بهدور از انتظار مینمود.